جدول جو
جدول جو

معنی زارخار - جستجوی لغت در جدول جو

زارخار
به اندازه ی کم به مقدار کم، به سختی زندگی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زانیار
تصویر زانیار
(پسرانه)
دانا، دانشمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارخوار
تصویر بارخوار
خواربار، مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرزار
تصویر زیرزار
نالۀ ضعیف، بانگ حزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادخور
تصویر زادخور
سال خورده، پیر، فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داشخار
تصویر داشخار
چرک آهن، ریم آهن، زنگ آهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارغار
تصویر غارغار
قارقار، بانگ کلاغ، صدای کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارخورش
تصویر زارخورش
کسی که کم غذا می خورد، کم خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردخار
تصویر زردخار
گیاهی خاردار با برگ هایی شبیه برگ لوبیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاروار
تصویر زاروار
زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زبون، زار و نزار
بینوا، برای مثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
مرکب از: زار و مزید مؤخر (وار)، زبون، خوار:
بکوشم بمیرم بغم زاروار
نخواهم از ایرانیان زینهار،
فردوسی،
، مفلس و درویش و بینوا:
بی تو از خواسته مبادم گنج
همچنین زاروار با تو رواست،
شهید بلخی (از لباب الالباب عوفی چ اوقاف گیب ج 2 ص 2)،
، نالان، زاری کنان:
بصد سال گریان بد و زاروار
همی خواست آمرزش از کردگار،
(گرشاسب نامه)،
ز هر کنجی برآمد زارواری
ز هر چشمی روان شد رودباری،
(ویس و رامین)،
ز عشقت من نژند و بی قرارم
ز درد دل همیشه زاروارم،
(ویس و رامین)،
، ناتوان:
گمان بردم که داند شهریارم
که من خود دردمند و زاروارم،
(ویس و رامین)،
و رجوع به زار و وار شود
لغت نامه دهخدا
همان خوارزار است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُوَرْ / خُرْ)
طفلی را گویند که اندک خورد و فربه نشود و بنالد. (آنندراج) (فرهنگ شعوری). رجوع به زاخوست، زاخوستی و زاخوست شدن شود
لغت نامه دهخدا
برای مبالغه آید،
- زارزار سوختن، بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه آتش شدن، بخواری به آتش سوختن:
دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان
بسوخت ز آتش هجر تو زارزار، دریغ،
عطار،
- زارزار کشته شدن، کشته شدن بزاری و زبونی، کشته گردیدن بذلت و خواری:
گفت آخر از خدا شرمی بدار
می کشی این بی گنه را زارزار،
مولوی،
- زارزار گریستن، سخت گریستن، بسیار زاری کردن، به آواز بلند گریه کردن: همه زارزار میگریستند، (تاریخ بیهقی ص 186)، و سلمان نیز بر فراق رسول میگریست و نوحه میکرد و زارزار میگریست، (قصص الانبیاء ص 241)، ایشان ایوب را در زنبیل نهادند و از آن ده بیرون بردند و بر وی زارزار بگریستند، (قصص الانبیاء ص 56)، یعقوب زارزار بگریست و گفت شما راست میگوئید، (قصص الانبیاء ص 56)،
- زارزار نالیدن، سخت نالیدن، بلند ناله کردن:
خاقانیا مصیبت غم خوار کار نیست
هین زارزار نال که کار اوفتاد سخت،
خاقانی،
بلبلی زارزارمینالید
بر فراق بهار، فصل خزان،
سعدی
لغت نامه دهخدا
کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است، (آنندراج)، کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیۀ میل و خواهش را هم گفته اند، (برهان قاطع)، خلجان و تعلق خاطر و اندیشه ای که ضمیر آدمی بر طلب و کنجکاوی دارد، (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 283 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خلجان خاطر که در ایام تعلق و میل و عشق بر عاشق پیدا شود، (انجمن آرای ناصری)، تردد و تفکر و اندیشۀ طبیعت برای امر مرغوب، (بهار عجم) (غیاث اللغات)، خلجان، (شرفنامۀ منیری)، تعلق خاطر که ابتدای میل و خواهش بود، (ناظم الاطباء)، خلجان خاطر، (فرهنگ نظام)، دغدغۀ خاطر و الم دل و خلجان، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)، وسوسه، وساوس تسویل، تساویل، چون خارخار دیوار:
دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خارخاری،
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 441)،
تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم
خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب،
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 28)،
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد، (فیه مافیه مولوی 64 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)،
خارخار دو فرشته می نهشت
تا که تخم خویش بینی را نکشت،
(مثنوی)،
از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها
هر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها،
جامی،
دل را ز خار خار تمنای وصل خویش
خوبان فریب بستر سنجاب داده اند،
فیاض لاهیجی (از آنندراج)،
خارخار آن پریرو داشته
بر مزار هر که گل پاشیده است،
کلیم (از آنندراج)،
فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد
ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد،
واعظ قزوینی (از آنندراج)،
ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم
خارخار غم ایام چه خواهد بودن،
حضرت شیخ (از آنندراج)،
گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار او
صبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او،
میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج)،
محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده، (تاریخ گلستانه)،
یار رفت از چشم و در دل خارخار او بماند
بر جگر صد داغ حسرت یادگار او بماند،
(فرهنگ شعوری)،
، خارش، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ص 361) :
فکر عصیان ابتدای کار شیطانی بود
در بدن چون خارخار افتد علامات گرست،
عطار،
خواهد رسید زر بکف من ز دست تو
چون گل ازان که میکندم خارخار دست،
سلمان ساوجی،
خارخار دل من گشته غم هجرانش
زان سبب کرده تنم محنت دل ویرانش،
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ص 361)،
، حسد و رشک، (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی، دارای هوای معتدل و سالم، سکنۀ آن 405تن مردم آنجا کرد و مذهبشان تسنن است آب آنجا از چشمه و محصولات غلات و حبوبات و کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارکار
تصویر شارکار
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارمار
تصویر شارمار
مار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
سمی که از نیش مار بر آید و اغلب کشنده است و امروزه از انواع این زهرها در داروسازی استفاده می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخال
تصویر دارخال
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخور
تصویر دارخور
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشخار
تصویر داشخار
چرک آهن ریم آهن خبث الحدید
فرهنگ لغت هوشیار
خارش تن، تعلق خاطرکه ضمیر آدمی را بر طلب و کنجکاوی وا دارد خلجان اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
گریه شدید از سوز دل
فرهنگ لغت هوشیار
بحال زاری: زار زار:) موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارازار (زلالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
خارش بدن، دلواپسی، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
دغدغه، تشویش، اضطراب، خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش، وسوسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوب خوب، در بهترین وضعیت یا بهترین مورد
فرهنگ گویش مازندرانی