جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زلّه
جیرجیرَک، زَنجَرِه، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرَک، جَرواسَک، چَزد، جَزد، زَلِّه
انه. چون در آخر اسماء ملحق شود دلالت کند بر یکی از معانی ذیل: مانند. مثل. چون. بطور. بگونۀ. لائق. درخور. سزاوار. متعلق به. مال. منسوب به. در حال. در وقت. بصفت. هر یک: مستانه: اندرین بود که از مستی و از غایت شرم خواب مستانه در آن لحظه درآورد حشر. سنائی. ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین بادۀ مستانه زدند. حافظ. یک نالۀ مستانه ز جائی نشنیدیم ویران شود آن شهر که میخانه ندارد. ؟ مردانه: چنین داد پاسخ بفرزانگان بدان نامداران و مردانگان. فردوسی. مردانه دوختیم و کس از ما نمی خرد رو رو زنانه دوز که مردانه میخرند. ؟ شاهانه: همه موی شاهانه از سر بکند همی ریخت بر تخت خاک نژند. فردوسی. هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی زآن ساقی هر مستی با ساغر شاهانه. مولوی. عاشقانه: دلت بوصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانۀ تست. حافظ. شبانه: دام جهانست بر تو و خبرت نیست گاهی مستی ّ و گه خمار شبانه. ناصرخسرو. بدانش گرای و در این روز پیری برون افکن از سر خمار شبانه. ناصرخسرو. داری سخن خوب گوش یانه کامروز نه هشیاری از شبانه ؟ ناصرخسرو. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید. حافظ. پیرانه: پسر را بکشتم به پیرانه سر بریده پی و بیخ آن نامور. فردوسی. نیا چون شنید از نبیره سخن یکی پند پیرانه افکند بن. فردوسی. پدر چون دور عمرش منقضی گشت مرا پیرانه پندی داد و بگذشت. سعدی. خوشتر از کوی خرابات نباشد جائی گر به پیرانه سرم دست دهد مأوائی. حافظ. ماهیانه: همان نیز هر ماهیانه دو بار درم شصت، گنجی، بر او برشمار. فردوسی. درانه و دوزانه: درّانه و دوزانه بسر کلک نیابی (کذا) درّانه و دوزانه بسر کلک و بنان است. منوچهری. جادوانه: آن چشم جادوانۀ عابدفریب بین کش کاروان سحر بدنباله میرود. حافظ. مغانه: مؤمنی و می خوری بجز تو ندیدم در جسد مؤمنانه جان مغانه. ناصرخسرو. که تا روز خواهی نیوشید و نوشید سماع مغنی شراب مغانه. انوری. پدرانه: با خرد رجوع کن تا بدانی که نصیحت پدرانه میکنم. (تاریخ بیهقی). زنانه: کشان دامن اندر ره کوی و برزن زنان دست بر شعرهای زنانه. ناصرخسرو. کسانه: بیدار و هشیوار مرد ننهد دل بر وطن و خانه کسانه. ناصرخسرو. آمدنی اندرین سرای کسانند خیز و برون شو از این سرای کسانه. ناصرخسرو. نه بینی همی خویشتن را نشسته غریب و سپنجی بخانه کسانه. ناصرخسرو. چاکرانه: آنکس که ترا داد صدر و بالش خود رفت بدانجای چاکرانه. ناصرخسرو. دوستانه: دشمن ارچه دوستانه گویدت دام دان گرچه ز دانه گویدت. مولوی. یگانه: یگانه زمانه شدستی ولیکن نشد هیچکس را زمانه یگانه. ناصرخسرو. آنکس که زبانش بما رسانید پیغام جهان داور یگانه. ناصرخسرو. مرادی یاسمین پیغام داده ست بتو ای صاحب صدر یگانه. انوری. جانانه: ببوی زلف تو گر جان بباد رفت چه شد هزار جان گرامی فدای جانانه. حافظ. صوفیانه: چو اندر وثاق آمدی نانشسته فروریختی خوردۀ صوفیانه. انوری. طالب علمانه: کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی... پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی. منوچهری. خرانه: راه خران است خواب و خوردن و رفتن خیره مرو با خرد براه خرانه. ناصرخسرو. تازیانه، تازانه: گر ایدون که تازانه بازآورم و یا سر بگوشش بگاز آورم. فردوسی. من این درع و تازانه برداشتم بتوران دگرخوار بگذاشتم. فردوسی. وزآن پس ببین تا که آید ز راه همی کن بدین تازیانه نگاه. فردوسی. که این تازیانه بدرگاه بر بیاویز جائی که باشد گذر. فردوسی. زین به نبود مذهبی که گیری از بیم عقابین و تازیانه. ناصرخسرو. اگر اسب تازیست یک تازیانه. ناصرخسرو. راستانه: جهان خانه راستان نیست راهت بگردان سوی خانه راستانه. ناصرخسرو. زاولانه: چون خانه بیگانه ت آشنا شد خو کرد در این بند و زاولانه. ناصرخسرو. بشهر تو گرچه گران است آهن نشائی تو بی بند و بی زاولانه. ناصرخسرو. دیوانه: هشیواردیوانه خواند ورا همان خویش بیگانه خواند ورا. فردوسی. دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دورشد عشق فرزانه گشت. فردوسی. عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانه ای. سنائی. آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند. حافظ. جوانه: شراب جوانه هنوز از قدح همی زد بتعجیل بر، تابها. منوچهری. دبیرانه: چون دو انگشت دبیرانه کند وقت بهار بدوات بسدین اندر شب گیر بگاه. منوچهری. بریدانه: چون بریدانه مرقع بتن اندر فکند راست چون پیکان نامه بسر اندر بزند. منوچهری. مخلصانه: معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید. حافظ. رندانه: در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوۀ رندانه نهادیم. حافظ. و از این قبیل است: دوستانه. درویشانه. طبیبانه. غریبانه. حکیمانه. عالمانه. عارفانه. کودکانه. دخترانه. پسرانه. بچگانه. صبحانه. عصرانه. انگشتانه. ویارانه. پرهیزانه. هوسانه. روزانه. سالانه. ماهانه. شاگردانه. شاهانه. شاعرانه. بیعانه. سرانه. هندوانه. شامیانه. محرمانه. مخفیانه. گستاخانه. مجرمانه. هردوانه. عاقلانه و جز آن
اَنه. چون در آخر اسماء ملحق شود دلالت کند بر یکی از معانی ذیل: مانند. مثل. چون. بطور. بگونۀ. لائق. درخور. سزاوار. متعلق به. مال. منسوب به. در حال. در وقت. بصفت. هر یک: مستانه: اندرین بود که از مستی و از غایت شرم خواب مستانه در آن لحظه درآورد حشر. سنائی. ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین بادۀ مستانه زدند. حافظ. یک نالۀ مستانه ز جائی نشنیدیم ویران شود آن شهر که میخانه ندارد. ؟ مردانه: چنین داد پاسخ بفرزانگان بدان نامداران و مردانگان. فردوسی. مردانه دوختیم و کس از ما نمی خرد رو رو زنانه دوز که مردانه میخرند. ؟ شاهانه: همه موی شاهانه از سر بکند همی ریخت بر تخت خاک نژند. فردوسی. هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی زآن ساقی هر مستی با ساغر شاهانه. مولوی. عاشقانه: دلت بوصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانۀ تست. حافظ. شبانه: دام جهانست بر تو و خبرت نیست گاهی مستی ّ و گه خمار شبانه. ناصرخسرو. بدانش گرای و در این روز پیری برون افکن از سر خمار شبانه. ناصرخسرو. داری سخن خوب گوش یانه کامروز نه هشیاری از شبانه ؟ ناصرخسرو. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید. حافظ. پیرانه: پسر را بکشتم به پیرانه سر بریده پی و بیخ آن نامور. فردوسی. نیا چون شنید از نبیره سخُن یکی پند پیرانه افکند بن. فردوسی. پدر چون دور عمرش منقضی گشت مرا پیرانه پندی داد و بگذشت. سعدی. خوشتر از کوی خرابات نباشد جائی گر به پیرانه سرم دست دهد مأوائی. حافظ. ماهیانه: همان نیز هر ماهیانه دو بار درم شصت، گنجی، بر او برشمار. فردوسی. درانه و دوزانه: درّانه و دوزانه بسر کلک نیابی (کذا) درّانه و دوزانه بسر کلک و بنان است. منوچهری. جادوانه: آن چشم جادوانۀ عابدفریب بین کش کاروان سحر بدنباله میرود. حافظ. مغانه: مؤمنی و می خوری بجز تو ندیدم در جسد مؤمنانه جان مغانه. ناصرخسرو. که تا روز خواهی نیوشید و نوشید سماع مغنی شراب مغانه. انوری. پدرانه: با خرد رجوع کن تا بدانی که نصیحت پدرانه میکنم. (تاریخ بیهقی). زنانه: کشان دامن اندر ره کوی و برزن زنان دست بر شعرهای زنانه. ناصرخسرو. کسانه: بیدار و هشیوار مرد نَنْهَد دل بر وطن و خانه کسانه. ناصرخسرو. آمدنی اندرین سرای کسانند خیز و برون شو از این سرای کسانه. ناصرخسرو. نه بینی همی خویشتن را نشسته غریب و سپنجی بخانه کسانه. ناصرخسرو. چاکرانه: آنکس که ترا داد صدر و بالش خود رفت بدانجای چاکرانه. ناصرخسرو. دوستانه: دشمن ارچه دوستانه گویدت دام دان گرچه ز دانه گویدت. مولوی. یگانه: یگانه زمانه شدستی ولیکن نشد هیچکس را زمانه یگانه. ناصرخسرو. آنکس که زبانش بما رسانید پیغام جهان داور یگانه. ناصرخسرو. مرادی یاسمین پیغام داده ست بتو ای صاحب صدر یگانه. انوری. جانانه: ببوی زلف تو گر جان بباد رفت چه شد هزار جان گرامی فدای جانانه. حافظ. صوفیانه: چو اندر وثاق آمدی نانشسته فروریختی خوردۀ صوفیانه. انوری. طالب علمانه: کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی... پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی. منوچهری. خرانه: راه خران است خواب و خوردن و رفتن خیره مرو با خرد براه خرانه. ناصرخسرو. تازیانه، تازانه: گر ایدون که تازانه بازآورم و یا سر بگوشش بگاز آورم. فردوسی. من این درع و تازانه برداشتم بتوران دگرخوار بگذاشتم. فردوسی. وزآن پس ببین تا که آید ز راه همی کن بدین تازیانه نگاه. فردوسی. که این تازیانه بدرگاه بر بیاویز جائی که باشد گذر. فردوسی. زین به نبود مذهبی که گیری از بیم عقابین و تازیانه. ناصرخسرو. اگر اسب تازیست یک تازیانه. ناصرخسرو. راستانه: جهان خانه راستان نیست راهت بگردان سوی خانه راستانه. ناصرخسرو. زاولانه: چون خانه بیگانه ت آشنا شد خو کرد در این بند و زاولانه. ناصرخسرو. بشهر تو گرچه گران است آهن نشائی تو بی بند و بی زاولانه. ناصرخسرو. دیوانه: هشیواردیوانه خواند ورا همان خویش بیگانه خواند ورا. فردوسی. دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دورشد عشق فرزانه گشت. فردوسی. عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانه ای. سنائی. آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند. حافظ. جوانه: شراب جوانه هنوز از قدح همی زد بتعجیل بر، تابها. منوچهری. دبیرانه: چون دو انگشت دبیرانه کند وقت بهار بدوات بُسَدین اندر شب گیر بگاه. منوچهری. بَریدانه: چون بَریدانه مرقع بتن اندر فکند راست چون پیکان نامه بسر اندر بزند. منوچهری. مخلصانه: معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید. حافظ. رندانه: در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوۀ رندانه نهادیم. حافظ. و از این قبیل است: دوستانه. درویشانه. طبیبانه. غریبانه. حکیمانه. عالمانه. عارفانه. کودکانه. دخترانه. پسرانه. بچگانه. صبحانه. عصرانه. انگشتانه. ویارانه. پرهیزانه. هوسانه. روزانه. سالانه. ماهانه. شاگردانه. شاهانه. شاعرانه. بیعانه. سرانه. هندوانه. شامیانه. محرمانه. مخفیانه. گستاخانه. مجرمانه. هردوانه. عاقلانه و جز آن
پای شتر است از زبن بمعنی دفع زیرا که با آن دفع میکند و میراند. طریح گوید: غبس خنابس کلهن مصدر نهد الزبنه کالعریش شتیم. (از تاج العروس) (لسان العرب). زبنه الناقه، پای ناقه است که حالب را با آن از خود میراند. (متن اللغه)
پای شتر است از زبن بمعنی دفع زیرا که با آن دفع میکند و میراند. طریح گوید: غبس خنابس کلهن مصدر نهد الزبنه کالعریش شتیم. (از تاج العروس) (لسان العرب). زبنه الناقه، پای ناقه است که حالب را با آن از خود میراند. (متن اللغه)
بطنی است از علی. از دهامشه، که از قبیلۀ عمارات عنزهاند. زبنه خود بچند شعبه (فخد) تقسیم میشود: جمیشات، سبابیج، جعبان، صرمه، رکعان، جواسم، فویزه. مجلاد. خزام. عرایف. زینین العیون. و خدران. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحاله)
بطنی است از علی. از دهامشه، که از قبیلۀ عمارات عنزهاند. زبنه خود بچند شعبه (فخد) تقسیم میشود: جمیشات، سبابیج، جعبان، صرمه، رکعان، جواسم، فویزه. مجلاد. خزام. عرایف. زینین العیون. و خدران. (از معجم قبائل العرب تألیف عمررضاکحاله)
آرایش و آنچه بدان آرایند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرایش. (ترجمان القرآن) (دهار). - امراض الزینه، نزد پزشکان بیماریهای پوست و ناخن و موی مانند کلف و نمش و مانند اینها است. (از اقرب الموارد). بیماری های موی و پوست و ناخن و اورام و بزرگی در آنجا که خردی مطلوب است و خردی در آنجا که بزرگی مطبوع است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، ثیاب: خذوا زینتکم عند کل مسجد، ای ثیابکم لمواراه عورتکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - یوم الزینه، روز عید یا روز شکستن نهر مصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز عید. (از اقرب الموارد) : قال موعدکم یوم الزینه و ان یحشر الناس ضحی. (قرآن 59/20). و منه قول الحریری: ’ازمعت الشخوص من برقعید. و قد شمت برق عید. فکرهت الرحله عن تلک المدینه او اشهد بها یوم الزینه’. (اقرب الموارد). ، گیاه. و منه فی صلوهالاستسقاء: انزل علینا فی ارضنا زینتها، ای نباتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) زینه. آرایش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا به قیامت براین نهاد و نسق باد روز برافزون به فر و رونق و زینه فرخ و فرخنده و مبارک چونانک آمدن مصطفی بر اهل مدینه. سوزنی. رجوع به زینت و زینه شود
آرایش و آنچه بدان آرایند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرایش. (ترجمان القرآن) (دهار). - امراض الزینه، نزد پزشکان بیماریهای پوست و ناخن و موی مانند کلف و نمش و مانند اینها است. (از اقرب الموارد). بیماری های موی و پوست و ناخن و اورام و بزرگی در آنجا که خردی مطلوب است و خردی در آنجا که بزرگی مطبوع است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، ثیاب: خذوا زینتکم عند کل مسجد، ای ثیابکم لمواراه عورتکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - یوم الزینه، روز عید یا روز شکستن نهر مصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز عید. (از اقرب الموارد) : قال موعدکم یوم الزینه و ان یحشر الناس ضحی. (قرآن 59/20). و منه قول الحریری: ’ازمعت الشخوص من برقعید. و قد شمت برق عید. فکرهت الرحله عن تلک المدینه او اشهد بها یوم الزینه’. (اقرب الموارد). ، گیاه. و منه فی صلوهالاستسقاء: انزل علینا فی ارضنا زینتها، ای نباتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) زینه. آرایش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا به قیامت براین نهاد و نسق باد روز برافزون به فر و رونق و زینه فرخ و فرخنده و مبارک چونانک آمدن مصطفی بر اهل مدینه. سوزنی. رجوع به زینت و زینه شود
نردبان. (غیاث) (آنندراج). پله و پایه و پلکان و نردبان. (ناظم الاطباء). مشهدی، پله. پلکان. (فرهنگ فارسی معین). پله. پایه. درجه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل درجه گرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 65 شود. - رازینه، راه پلکان. (ناظم الاطباء). - زینه پایه، نردبان. (ناظم الاطباء). رجوع به هدینه شود. ، در غزلهای سلیمان 2:14 محل سراشیب چنانکه در حزقیال 38:2 مذکور است محتمل است که محل سراشیب طبیعی باشد که از آن بالا روند. در دوم پادشاهان 9:13 گوید که سروران اسرائیل رخت خود را گرفته به زیر ییهو بر روی زینه نهادند و ییهو را به پادشاهی خطاب نمودند و شاید که زینه محلی بود که پله ها به توسط بام مسطحی به صحن خانه منتهی می شد و این محل واضح بود از برای تدهین و مسح نبوتی ییهو (دوم پادشاهان 6:1- 12). (قاموس کتاب مقدس)
نردبان. (غیاث) (آنندراج). پله و پایه و پلکان و نردبان. (ناظم الاطباء). مشهدی، پله. پلکان. (فرهنگ فارسی معین). پله. پایه. درجه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل درجه گرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 65 شود. - رازینه، راه پلکان. (ناظم الاطباء). - زینه پایه، نردبان. (ناظم الاطباء). رجوع به هدینه شود. ، در غزلهای سلیمان 2:14 محل سراشیب چنانکه در حزقیال 38:2 مذکور است محتمل است که محل سراشیب طبیعی باشد که از آن بالا روند. در دوم پادشاهان 9:13 گوید که سروران اسرائیل رخت خود را گرفته به زیر ییهو بر روی زینه نهادند و ییهو را به پادشاهی خطاب نمودند و شاید که زینه محلی بود که پله ها به توسط بام مسطحی به صحن خانه منتهی می شد و این محل واضح بود از برای تدهین و مسح نبوتی ییهو (دوم پادشاهان 6:1- 12). (قاموس کتاب مقدس)
نام کنیزکی بوده است. مؤلف عقد الفرید آرد: ابونواس با جمعی از یاران خود در باغی گرد آمده و بزمی آراسته بودند، طفیلیی خود را بجمع ایشان افزود. ابونواس از وی پرسید: نامت چیست ؟ گفت ابی الخیر. کنیزکی که از آنجا میگذشت بدو سلام گفت، ابونواس نام وی رانیز پرسید، گفت نامم زانه است. ابونواس گفت: یاء رااز ابوالخیر بدزدید و به زانه بدهید تا کنیزک زانیه و ابوالخیر ابوالخر شود. (عقد الفرید ج 7 ص 241)
نام کنیزکی بوده است. مؤلف عقد الفرید آرد: ابونواس با جمعی از یاران خود در باغی گرد آمده و بزمی آراسته بودند، طفیلیی خود را بجمع ایشان افزود. ابونواس از وی پرسید: نامت چیست ؟ گفت ابی الخیر. کنیزکی که از آنجا میگذشت بدو سلام گفت، ابونواس نام وی رانیز پرسید، گفت نامم زانه است. ابونواس گفت: یاء رااز ابوالخیر بدزدید و به زانه بدهید تا کنیزک زانیه و ابوالخیر ابوالخر شود. (عقد الفرید ج 7 ص 241)
جانوری است سیاه رنگ و پردار که بیشتر در حمامها متکون شود، و بانگ طولانی کند و بعضی گویند زانه خنفسا است که سرگین گردانک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). جانوری سیاه رنگ و از طایفۀ ذوالجناحین که بیشتر در حمامها بود و بانگ طولانی کند. (ناظم الاطباء). جانوری است سیاه که در حمام و جاهای نمناک باشد و بانگ دراز کند و در تحفه گوید میان غلبه زار و در هواهای گرم بر برگها نشیند و بانگ تیز کند و چزد نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به چزد شود
جانوری است سیاه رنگ و پردار که بیشتر در حمامها متکون شود، و بانگ طولانی کند و بعضی گویند زانه خنفسا است که سرگین گردانک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). جانوری سیاه رنگ و از طایفۀ ذوالجناحین که بیشتر در حمامها بود و بانگ طولانی کند. (ناظم الاطباء). جانوری است سیاه که در حمام و جاهای نمناک باشد و بانگ دراز کند و در تحفه گوید میان غلبه زار و در هواهای گرم بر برگها نشیند و بانگ تیز کند و چزد نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به چزد شود
سخن نرم و خفی و در نفی استعمال کنندآنرا، گویند: ’ماسمعت له زجنه’، یعنی نشنیدم سخن و کلمه ای از او. (از منتهی الارب). سخن آهسته و خفی و نرم. و بیشتر در نفی استعمال کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کلمه، لغتی است در زجم. (از متن اللغه). کلمه. ما سمعت له زجنه، یعنی نشنیدم از او کلمه و سخنی. (از ترجمه قاموس) (از ناظم الاطباء)
سخن نرم و خفی و در نفی استعمال کنندآنرا، گویند: ’ماسمعت له زجنه’، یعنی نشنیدم سخن و کلمه ای از او. (از منتهی الارب). سخن آهسته و خفی و نرم. و بیشتر در نفی استعمال کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کلمه، لغتی است در زجم. (از متن اللغه). کلمه. ما سمعت له زجنه، یعنی نشنیدم از او کلمه و سخنی. (از ترجمه قاموس) (از ناظم الاطباء)
نام پسر عبدالله قاتل ضحاک بن قیس در جنگ مرج راهط است و با میم (زحمه) نیز نقل شده است. (از منتهی الارب). پسر عبدالله قاتل ضحاک بن قیس است روز مرج. (ترجمه قاموس). حافظ این نام را بامیم ’زحمه’ ضبط کرد و صواب نیز همانست. صاحب قاموس زحنه و زحمه هر دو را آورده است. (از تاج العروس)
نام پسر عبدالله قاتل ضحاک بن قیس در جنگ مرج راهط است و با میم (زُحْمه) نیز نقل شده است. (از منتهی الارب). پسر عبدالله قاتل ضحاک بن قیس است روز مرج. (ترجمه قاموس). حافظ این نام را بامیم ’زحمه’ ضبط کرد و صواب نیز همانست. صاحب قاموس زحنه و زحمه هر دو را آورده است. (از تاج العروس)