جدول جو
جدول جو

معنی زاذان - جستجوی لغت در جدول جو

زاذان
بنات زاذان، خران، (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زاذان
جد زاذان بن عبداﷲ بن زاذان یکی دیگر از خاندان زاذان کند (مولای کنده) است، (از تاریخ ابن عساکر، زاذان و انساب سمعانی، زاذانی)، رجوع به زاذانی عمر بن عبداﷲ در لغت نامه شود
قتات کوفی مکنی به ابی یحیی محدث است و نام او را مسلم، عبدالرحمن، یزید و زبان نیز گفته اند، (از تهذیب التهذیب، زاذان و ابویحیی)
ابن محمد بن زاذان فقیه قاضی و محدث است و حدیث بسیار نقل کرده است، (از اعیان الشیعه ج 32 از فهرست منتجب الدین)
جد شبل بن قوج است و رودانبار منسوب بدو است، (از تاج العروس)، و رجوع به زاذانی و شبل بن قوج در لغت نامه شود
پدر عماربن زاذان
لغت نامه دهخدا
زاذان
(اِ)
تل زاذان. موضعی است نزدیک رقه در دیار مضر و در شعر اخطل آمده است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زائان
تصویر زائان
(پسرانه)
نام سر سلسله زادنیان یکی از قبایل معروف قزوین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باذان
تصویر باذان
(پسرانه)
نام جانشین خورخسرو فرماندار هاماوران در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
کلمات مخصوصی به زبان عربی که در ساعات معیّن برای فراخواندن مردم به نماز با آواز بلند ادا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاران
تصویر زاران
زاری کنان، گریه کنان، نالان
فرهنگ فارسی عمید
سرسلسلۀ زادانیان، و در عصر رسول
حاکم جمعی از اعراب بود، مؤلف تاریخ گزیده آرد: وی در عهد رسول حاکم جمعی اعراب بود از امیرالمؤمنین علی (ع) منشوری دارد که در آن چنین گفته: اسکن یا زادان بقزوین او عقلان، (تاریخ گزیده ص 846)، و رجوع به زادانیان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
باغ زاغان باغی بزرگ در بیرون شهر هرات و محل اقامت سلاطین و وزرای گورکانیه بوده است، مجالس جشن و سور پادشاهان و شاهزادگان مانندمجلس جشن ختان بایسنقر میرزا و جلوس سلطان حسین بهادرخان و عروسی سلطان مسعود با بیگم سلطان در این باغ برگزار شده است، در حملۀ ازبکان به هرات نیز قلعۀ محکم بشمار میرفت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 25، 63 تا 65، 68، 72، 73، 112، 125، 126، 135، 147، 149، 150، 167، 178، 179، 206، 336، 580، و ج 3 ص 389، 431، 445، 466، 550، 584، 605، 612 و 616 شود
لغت نامه دهخدا
سطبر فربه، (منتهی الارب)، سطبر فربه، کوذان مثله، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موضعی است به شمال اردلان
لغت نامه دهخدا
در حال زاییدن
لغت نامه دهخدا
دهی است نزدیک مدینه، و در حدیث عبداﷲ بن مسعود آمده است و مره بن عبداﷲ النهدی درباره آن گفته است:
ایا بیت لیلی ان لیلی مریضه
براذان لاخال لدیها و لا عمم
و یا بیت لیلی لو شهدتک اعولت
علیک رجال من فصیح و من عجم
و یا بیت لیلی لابئست و لا تزل
بلادک یسقیها من الواکف الدیم،
(معجم البلدان)
موضعی است به اصفهان، اصل آن روذان ذکره فی روذ، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به قزوین و آن عامیانه و مخفف زاجکان است، و در دواوین زاجکان نویسند و در این قریه معدن زاج باشد و عبید زاکانی شاعر از همین قریه است، مؤلف آنندراج آرد: قصبه ای است از توابع شهر قزوین و اصل آن زاجکان است که کان زاج سیاه بسیار دارد، (آنندراج)، مرحوم ناظم الاطباء آرد: جائی است در نزدیکی شهر قزوین، (ناظم الاطباء)، در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین، واقع در 15کیلومتری شمال باختری قزوین و 5کیلومتری جاده در منطقه ای معتدل، سکنۀ آن 170 تن، از طائفۀ چگینی اند وبزبان کردی و فارسی تکلم میکنند، آب آن از قنات و در بهار از رود خانه خرمن سوخته تأمین میشود و محصول آن غلات، یونجه و جالیز است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، و رجوع به تاریخ گزیده، ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 264 و زاکان و زاکانیان شود
دهی است جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 16کیلومتری جنوب آوج و 10کیلومتری جاده، منطقۀ آن کوهپایه و سردسیر است، سکنۀ آن 217 تن اند که بزبان ترکی تکلم میکنند، آب آن از چشمه و دارای محصول بنشن و عسل است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است در رودبار ری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آگاهی. آگاهی دادن. آگاهانیدن. نداء. اعلام. خبر کردن. خبر بگوش رساندن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریۀ اذان، آذان. قریه ایست بحوالی هرات. و خواجه ابوالولید احمد بن ابی الرجا بدانجا مدفون است. رجوع به حبط ج 1 ص 292 شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْرو)
یکی از دهقانان ایرانی در عصر علی (ع) است. در شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه ج 1 ص 266 آمده است: قرظه بن کعب انصاری (یکی از عمال علی ’ع’) به وی گزارش داد که قافلۀ سوارانی که از کنار کوفه میگذشتند با یک روستائی بنام زاذان فروخ که بتازگی مسلمان شده بود برخورد کردند و دین وی را پرسیدند پس از آنکه دانستند مسلمان است بدو گفتند: درباره علی (ع) چه میگوئی. گفت علی امیرالمؤمنین و وصی پیغمبر (ص) است. سواران که همه از خوارج بودند او را کافر و دشمن خدا خواندند. و همگی یکباره بر او حمله بردندو با شمشیر پاره پاره اش کردند. (از اعیان الشیعه ج 32). و رجوع به تاریخ طبری چ دخویه ج 6 ص 3423 شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رو)
نهری است که بدست زاذان فروخ در بصره احداث شده بوده است. این نهر در قطعه زمینی واقع بوده بنام مهلبان و بمساحت 1500 جریب که این زمین جزء اموال مغیره بن المهلّب بود و یزید عبدالملک پس از مصادرۀ اموال آل مهلب آن را به عمر بن هبیره بخشید. (از فتوح البلدان بلاذری چ لیدن ص 367)
لغت نامه دهخدا
قبیله ای است ازعرب که در قزوین سکونت ورزیدند، (منتهی الارب)، زاکان قبیله من العرب سکنوا قزوین منهم المغنی الفصیح الباقعه نادره الزمان عبید الزاکانی صاحب المقامات بالفارسیه علی اسلوب المقامات الحریریه، (تاج العروس)، و رجوع به مادۀ ذیل شود و رجوع به تاریخ گزیده و زاکانیان و زاکانی شود، (تاریخ گزیده چ لیدن ص 846)
لغت نامه دهخدا
تثنیۀ زام (زامان من النهار) نصف روز، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، نصف روز که دو چهار یک باشد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نالان، گریه کنان، زاری کنان،
جمع واژۀ زار، رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به زاذان نام خاندان زاذانی است که نسبت ایشان به زاذان کندی (ابی عمرو میرسد این خاندان ساکن قزوین بوده اند و چندین عالم و محدث از میان ایشان برخاسته است. (انساب سمعانی). و رجوع به زاذان ابی عمرو زاذان ابی عبداﷲ و زادانی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
مسروربن مغیره مکنی به ابی عامر، برادرزادۀ منصور بن زاذان اصلش بصری در واسط اقامت داشته، وی از عماربن منصور و ابوسعد احمد بن داود از وی نقل حدیث کرده است، ابن ابی حاتم از پدرش نقل کرده که وی از مشایخ است، (انساب سمعانی)، مسرور ومنصور از اولاد یکی از غلامان ابی عقیل ثقفی بوده اند، (از تاج العروس)، و رجوع به زاذان در لغت نامه شود
زاذان بن عبدالله پدر عبدالله و جد عمر (ابوحفص زاذانی است. (ازانساب سمعانی). و رجوع به زاذانی عمر ابوحفص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است پیوسته بشهر هرات، بجوش آمدن: ازّت القدر، آواز کردن ابر از دور: ازّت السحابه، چیزی را سخت جنبانیدن: ازّ الشی ٔ، درآمیختن چیزی را: ازّ الشی ٔ، افروختن آتش: ازّ النار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله راذان کندی از مشاهیر تابعان است. (آنندراج). زاذان ابوعمرو مولای کنده از راویان حدیث و دارای اشتباهات بسیار است. پس از وقعۀ جماجم درگذشته است. (از تاج العروس). در تاریخ ابن عساکر آمده است: زاذان کوفی مولای کنده، بزاز بود کنیت وی را ابوعمرو و گاه نیز ابی عبدالله گفته اند از جماعتی از تابعین روایت حدیث کرده است. حافظ در کتاب مسند بنقل از زاذان آرد: من جوانی بودم زیباروی خوش آواز وساز (طنبور را نیکو مینواختم. روزی در چمن زاری من و یکی از دوستان نشسته و بساط ساز و نبید فراهم آورده بودیم ناگاه عبدالله بن مسعود بر ما گذر کرد و چون آواز مرا شنید، نزد ما آمد و ساز را بشکست و گفت اگرآواز خوشت را در خواندن قرآن بکار میبردی خود شخصی بودی. چون از سخن فارغ شد و رفت من در پی او رفتم و در خانه او بدستش توبه کردم. (از تاریخ ابن عساکر زاذان). و رجوع به صفه الصفوه ج 2 و انساب سمعانی و تاریخ الخلفاء سیوطی و زاذانی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
باذام، ابومهران، مردی پارسی نژاد است که از طرف کسری حاکم یمن بود، این پادشاه بعد از پاره کردن نامۀ حضرت محمد
وی را مأمور ساخت تا پیغمبری را که در حجاز ظهور کرده دستگیر کرده روانۀ حضور نماید، وقتی که صاحب ترجمه مأموریت خود را کتباً بعرض رسانید، حضرت نبوی در جواب وی را به اسلام دعوت و ارشاد فرمودند، پس او در سال 10 هجری بشرف اسلام مشرف شد و ایمان آورد و در قتل اسود عنسی خدمت نمود، و چون در اواخر عمر آن حضرت در یمن ایمان آورده بود بشرف دیدار آنجناب نایل نشد، (از قاموس الاعلام ترکی)، عامل کسری ابرویز بر یمن بزمان رسول صلوات اﷲعلیه اسلام آورد و او را بسال یازدهم هجرت ذوالحمار متنبی بکشت، رجوع به حاشیۀ لغت ابناء در همین لغت نامه شود، گویند که باذان صاحب یمن از اهل طخرود بوده است و سراها و بناهای او بطخرود بدو معروف و مشهورند، (تاریخ قم صص 83- 84)، رجوع به باذان و فهرست مجمل التواریخ و القصص و العقد الفرید ج 3 ص 13 و ج 5 ص 335 و حبیب السیر چ خیام ص 374، 375، 406 و 448 شود
لغت نامه دهخدا
ابواسحاق، تابعی است
لغت نامه دهخدا
اسحاق بن ابراهیم بن زید، از روات حدیث است و در المصاحف نام او در روایت حدیثی درباره خرید و فروش مصاحف یاد شده است، رجوع به المصاحف ص 176 و اسحاق بن ابراهیم بن زید شود
ابن برزین طوسی، یکی از دستیاران ابومنصور المعمری در گرد آوردن شاهنامه است، رجوع به شادان برزین و فهرست ولف و مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 369 و 386 شود
ابن بحر، صاحب اصل کتاب المذاکرات ابومعشر بلخی، رجوع به اخبار الحکماء ابن القفطی ص 242 و عیون الانباء ج 1 ص 207 شود
ابن نعیم، از محدثین است، (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
شاذان بلخی:و شاذان بلخی گفته است که دوران بقای ملت اسلام سیصدو بیست سال خواهد بود و دروغ بودن این گفتار هم اکنون ثابت شده است، (ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 675)
نامی از نامهای ایرانی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زایان
تصویر زایان
در حال زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاذان
تصویر کاذان
ستبر و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راذان
تصویر راذان
پارسی تازی گشته روزان نام جایی است در اسپهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذان
تصویر اذان
آگاه کردن، خبر دادن، خبر دادن از وقت نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
بانگ نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
هر بنده مصلح و مومن و مستور چون بیند در جایگاهی معروف بانگ نماز شنود یا بانگ نماز دهد، دلیل حج بیت الله بگذارد. اگر بانگ نماز در جایگاهی مجهول بود، مکروهیو ناپسندی بدو رسد. اگر این خواب را مردی فاسق دید، دلیل که او را به دزدی گیرند. اگر دید بانگ نماز را از مسجد یا از مناره دهد، دلیل که مردمان را به خدا می خواند. اگر دید در بستر خفته بانگ نماز میداد. دلیل که با زن خود الفت دارد. اگر دید بانگ نماز در خانه خود میداد، دلیل که مفلس و درویش گردد و گویند کسی از اهل بیت او هلاک شود. اگر دید بانگ در چاه یا در سردابه میداد، دلیل که آن کس زندیق یا منافق است. اگر دید که بانگ نماز در کوچه میداد. دلیل بر ماسوی کند. ابراهیم کرمانی گوید: اگر مردی بیند با زن خود بانگ نماز میداد، دلیل است که از دنیا رحلت کند بزودی. و اگر دید در کلمه های بانگ نماز زیادت و نقصانی بود، دلیل که بر مردمان ستم و بیداد نماید. اگر دید کودکی بانگ نماز میداد، دلیل که پدر و مارد را وداع گوید. اگر بیند بانگ نماز در گرمابه میداد، دلیل بدحالی او بود در دین و دنیا. اگر دید بانگ نماز در قافله یا در لشگرگاه میداد، تاویلش بد است. اگر بیند محبوسی درزندان بانگ نماز میداد و اقامه کرد، از زندان رهایی یابد. اگر بیند بانگ نماز به لهو و بازی میداد، دلیل که هلاک شود. اگر دید بر سر کوهی بانگ نماز میداد، دلیل که پادشاه سخن راست گوید و او را به خدای تعالیخواند. اگر دید در مناره بانگ نماز میداد، دلیل که بزرگیو فرمانروائی یابد. اگر بیند در کنج خانه بانگ نماز داد، دلیل که در کار حق خیانت کند. اگر بیند درسردابه بانگ نماز داد، دلیل که به سفر زود شود و در آن سفر رنج و بلا کشد و دیر بماند. اگر دید در میان کوهی بانگ نماز کرد، دلیل که در میان قومی ستمگر گرفتار آید و با وی خیانت کنند. اگر ییند بر کرسی یا بر تختی نشسته بود یا ایستاده و به لهو بانگ نماز میکرد، دلیل که عقل از او زایل شود. اگر دید دیگری بانگ نماز کرد و او بشنید. دلیل که به کار عبادت و طاعت کاهل است و کسی او را به خدای تعالی خواند. اگر بیند بانگ اقامت شنود، دلیل که در کارهای حق توفیق یابد. محمد بن سیرین
بانگ نماز در خواب بر دوازده وجه است. اول: حج. دوم: سخن. سوم: فرمانروائی. چهارم: بزرگی. پنجم: ریاست. ششم: سفر. هفتم: بریدن. هشتم: مفلسی. نهم: خیانت. دهم: جاسوسی. یازدهم: منافقی. دوازدهم: بریدن دست.
فرهنگ جامع تعبیر خواب