جدول جو
جدول جو

معنی ریگن - جستجوی لغت در جدول جو

ریگن
(گَ)
ریکن. (ناظم الاطباء). رجوع به ریکن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویگن
تصویر ویگن
(پسرانه)
جهش و پرش، نامی ارمنی، بیژن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
مکار، حیله گر، برای مثال که حسد هست دشمن ریمن / کیست کاو نیست دشمن دشمن (عنصری - ۳۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، ریستن، تغوّط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخوبرای مثال یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریان
تصویر ریان
تر و تازه، شاداب، مقابل عطشان، سیراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگن
تصویر پیگن
سداب، گیاهی خودرو با برگ هایش ضخیم، بدبو، آبدار و تلخ، گل های زرد رنگ و دانه های قهوه ای رنگ مثلثی که برگ و دانۀ آن در پزشکی به کار می رود، سذاب، پیغن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی از بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان. 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و ذرت و لبنیات است. ساکنان از طایفۀ ریگی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش فهرج شهرستان بم، واقع در جنوب خاوری فهرج، حدود شمال: دهستان برج اکرم، خاور: شهرستان زاهدان، جنوب: شهرستان جیرفت، باختر: دهستان گنیگی، منطقه ای است جلگه و دارای آب و هوای گرمسیر مالاریایی، آب زراعتی و مشروبی از قنوات و محصول عمده آنجا غلات، پنبه، حنا، لبنیات، خرما و انواع مرکبات وصنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و کرباس بافی است، دارای 52 آبادی و در حدود هفت هزار تن سکنه است، مرکزآن رحمت آباد است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، 232 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و پنبه است، طایفۀ گرگ علی در این ده ساکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بندر و پایتخت لتونی (از اتحاد جماهیر شوروی)، و آن در ساحل خلیج ریگا در دریای بالتیک قرار دارد و بندری است فعال، 565000سکنه دارد و صنایع مختلف، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
ابن ولید. سلطان مصر و شوهر زلیخا، که یوسف صدیق (ع) خواب او را تعبیر کرد و او دومین فراعنۀ مصر است. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 30-24)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)، از طوایف ناحیۀ سرحدی بلوچستان و مرکب از 5600 خانوار است که در جنوب غربی دزداب الی جنوب کوه تفتان و شوراب مسکن دارند، از چند تیره ترکیب یافته است و از گله داری اعاشه می کنند، زبانشان بلوچی است و نسبت به مذهب بی علاقه می باشند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، 595 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و صنایع دستی آنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه، 159 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان جوال بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ریگ، ریگدار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ کَدَ)
به قضای حاجت رفتن و تغوط کردن. (ناظم الاطباء). غایط کردن، ای ثفل غذا از راه معین بیرون آمدن. (غیاث اللغات). برادر شاشیدن. (آنندراج). تخلیۀ شکم کردن. بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد. تغوط کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
ازین تاختن گوز و ریدن به راه
نه دانگ و نه غزو نه نام و نه گاه.
طیان.
چون حیز طیره شد زمیان ربوخه گفت
برریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی.
عسجدی.
برمشته اگر می برید نیست عجب
ز آنروی که مشتری بود قاضی چرخ.
مهستی.
اگر زانکه خواهد یکی ز اهل دل
که یک لحظه بی زای زحمت زید
مگس را پدید آورد روزگار
که تابر سر رای رحمت رید.
انوری.
یغما بجز من و تو و محمود بوالحسن
ریدم به کلۀ پدر هرچه جندقی است.
یغمای جندقی.
می بتازد به بخل مجدالدین
چون به گاورس گرسنه قمری
گر همه قمیان چنین باشند
قم رفیقا و بر همه قم ری.
؟ (از آنندراج ذیل ریستن).
زرق، ریدن مرغ. (تاج المصادربیهقی) (از دهار). سقسقه، ریدن بنجشگ. (از تاج المصادر بیهقی) ، کثافت کاری کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بیهوش شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شکافندۀ هوا، باد. (ناظم الاطباء) ، کسی که تیز دهد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش رودسر شهرستان لاهیجان. دارای 117 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و ارزن و گردو و فندق و صنایع دستی آنجا شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان کاشان. دارای 220 تن سکنه است و آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و تنباکو و صیفی و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مکار. حرامزاده. نانجیب. بدخواه. بدذات. پلید. ناپاک، ساحر. جادوگر، شرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است. آلوده به گوه. آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغت فرس اسدی). آنچه به ریخ بیالاید. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (از انسان یا حیوان). (فرهنگ فارسی معین). شکم نرم شده. (صحاح الفرس) :
یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید
چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن.
رودکی (از آنندراج).
چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر
همی تراشد آلایش از سرین به سرو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
نام دیهی به نسا و آن را رذان نیز گویند. (یادداشت مؤلف). نام قریه ای است در نسا. (از معجم البلدان). رجوع به رذان شود
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
سیراب. (دهار). ضد عطشان. (اقرب الموارد). مرد سیراب. ج، رواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). تأنیث آن ریا است. (مهذب الاسماء) :
زمی از رکن مصر ریان است
اوست ریان ز علم و هم ناهار.
خاقانی.
که دیده تشنۀ ریان بجز تو در آفاق
به عدل و عفو و کرم تشنه وز ادب ریان.
سعدی.
، شاداب. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). تر و تازه. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد).
- ریان گشتن، سیراب گشتن. شاداب گشتن.
- ، کنایه از ماهر و استاد گشتن: یک حسنه از محاسن ذات او آن است که... در این فن متبحر و ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 13). از حدایق جد و هزل و حقایق فضایل و فضل ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250).
، پنیرفروش. (دهار). رجوع به ریا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ گُ)
در اساطیر یونان نام دختر قهرمان آتیک (ایکاریوس) است. دیونی سوس رب النوع اشجار ساختن شراب را بپدر وی آموخته بود، پس از عمل آوردن شراب قدری از آن را بچند تن از شبانان نوشانید و اینان مست و مدهوش شدند، یاران ایشان بگمان اینکه آنها مسموم گردیده اند ایکاریوس را کشته جسد او را زیر درختی که در بالای کوه هیمت توس غرس شده بود، آتش زدند (و یا بچاه افکندند) مئرا سگ باوفای اریگن وی را از قضیه آگاه کرد، این دختر نازپرورد طاقت تحمل مصائب پدر را نیاورده خود را بیاویخت. دیونی سوس از این فاجعه خشمگین شده بلائی به این سرزمین نازل کرد که تمام دوشیزگان آتن مبتلا بجنون گردیده و خود را برای اریگن مصلوب ساختند و در نتیجه ایکاریوس، اریگون و مئرا به ستارگان آسمانی: سماک رامح و سنبله و شعری مبدل گشتند
لغت نامه دهخدا
(رَیْ وَ / رَیْ یو)
یکی از ارباع نیشابور است. (منتهی الارب). یکی از ارباع نیشابور و اصل آن ریوند است و از آن است ابوسعید سهل بن احمد... ریوندی نیشابوری. (از تاج العروس). رجوع به ریوند شود
لغت نامه دهخدا
محیل حیله گر مکار، کینه ور. چرک آلود چرکین پلید، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب، تر و تازه، فراوانی سیراب مقابل عطشان، تر و تازه شاداب جمع رواء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (انسان یا حیوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تخلیه شکم کردن بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد تغوط کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریان
تصویر ریان
((رَ یّ))
سیراب، تر و تازه، شاداب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
((خِ))
کسی که اسهال دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
((دَ))
مدفوع کردن، تخلیه شکم کردن، کنایه از خرابکاری کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
((مِ))
چرک آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
((مَ))
حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود
فرهنگ فارسی معین