جدول جو
جدول جو

معنی ریوض - جستجوی لغت در جدول جو

ریوض
(رَ)
نخست در ریاضت درآمده، گویند: ناقه ریوض وغلام ریوض. (ناظم الاطباء). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریاض
تصویر ریاض
(پسرانه)
روضه ها، باغها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
مربوط به ریه مثلاً بیماری ریوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
تل، پشته، تپه، گردونۀ کوه، گریوه
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، ریو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
روضه ها، مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند، باغ ها، گلستان ها، گلزارها، سبزه زارها، مرغزارها، کنایه از قبور بزرگان دینی، بهشت ها، جمع واژۀ روضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیوض
تصویر فیوض
فیض ها، سودها، بهره و فایده ها، توفیق ها، سعادت ها، بخشش ها، جودها، ریزش ها، آبهای روان، جمع واژۀ فیض
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
گیاه پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الناس، گروههای مردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الارض، زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه ترک کرده شود پس از آنکه مراقبت و نگهداری می شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
مصدر به معنی رفض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پراکنده شدن شتران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). پراکنده شدن شتران در چراگاه. (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج). رجوع به رفض شود، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما. (آنندراج). رجوع به رفض شود، بیفتادن پوست تنک خرما. (آنندراج) ، فراخ شدن رودبار. (آنندراج). رجوع به رفض در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کمان زودتیرانداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
درخت بزرگ و انبوه. (از اقرب الموارد). درخت بزرگ. (مهذب الاسماء). درخت بزرگ سطبرشاخه ها. ج، ربض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ده بسیاراهل، زنجیر بزرگ، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ارض ذات فیوض، زمینی که در آن آبهای بسیار و روان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ روضه، (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ روضه به معنی مرغزار، به تبدیل ’و’ به ’ی’ به جهت کسرۀ ماقبل، و فارسیان به معنی مفرد استعمال نمایند، مانند ملائک و مشایخ و عجایب و این از تصرفات فارسیان است، (آنندراج) (از غیاث اللغات)، رجوع به روضه شود، باغ و بوستان، (ناظم الاطباء) : اکنون در ریاض امن و ... می چرد، (کلیله و دمنه)،
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 14)،
رعایای آن بقعه را در ریاض امن و جنان امان بداشت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 396)،
کشته ای خر کره ام را در ریاض
که مبادت بسط هرگز انقباض،
مولوی،
پهلوی تن ضعیف بود پشت دل قوی
صیدی که در ریاض ریاضت کند چرا،
سعدی،
در خزان هم گلش از باد نریزد صائب
هر ریاضی که در او مرغ خوش الحانی هست،
صائب (از آنندراج)،
ز صد ریاض یکی چون ریاض کوی تو نیست
نمی رسد به ریاض بهشت هیچ ریاض،
آصفی (از آنندراج)،
- رشک ریاض ارم، یعنی رشک باغ ارم، (ناظم الاطباء)،
- ریاض النعیم، باغهای نعمت:
در عجم از داد تست بیشه ریاض النعیم
در عرب از یاد تست شوره حیاض النعم،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پایتخت عربستان سعودی واقع در مرکز شبه جزیره عربستان، دارای 150000 تن جمعیت، و محصول آن خرماست، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
همدانی (یا بروجردی)، میرزا محمدجعفر ازگویندگان و علمای ریاضی و موسیقی قرن سیزدهم هجری بود و بسال 1268 ه، ق، درگذشت، ابیات زیر از اوست:
هرکه را پیشه کمال است و بضاعت هنر است
غالب آن است که با ساده رخانش نظر است
راستی هر که نداردسر سودای بتان
بحقیقت حیوان است و به صورت بشر است،
نهان اگر تو ز چشم امیدوار منی
بدین خوشم که تو در خاطر فکار منی
چنان به یاد تو مستغرقم که پنداری
نشسته در بر و آسوده در کنار منی،
(از مجمعالفصحا ج 2 ص 147)،
رجوع به فرهنگ سخنوران شود
ابن رضا بن احمد پاشابن محمد الصلح، متولد 1310 هجری قمری و مقتول 1370 هجری قمری از پیشوایان و رهبران و دانشمندان و مؤلفان نامی عرب بود و در استقلال لبنان سهمی بسزا داشت، رجوع به همان مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لُوو)
ریاضت دادن و رام کردن اسب کره را، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رام کردن ستور، (تاج المصادر بیهقی)، مراوضه، (ناظم الاطباء)، رجوع به مراوضه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به ریه: امراض ریوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ری)
منسوب است به ریو که محله ای است به بخارا. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ری)
ابواسحاق ابراهیم... ریوی سرخسی. از ابوعبدالله محمد بن موسی... و جز وی روایت شنید و ابوالعباس مستغفری از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ)
بسیار شدن آب چندانک روان گردد، لبالب رفتن رود، آشکار کردن راز. (منتهی الارب). رجوع به فیض شود، مردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برآمدن جان کسی، فاش گردیدن خبر. (منتهی الارب) ، بسیار شدن چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، روان شدن اشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ری وَ/ وِ)
مخفف گریوه است که کوه کوچک و پشتۀ بزرگ باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مخفف گریوه. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگ جهانگیری و به تبع آن در برهان اشتباه کرده اند و آن ریوه است که به تازی تل و پشتۀ خاک را گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از یادداشت مؤلف) :
غم چه آمد در کنارش کش به عشق
از سر ریوه نظر کن در دمشق.
مولوی.
، مکر و فریب و حیله. (ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، افسون. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فیض. (اقرب الموارد). و رجوع به فیوضات شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دجاجه بائضه و بیوض، مرغ تخم گذار. ج، بیض، بیض. (از منتهی الارب). خایه گر. بسیار خایه کننده. (زمخشری). حیوان که تخم نهد. که خایه کند. که بسیار خایه کند مثل مرغ و ماهی. مقابل ولود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بیضه، به معنی تخم مرغ. بیض. بیضات. (منتهی الارب). رجوع به بیضه شود
لغت نامه دهخدا
آب راه افتادن، لبالبی رود، راز آشکاری، به لب رسیدن جان، فراوانی جمع فیض (جمع فیوض فیوضات آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوق
تصویر ریوق
ریختن آب، درخشیدن پایاب، جان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، تپه، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
ششی منسوب به ریه: سل ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
جمع روضه، مرغزارها روادها بوستان ها جمع روضه باغها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوض
تصویر رفوض
به گونه رمن گیاه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوض
تصویر رکوض
تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوض
تصویر ربوض
درخت تناور، ده پرچپیره (جمعیت)، مشک بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
جمع روضه، باغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، گریوه، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
((یَ یّ))
منسوب به ریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیوض
تصویر فیوض
((فُ))
جمع فیض
فرهنگ فارسی معین