جدول جو
جدول جو

معنی ریوز - جستجوی لغت در جدول جو

ریوز
(رُ)
تصحیفی است از زنوز که قصبه ای است در شهرستان مرند. در نزهه القلوب (چ لیدن ج 3 ص 88) در متن ضبط بالا آمده و در پاورقی نسخه بدلها عبارتند از: زنوز، زثور، زیوه و زنور. رجوع به مأخذ بالا و مادۀ زنوز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وسیله ای برای حفاظت مدارهای الکتریکی که در هنگام عبور جریان الکتریکی قوی، مدار را قطع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رموز
تصویر رموز
رمز ها، سرّ ها، جمع واژۀ رمز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
تل، پشته، تپه، گردونۀ کوه، گریوه
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، ریو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
مربوط به ریه مثلاً بیماری ریوی
فرهنگ فارسی عمید
(رَیْ وَ / رَیْ یو)
یکی از ارباع نیشابور است. (منتهی الارب). یکی از ارباع نیشابور و اصل آن ریوند است و از آن است ابوسعید سهل بن احمد... ریوندی نیشابوری. (از تاج العروس). رجوع به ریوند شود
لغت نامه دهخدا
(ری وَ / وِ)
نام پسر کیکاوس. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به ریو و ریونیز شود
لغت نامه دهخدا
(ری وَ / وِ)
نام رودخانه ای در هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری وَ/ وِ)
مخفف گریوه است که کوه کوچک و پشتۀ بزرگ باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مخفف گریوه. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگ جهانگیری و به تبع آن در برهان اشتباه کرده اند و آن ریوه است که به تازی تل و پشتۀ خاک را گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از یادداشت مؤلف) :
غم چه آمد در کنارش کش به عشق
از سر ریوه نظر کن در دمشق.
مولوی.
، مکر و فریب و حیله. (ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، افسون. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(ری)
ابواسحاق ابراهیم... ریوی سرخسی. از ابوعبدالله محمد بن موسی... و جز وی روایت شنید و ابوالعباس مستغفری از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ای وَ)
ایواز که آراسته و پیراسته باشد. (برهان) (جهانگیری) (هفت اقلیم) (ناظم الاطباء). رجوع به ایواز و ایوازه و ایوزه شود
لغت نامه دهخدا
(تَلَ ذُ)
رین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلبه کردن گناه بر دل و خواب بر چشم و مستی بر تن. (از آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رین شود
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یو)
اول هر چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری)
منسوب است به ریو که محله ای است به بخارا. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به ریه: امراض ریوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ری)
ریواس. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) ، مکر و حیله. دغا. ریو. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از برهان). رجوع به ریواس و ریویج شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ظن. گمان. وهم. (ناظم الاطباء).
- رویز غالب، ظن غالب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رمز. (اقرب الموارد). رمزها. رجوع به رمز شود: این سخن از اشارات و رموز متقدمان است. (کلیله و دمنه). و شرایط سخن آرایی در تضمین امثال... و شرح رموز و اشارات تقدیم نموده آید. (کلیله و دمنه). در رموز متقدمان... نخوانده ای که من سل ّ سیف البغی قتل به. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
سیم فلزی که در مسیر جریان برق تعبیه کنند، اگر جریان بسیار قوی و خطرناک باشد سیم مزبور ذوب میشود و جریان را قطع میکند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیز. هلاک گردیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به بیز شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
به معنی دریوزه است که کدیه و گدائی باشد. (برهان). به معنی رفتن به درها، و در اصل جستجوی در بوده زیرا که یوز به معنی جوینده وجستجو کننده و گدائی کننده است و آن را دریوزه و درویزه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
بجز درتو ندانم درین دیار دری
و گر بود در دیگرنه مرد دریوزم.
سوزنی.
کنون ای قلتبان زان در به این در
همی رو چون گدایان تو به دریوز.
سوزنی.
رجوع به دریوزه و درویزه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لریوس. یکی از جزایر مقابل ساحل غربی اناطولی ملحق به سنجاق سقز. دارای سه هزار سکنه. مستور از درختان و صاحب منظرۀ بس دلنشین و بلندترین نقطۀ آن 223 گز است. قصبۀ آن که هم لریوز نام دارد بالای تپه ای واقع شده و از چند سوی مشرف به دریاست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ جُ)
جان دادن. گویند: هو یریق بنفسه، ای یجود بها عند الموت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جان دادن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
رشته نازک فلزی که در سر راه جریان برق قرار میدهند که جریان برق هر موقع زیادتر از حد معین گردد ذوب شود و جریان را قطع نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریواز
تصویر ریواز
وضعی شی در موضع لایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوق
تصویر ریوق
ریختن آب، درخشیدن پایاب، جان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، تپه، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
ششی منسوب به ریه: سل ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموز
تصویر رموز
شرایط سخن آرائی در تضمین امثال، رمزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوز
تصویر بیوز
هلاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیوز
تصویر فیوز
اسبابی که جهت جلوگیری از عبور جریان شدید الکتریسته در یک مدار به کار می رود
فیوز پراندن: کنایه از حیرت زده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، گریوه، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
((یَ یّ))
منسوب به ریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رموز
تصویر رموز
((رُ))
جمع رمز، رازها، نهفته ها
فرهنگ فارسی معین