جدول جو
جدول جو

معنی زارات - جستجوی لغت در جدول جو

زارات
قصور ال زارات سه قصر است که در افریقیه بوده است، ادریسی آرد: از جزیره جربه تا رأس الاودیه 24 میل و از آنجاتا قصورالزارات 20 میل و آن سه قصر است واقع بر کنار جزیره جربه و فاصله آن تا دریا 20 میل است و از قصورالزارات تا قصر بنی ذکرمین 25 میل است، (جغرافیای ادریسی چ لیدن ص 128)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارات
تصویر دارات
شان و شوکت، کروفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاجرات
تصویر زاجرات
ملائکۀ موکل بر ابر و باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارات
تصویر تارات
تارت ها، هنگام ها، دفعه ها، مره ها، یک بارها، جمع واژۀ تارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاران
تصویر زاران
زاری کنان، گریه کنان، نالان
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ زامه، فرقه ها، جمعیت ها، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، و رجوع به زامه شود
لغت نامه دهخدا
نالان، گریه کنان، زاری کنان،
جمع واژۀ زار، رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا
نام رودی است، مؤلف ایران باستان آرد: یونانیها (پس از آن که چندی در شهرسنا یک منزلی رود دجله اقامت کردند) به رود زابات رسیدند، عرض آن رود چهار پلطر (تقریباً 127 متر) بود، در اینجا چهار روز ماندند، (ایران باستان تألیف حسن پیرنیا ج 3 ص 1048 و رجوع به ص 1062 همان کتاب شود)
لغت نامه دهخدا
یکی از اقالیم بیست و ششگانه اندلس بنابتقسیم ادریسی، شهرهای طلبیره، طلیطله، مجریط، الفهمین، وادی الحجاره، اقلیش، و بذه در آن واقعند، رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 40 و 78 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَ)
جمع واژۀ زفره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زفره شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حاره، کلاته ها و ده های خرد که خانه های آنها یکجا باشد
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
در دو شاهد زیر از جوینی بمعنی خوبی ها و تازگیها آمده است: و جامی از یاقوت سرخ آتشی که بر مثال زورقی ساخته بودند و از نفایس زهرات دنیا و موجودات خزانه آن را در نظر او وزنی بودی. (جهانگشای جوینی). و مقصودمطلوب از زهرات و ثمرات زمان و اهل... برداشتند. (جهانگشای جوینی). رجوع به زهرهالدنیا ذیل زهره شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شاره، صور، (اقرب الموارد) رجوع به شاره شود
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از زبان اسپانیائی، سلسله جبال، رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون صص 125- 126 و رجوع به اسپانی شود، در الحلل السندسیه عده ای از شاراتهای اسپانیا معرفی شده از جمله: شارات بانیه که شهر بزرگ بلطانیه یا برطانیه در مشرق آن واقع است، شارات بارسیر که شهر القصر در مغرب آن جای دارد، شارات برادس که راه آهن طرکونه لارده از آن میگذرد، شارات سان برناردو، شارات غاتا، شارات غریدوس متصل به شارات غاتا و شارات استریلا، شارات فنفریا که آب قناه المعلقه از آن بدست می آید، شارات مالاغون واقع در مشرق شهر ’آبله’، شارات مکناسه که رود ’ابره’ آن را دور میزند شارات مورینا که در جنوب بسیط میزیتا در شبه جزیره ایبری واقع است و بنا بتحقیق دانشمندان سرحد منطقۀ زلزله خیز اسپانیا بشمار میرود، شارات مولا که شهر ’روطه’ در برابر آن واقع است و در این شهر قلعه ای قدیمی از ابنیۀ عرب وجود دارد، شارات مونکایو که شهر ’برجه’ در برابر آن جای دارد، شارات وادی الرمل عبارت از سلسله تپه های (اهاضیب) که فاصل بین دو ’قشتاله’ و ریگزارند، رجوع به الحلل السندسیه شود
لغت نامه دهخدا
بعضی نوشته اند که در فارسی مبدل تاراج است، (غیاث اللغات)، تاخت و تاراج و نهب و غارت و بردن مال مردم باشد، (برهان)، تاراج، (فرهنگ جهانگیری) :
از نامۀ مشک صبح اذفر
سایی به صلایۀ فلک بر
زآن غالیه ای کنی سمایی
بر تربت بوتراب سایی
خود بر سر خاکش از کرامات
تاتار همی رود به تارات،
خاقانی (از فرهنگ جهانگیری)،
در این شاهد برای معنی مذکور اشکال کرده اند، رجوع بمادۀ بعد شود، از هم جدا کردن را نیز گویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ تاره، (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (المنجد)، جمع واژۀ تاره، و این عربی است، (فرهنگ رشیدی)، کرات و مرات، (رشیدی)، چند مرتبه و دفعات، (فرهنگ نظام)، مؤلف فرهنگ رشیدی آرد: تارات ... بمعنی تاراج شاهدی نیافتم و شعر خاقانی مناسب معنی اول است نه بمعنی تاراج چنانکه جهانگیری گمان برده - انتهی، در جهانگیری بمعنی تاخت وتاراج آورده و شعر خاقانی را مؤید کرده که در منقبت تربت مطهر شحنه النجف امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه التحیه و الصلاه و السلام عرض کرده:
زآن نافه که آهو آورد بر
خاک اسداللّه است بهتر
بر تربت پاکش از کرامات
تاتار همی رود بتارات
یعنی بکرات و مرات، و جمع تاره است و عربی است و تارات بمعنی تاراج نیامده و شاهدی ندارد و معنی بیت خاقانی اکنون بهتر است که تاتار که معدن مشک است برای اکتساب بوی تربت مقدس آن حضرت مکرر به آنجا میرود، و تاتار چگونه آن تربت را تاراج تواند؟ (انجمن آرا) (آنندراج)، مؤلف فرهنگ نظام سه بیت از خاقانی را که فرهنگ جهانگیری برای شاهد مثال تاراج ذکر کرده است بعنوان شاهد مثال برای معنی دفعات آرد و اضافه کند: جهانگیری تارات را مبدل تاراج نوشته و اشعار مذکور خاقانی را هم سند آورده لیکن رشیدی به او اعتراض کرده لفظمذکور را عربی و جمع تاره دانسته و معنی شعر را هم مناسب با تاراج ندانسته، مؤلف انجمن آرای ناصری مقصود رشیدی را تشریح کرده که اگر معنی تارات، تاراج باشد جسارت به تربت مقدس حضرت امیرالمؤمنین (ع) میشودکه تاتار آنجا برای غارت بروند اما اگر لفظ ’به’ رابمعنی ’برای’ نگیریم بلکه بمعنی صله باشد آن اعتراض دفع میشود و معنی این خواهد بود که بر سر خاک آن حضرت تاتار غارت کرده میشوند (یعنی بقدری بوی مشک از آن خاک می آید که مثل اینست که تاتار غارت شده است) - انتهی
مقلوب وتراست، کینه و انتقام: یا تارات فلان، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کرّ و فرّ و شأن وشوکت، دار و گیر، (برهان) (انجمن آرا) :
بدرود که پیش ملکان در صف محشر
دارات نمودی چو علی در صف صفین،
معزی،
رجوع به داراب شود
لغت نامه دهخدا
جمع داره که در عربی به معنی قبیله، محل، و زمین وسیع میان کوهستانها، و حلقه و هالۀماه است، دارات العرب جاهایی است در شهرهای عرب مانند داره جلجل و داره رفرف که تمام آنها در قاموس گرد آورده شده است، (اقرب الموارد)، رجوع به داره شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در سوریه، (بخش اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و 5 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به خلف آباد با 10 تن سکنه، ساکنین از طایقۀ بنی خالد می باشند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باره، معرب پاره، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزار. مقابر. رجوع به مزار شود: ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی همان روز مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارات متبرکه را دریافته بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ فاره، موشها: پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میته های دیگر، (جهانگشای جوینی)، رجوع به فار و فاره شود
لغت نامه دهخدا
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارات
تصویر قارات
جمع قاره، کوههای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارات
تصویر فارات
جمع فاره، موشان جمع فاره موشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارات
تصویر غارات
جمع غاره، تاراج ها چپاول کردن چپو کردن به تاراج بردن، جمع غارات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع تاره، بارها کرت ها (کرت دفعه) جمع تاره دفعات کرات مرتبه ها. توضیح مساوی توضیح بعضی از فرهنگها (تارات) را بمعنی تاراج نوشته اند و بیت ذیل را خاقانی شاهد آورده اند (بر تربت پاکش (تربت علی) از کرامات تاتار همی رود بتارات) ولی محققان (تارات) را بمعنی مذکور یعنی بکرات و مرات دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
کروفر داروگیر: بدرود که پیش ملکان در صف محشر دارات نمودی چو علی در صف صفین. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن (شخص بزرگ و محترم) باز دید کردن، بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن، دعایی که به عنوان تشرف باطنی برای امامها امامزاده ها و اولیا خوانند حجع: زیارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجات
تصویر زاجات
جمع زاج، از ریشه پارسی زاگ ها زاجها زاگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائرات
تصویر زائرات
جمع زائره، دیدوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفرات
تصویر زفرات
((زَ فَ))
جمع زفره، آه های بلند و آتشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارات
تصویر دارات
کر و فر، شکوه و عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارات
تصویر تارات
جمع تاره، دفعات، بارها
فرهنگ فارسی معین