رستنی که ریواس نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج). ریباس. ریواس. ریواص. (یادداشت مؤلف) : ز کوه آرمت کبک کوهساری زپشته برق و ریواج بهاری. (ویس و رامین). غذا سمانی و عدسی و ریواج و... موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زر بستانی از ارکی برداری ما را گل و باقلی و ریواج آری. انوری
رستنی که ریواس نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج). ریباس. ریواس. ریواص. (یادداشت مؤلف) : ز کوه آرمت کبک کوهساری زپشته برق و ریواج بهاری. (ویس و رامین). غذا سمانی و عدسی و ریواج و... موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زر بستانی از ارکی برداری ما را گل و باقلی و ریواج آری. انوری
نام رستنی. ریباس. (ناظم الاطباء). ریواج. ریباج. ریویج. ریباس. ریوا. ریونج. ریواص. ریویز. (یادداشت مؤلف). به معنی ریواج است که رستنی مشهور باشد. (برهان) (از آنندراج). گیاهی از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونۀ خوراکی ریوند چینی است. ساقه های هوایی و دم برگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفادۀ خوراکی قرار می گیرد. ریباس. اشغرغ. اشطیاله. (فرهنگ فارسی معین) : قلیۀ باقلی و قلیۀ سیب و ریواس گزری باشد پر کوفتها گرد و صغار. بسحاق. - شربت ریواس، شربتی که با عصارۀ ریواس تهیه کنند. (فرهنگ فارسی معین). ، ریا. نفاق. فریب. (ناظم الاطباء) (از برهان). مکر و حیله. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : ای فلک شرم تا کی این نیرنگ ای جهان توبه تا کی این ریواس. مسعودسعد (از آنندراج). می نداری خبر تو ای نسپاس که به صد بند و حیلت و ریواس. سنایی. چه خواهم کرد زرق و هزل و ریواس نخواهم نیز غافل بود و فرناس. سنایی. می و معشوقه را بگزین به عالم جز این دیگر همه زرق است و ریواس. سنایی. به ریواس ار توان لعبت روان کرد روان نتوان بدو دادن به ریواس. سنایی. چرا گوید سنایی از خطیری نخواهم خورد هزل و زرق و ریواس. سوزنی. ، افسون. (ناظم الاطباء) (از برهان). - ریواس دردادن، فریب دادن. گول زدن: گناه کردن هر خس بدان همی نرسد که عذر خواهد و خواهد که دردهد ریواس. سیدحسن غزنوی
نام رستنی. ریباس. (ناظم الاطباء). ریواج. ریباج. ریویج. ریباس. ریوا. ریونج. ریواص. ریویز. (یادداشت مؤلف). به معنی ریواج است که رستنی مشهور باشد. (برهان) (از آنندراج). گیاهی از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونۀ خوراکی ریوند چینی است. ساقه های هوایی و دم برگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفادۀ خوراکی قرار می گیرد. ریباس. اشغرغ. اشطیاله. (فرهنگ فارسی معین) : قلیۀ باقلی و قلیۀ سیب و ریواس گزری باشد پر کوفتها گرد و صغار. بسحاق. - شربت ریواس، شربتی که با عصارۀ ریواس تهیه کنند. (فرهنگ فارسی معین). ، ریا. نفاق. فریب. (ناظم الاطباء) (از برهان). مکر و حیله. (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : ای فلک شرم تا کی این نیرنگ ای جهان توبه تا کی این ریواس. مسعودسعد (از آنندراج). می نداری خبر تو ای نسپاس که به صد بند و حیلت و ریواس. سنایی. چه خواهم کرد زرق و هزل و ریواس نخواهم نیز غافل بود و فرناس. سنایی. می و معشوقه را بگزین به عالم جز این دیگر همه زرق است و ریواس. سنایی. به ریواس ار توان لعبت روان کرد روان نتوان بدو دادن به ریواس. سنایی. چرا گوید سنایی از خطیری نخواهم خورد هزل و زرق و ریواس. سوزنی. ، افسون. (ناظم الاطباء) (از برهان). - ریواس دردادن، فریب دادن. گول زدن: گناه کردن هر خس بدان همی نرسد که عذر خواهد و خواهد که دردهد ریواس. سیدحسن غزنوی
دهی از بخش کرند شهرستان شاه آباد، دارای 550 تن سکنه، محصول عمده آنجا میوه و غلات و حبوب و توتون و لبنیات و انجیر و انار و گردوی آن به فراوانی و خوبی معروف است، زیارتگاه ابودجانه در آن مورد توجه اهل تسنن است، سه آبادی ریجاب، یاران و زرده به نام دهستان ریجاب خوانده می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) یکی از دهستانهای کرند شهرستان شاه آباد و آن از سه ده ریجاب، یاران و زرده، تشکیل شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)، رجوع به ریجاب (دهی از بخش ...) شود
دهی از بخش کرند شهرستان شاه آباد، دارای 550 تن سکنه، محصول عمده آنجا میوه و غلات و حبوب و توتون و لبنیات و انجیر و انار و گردوی آن به فراوانی و خوبی معروف است، زیارتگاه ابودجانه در آن مورد توجه اهل تسنن است، سه آبادی ریجاب، یاران و زرده به نام دهستان ریجاب خوانده می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) یکی از دهستانهای کرند شهرستان شاه آباد و آن از سه ده ریجاب، یاران و زرده، تشکیل شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)، رجوع به ریجاب (دهی از بخش ...) شود
دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آنجا غلات و حبوب و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آنجا غلات و حبوب و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یاقوت گوید: ضبط این کلمه را محقق نمیدانم. مسعر گوید شهری است نیکو در ناحیۀ ماسبذان در جانب راست حلوان، در راه همدان، واقع درصحرائی بین جبال پردرخت. قرق گاههای (حمات) بسیار دارد و گوگرد و زاج و بوره و املاح بدانجا فراوان است و آب آن بطرف بند نیجین رود و نخلستان آنجا را سیراب کند و بین این شهر و شهر رزّ (که قبرمهدی خلیفه بدانجاست) چند فرسنگ است. اریوجان نزدیک سیروان است. (معجم البلدان) (مرآت البلدان) (قاموس الاعلام ترکی)
یاقوت گوید: ضبط این کلمه را محقق نمیدانم. مسعر گوید شهری است نیکو در ناحیۀ ماسبذان در جانب راست حُلوان، در راه همدان، واقع درصحرائی بین جبال پردرخت. قرق گاههای (حُمات) بسیار دارد و گوگرد و زاج و بوره و املاح بدانجا فراوان است و آب آن بطرف بند نیجین رود و نخلستان آنجا را سیراب کند و بین این شهر و شهر رَزّ (که قبرمهدی خلیفه بدانجاست) چند فرسنگ است. اریوجان نزدیک سیروان است. (معجم البلدان) (مرآت البلدان) (قاموس الاعلام ترکی)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، دارای 785 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، دارای 785 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مردم پیر و سالخوره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از تاریک دل و جاهل. (آنندراج). شیطان صفت و بدنفس. (برهان) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامۀ منیری). کنایه از سخت جان و بیرحم. (برهان). سخت دل و بیرحم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دلاور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مردم پیر و سالخوره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از تاریک دل و جاهل. (آنندراج). شیطان صفت و بدنفس. (برهان) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامۀ منیری). کنایه از سخت جان و بیرحم. (برهان). سخت دل و بیرحم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دلاور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نوعی از جامۀ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان)، بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پوست شیر و پلنگ که بهادران و پهلوانان در روز معرکه بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج)، جامه ای است پرها بر او بندند وقت شکار کبک پوشند دراز و عریض باشد چنانکه گویی بر اندام دیو است و بر آن شاخهای عقاب نصب کرده و شکار مرغان را کسی درپوشد و در شکارگاه جنبیدن گیرد و شاخهای عقاب بجنباند جانوران گمان برند که صدای بال عقاب است همه فروخیزند از پرواز بمانند تا همه را بگیرند و این شکار در زابلستان بسیار کنند و گفته اند جامه ای است پلاسین چه پشم آن بیرون او باشد و آن را در جنگ (پوشند) و پوشندۀ آن را دیوسوار گویند. (آنندراج)
نوعی از جامۀ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان)، بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پوست شیر و پلنگ که بهادران و پهلوانان در روز معرکه بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج)، جامه ای است پرها بر او بندند وقت شکار کبک پوشند دراز و عریض باشد چنانکه گویی بر اندام دیو است و بر آن شاخهای عقاب نصب کرده و شکار مرغان را کسی درپوشد و در شکارگاه جنبیدن گیرد و شاخهای عقاب بجنباند جانوران گمان برند که صدای بال عقاب است همه فروخیزند از پرواز بمانند تا همه را بگیرند و این شکار در زابلستان بسیار کنند و گفته اند جامه ای است پلاسین چه پشم آن بیرون او باشد و آن را در جنگ (پوشند) و پوشندۀ آن را دیوسوار گویند. (آنندراج)
به لغت سریانی نام پسر سلیمان علیه السلام است و چون ولیعهد پدر شد به سبب هوی و هوس بسیار ده سبط از مطاوعتش سر پیچیدند و دو سبط با او ماندند، و سبط به کسر اول در عربی گروه و قبیله و فرزندزاده را گویند. و رجوعا به حذف میم هم بنظر رسیده است. (برهان). و رجوع به رحبعام شود
به لغت سریانی نام پسر سلیمان علیه السلام است و چون ولیعهد پدر شد به سبب هوی و هوس بسیار ده سِبْط از مطاوعتش سر پیچیدند و دو سِبْط با او ماندند، و سِبْط به کسر اول در عربی گروه و قبیله و فرزندزاده را گویند. و رجوعا به حذف میم هم بنظر رسیده است. (برهان). و رجوع به رحبعام شود
مکار. حیله گر. (از یادداشت مؤلف) : چو رشک آورد آب و گرم و نیاز دژآگاه دیوی بود ریوساز. فردوسی. یکی نامه بنویس ای خوشنواز که ای بیخرد روبه ریوساز. فردوسی
مکار. حیله گر. (از یادداشت مؤلف) : چو رشک آورد آب و گرم و نیاز دژآگاه دیوی بود ریوساز. فردوسی. یکی نامه بنویس ای خوشنواز که ای بیخرد روبه ریوساز. فردوسی
گیاهی است از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونه خوراکی ریوند چینی است. ساقه های هوایی و دمبرگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده خوراکی قرار میگیرد ریباس اشغرغ اشطیاله. یا شربت ریواس شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند
گیاهی است از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونه خوراکی ریوند چینی است. ساقه های هوایی و دمبرگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده خوراکی قرار میگیرد ریباس اشغرغ اشطیاله. یا شربت ریواس شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است