جدول جو
جدول جو

معنی زارخورش - جستجوی لغت در جدول جو

زارخورش
کسی که کم غذا می خورد، کم خور
تصویری از زارخورش
تصویر زارخورش
فرهنگ فارسی عمید
زارخورش
(خوَ / خُ رِ)
زنی را گویند که طعام اندک خورد و کم خورش باشد و او را قتین گویند. (برهان قاطع). زنی را گویند که کم خور باشد. (آنندراج). و رجوع به فرهنگ شعوری و رجوع به زاخورش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زادخور
تصویر زادخور
سال خورده، پیر، فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رِ)
آنچه از غذا که در ته دیگ میماند و به آن می چسبد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان جلالوند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُوَرْ / خُرْ)
بمنی زادخوست که پیر سالخورده و فرتوت باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، پیر سال خورد. (جهانگیری). و رجوع به زادخورد و زادخوست شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یکی از شعب رود خانه کرخه است. (جغرافیای غرب ایران ص 41)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی از دهستان قوره تو بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین در 15هزارگزی شمال خاوری قصرشیرین. و کنار رودخانه قوره تو و مرز ایران. تپه ماهور. گرمسیر و دارای 50 تن سکنه است. آب آن از رودخانه قوره تو. محصولات آنجا غلات، دیم. لبنیات. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در هفت فرسنگی میان جنوب و مشرق ده رم، (فارس نامۀ ابن البلخی)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ)
آنچه که نان به آن خورده شود خواه آن چیز نمکین باشد خواه شیرین خواه ترش، به هندی سالن گویند. (غیاث اللغات). تره و ترب و پیاز و جز آن که بدان نان خورده شود. (آنندراج). صغ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). هر چیز که با نان میخورند، مانند گوشت و ماست و پنیر و جز آن. (ناظم الاطباء). خورش. ادام. قاتق. ترنانه. ابا. آنچه با نان خورند از خوردنیهای دیگر لذیذ کردن نان را. آنچه خورش و قاتق نان کنند: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد (عمرو لیث) روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484).
جز به نان نیست پرورش ما را
جز شره نیست نانخورش ما را.
سنائی.
نخوت روش تو نیست بگذار
چون نانخورش تو نیست بگذار.
نظامی.
نانخورش از سینۀ خود کن چو آب
وز دل خود ساز چو آتش کباب.
نظامی.
نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی: الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. (تذکره الاولیاء).
یکی نانخورش جز پیازی نداشت
چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت.
سعدی.
، ترشی آلات که جهت ازدیاد اشتها و نیکوئی هضم میخورند. (ناظم الاطباء)، مطلق خوراک. قوت روزانه. خوراک. غذا: و بعضی متقدمان آورده اند که بر دری از درها دیدیم که نوشته بودی بر این سیاق: اشتاویر موکل بر گلیگران و قیاسان گوید: که بهای نانخورش عمله و کارکنان این باروی مدت عمارت به مبلغ ششصد هزار درم رسید. (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
نام پرده ای از موسیقی که در آخر شب سرایند. (غیاث). رجوع به زیرخرد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
مسموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زهرخورده. به زهر آغشته شده:
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنۀ زهرخورده بچنگ...
دلاور پرندآوری زهرخورد
کشید و بپوشید درع نبرد.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 112).
رجوع به زهرخورده شود
لغت نامه دهخدا
همان خوارزار است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ)
مخفف زارخورش. زنی که طعام اندک خورد و کم خور باشد وعرب آن زن را قتین گوید. (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُوَرْ / خُرْ)
طفلی را گویند که اندک خورد و فربه نشود و بنالد. (آنندراج) (فرهنگ شعوری). رجوع به زاخوست، زاخوستی و زاخوست شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاخورش
تصویر زاخورش
زنی که طعام اندک خورد قتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار خورش
تصویر زار خورش
زنی که طعام اندک خورد قتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخور
تصویر دارخور
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زادخور
تصویر زادخور
((خُ))
پیر، سالخورده
فرهنگ فارسی معین
کسی را با شکنجه کشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به اندازه ی کم به مقدار کم، به سختی زندگی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی