جدول جو
جدول جو

معنی زابود - جستجوی لغت در جدول جو

زابود
نام یکی از چندین قریه ای است که در کنار کوه زابود در سرزمین صفد واقع است، (نخبه الدهر دمشقی ص 211)
لغت نامه دهخدا
زابود
ابن ناثان بن عتای بن احلای (دختر شیثان و گویا همان زابادبن احلای است که در توراه مذکور است و سلسلۀ نسب او که به یهودا میرسد به اهمیت یاد شده است و احلای مادر جدۀاو است که همسر یرحاع بود. (دائره المعارف بستانی از سفر الایام الاول توراه 2: 31- 36 و 11:41 2:41)
لغت نامه دهخدا
زابود
(زابود)
کوهی است در ناحیۀ صفد (صفد در جغرافیای قدیم جزء تقسیمات شامات بوده است). صاحب نخبه الدهر آرد: دراین کوه مغاره ها و حفره ها و حوضچه هائی وجود دارد که سراسر سال قطره ای آب در آن یافت نشود، جز آنکه در یک روز معین از سال جمعی کشاورز یهودی بر این کوه گردآیند. و تمام روز در آنجا بمانند. و چون بیرون آیندناگهان در جویها و حوضهای مغاره آب روان گردد و یک تا دو ساعت ادامه یابد. یهود این روز را عید گیرند واز این آب بشهرهای دور و نزدیک حمل کنند. این آب را (بنام قریه ای که در آن کوه است) میرون مینامند. ساکنین این کوه از دروزیه و حاکمیه و امریه تشکیل یافته است (این چند گروه از دهریان و اهل مذهب حلول اند. منکر شرایع و قیامت و نماز و روزه و حج و زکوه و معتقد بتناسخ اند) . (نخبه الدهر دمشقی ص 118 و 211)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابود
تصویر سابود
(دخترانه)
هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نابود
تصویر نابود
نیست شده، از میان رفته، ناپیدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادبود
تصویر زادبود
جایی که شخص در آن زاییده شده، مولد و مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابود
تصویر سابود
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آورک، بادپیچ، گواچو، نرموره، بازام، پالوازه، اورک، بازپیچ
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، خرمن ماه
فرهنگ فارسی عمید
بخشش خدا، اسم پسر یوشا که بخت النصر وی را پادشاه ساخته از آن پس اسمش را به صدقیا مبدل نمود. و رجوع به کتاب دوم پادشاهان 24: 17 شود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ خوا / خا رَ / رِ)
برمیدن. رمیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). وحشی شدن. (زوزنی). وحشت گرفتن، چنانکه بهیمه.
لغت نامه دهخدا
معدوم، (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، ناپیدا، نیست، آنکه هرگز موجود نمی شود، (ناظم الاطباء)، فانی، (نظام)، مفلس، نابودمند، (آنندراج) (انجمن آرا) (از شعوری)، مفلس، پریشان شده، (برهان)، نادار، (ناظم الاطباء)، تهیدست، رجوع به نابودمند شود،
عدم، (شعوری)، مقابل بود به معنی وجود و هستی، نابودن، نیستی:
مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
بود و نابود او یکی انگاشت،
سنائی،
از حادثات در صف آن صوفیان گریز
کز بود غمگنند و ز نابود شادمان،
خاقانی،
،
کار نکرده و مجازاً به معنی بهتان: گفت حاشا موسی مبراست از آنچه اینان میگویند و قارون مرا به زر فریفته به من آموخت که این نابود در حق موسی بگوی، (قصص الانبیاء نسخۀ خطی)، نابودن، فقر، تهیدستی، ناداری، افلاس، بی چیزی، بینوائی:
چنان دارم که در نابود و در بود
چنان باشم کزو باشی تو خشنود،
نظامی،
بود و نابود جهانم نکند رنجه روان
فارغ آمد دلم از قید وجود و عدمش،
؟
، ویران شده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زنبور، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
زاد و بود است، رجوع به زاد و بود شود
لغت نامه دهخدا
ریسمانی را گویند که طفلان در ایام عید نوروز از جائی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند، (برهان) (آنندراج)، رسنی باشد که اطفال روز عیدو ایام جشن آن را از بام یا از درخت آویخته بر آن نشینند و باد خورند، و آن را بادپیچ و کاز و کازه نیزخوانند، (جهانگیری)، رسنی باشد که در بازیها در پای آویزند و آنرا سرند نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، آورک، بادپیچ، بازپیچ، بانوچ، تاب، چنچولی، (در تداول مردم اصفهان)، سرند، غناوه، کاز، کازه، لوکانی، نرموره، هلاچین، (به لهجۀ گیلکی)، رجوع به ارجوحه شود، عشقه، و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد، (برهان)، بوک، پیچ، پیچه، پیچک، داردوست، عشق پیچان، کوک، لوغ، مویزه، مهربانک، هرشه، رجوع به لبلاب شود، جل وزغ، و آن چیزی سبزی باشد که بر روی آبهای ایستاده بهم میرسد، (برهان)، پشم وزغ، جامه خوابک، جامۀ غوک، چغزپاره، چغز لاوه، چغزواره، خزه، سبزآبه، سرند، کشش جوی، رجوع به طحلب شود، نام فنی از فنون کشتی گیری، و آن است که شخصی پای خود را بر پای دیگری پیچد و بر زمین زند، (برهان)، هاله و خرمن ماه باشد، (جهانگیری) (برهان) (ادات الفضلا) (آنندراج)، آن مدوّرۀ ملونه که گاه گاه گرد ماه برآید وآن را برهون و برهون خرگاه قمر و خرگه قمر و خرمن قمر و خرگاه ماه و خرمن ماه و خرمن مه و شادورد و شایورد نیز گویند، به تازیش هاله نامند، (شرفنامۀ منیری)، ظاهراً مصحّف شایورد، (حاشیۀ معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
(بْ وَ)
بمعنی هاله و طوق وخرمن ماه باشد. (برهان). مصحف شایورد است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به شابورد و شایورد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ابد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابود
تصویر نابود
معدوم، فانی، ناپیدا، نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابود
تصویر نابود
از بین رفته، نیست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابود
تصویر نابود
منهدم
فرهنگ واژه فارسی سره
پایمال، تلف، زایل، محو، مضمحل، معدوم، منهدم، نسخ، نیست، هدر، هلاک، هیچ
متضاد: هست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوپانی که از گوسفندان تازه زاییده مراقبت کرده و آن ها را
فرهنگ گویش مازندرانی