صفت و حالت ریمن. بدی. بدخویی. تبهکاری. حیله گری. (از یادداشت مؤلف) : او را ز ریمنی گهر پاک بازداشت ممکن نباشد از گهر پاک ریمنی. منوچهری. رجوع به ریمن شود
صفت و حالت ریمن. بدی. بدخویی. تبهکاری. حیله گری. (از یادداشت مؤلف) : او را ز ریمنی گهر پاک بازداشت ممکن نباشد از گهر پاک ریمنی. منوچهری. رجوع به ریمن شود
ابواحمد حکیم بن لقمان، که از ابوعبدالله بن ابوحفص بخاری و دیگران روایت کرد. و ابوالحسن علی بن حسن بن عبدالرحیم قاضی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
ابواحمد حکیم بن لقمان، که از ابوعبدالله بن ابوحفص بخاری و دیگران روایت کرد. و ابوالحسن علی بن حسن بن عبدالرحیم قاضی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
جزیره ای است در هندوستان که از آنجا کافور می آورند. (ناظم الاطباء). ازجزایر بحر هرکند. جزیره ای است که عده ای از شاهان درآن مسکن دارند و گویند وسعت آن هشتصد یا نهصد فرسخ است. (از اخبار الصین و الهند ص 4). جزیره رامنی در او آبادانی بسیار است. (نزهه القلوب ج 3ص 230). جزیره رامنی درو آشیان سیمرغ است. (نزهه القلوب ج 3 ص 232) : که آنجای را رامنی نام بود یکی خوش بهشت دلارام بود. اسدی (گرشاسبنامه)
جزیره ای است در هندوستان که از آنجا کافور می آورند. (ناظم الاطباء). ازجزایر بحر هرکند. جزیره ای است که عده ای از شاهان درآن مسکن دارند و گویند وسعت آن هشتصد یا نهصد فرسخ است. (از اخبار الصین و الهند ص 4). جزیره رامنی در او آبادانی بسیار است. (نزهه القلوب ج 3ص 230). جزیره رامنی درو آشیان سیمرغ است. (نزهه القلوب ج 3 ص 232) : که آنجای را رامنی نام بود یکی خوش بهشت دلارام بود. اسدی (گرشاسبنامه)
مصونیت. ایمن بودن. (فرهنگ فارسی معین). امن و امان و سلامت و حفاظت و حمایت و کامرانی و سعادت. (ناظم الاطباء) : کسی کو خرد جوید و ایمنی نیازد سوی کیش اهریمنی. فردوسی. شما را خوشی جستم و ایمنی نهان کردن کیش اهریمنی. فردوسی. به هیچ جای نشان نمیدهند به آبادانی و مردم بسیار و ایمنی و راحت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی در زندگانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). نوروز روزگار نشاط است و ایمنی پوشیده ابردشت به دیبای ارمنی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 128). عز و ناز و ایمنی دنیا بسی دیدم کنون رنج و بیم و سختی اندر دین ببینم یک ندب. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 63). از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام. ناصرخسرو. ایمنی را و تندرستی را آدمی شکر کرد نتواند. مسعودسعد. بکوزۀ زرین آب خوردن از استسقاء ایمنی بود و دل را شادمانه دارد. (نوروزنامه). گفت جو دانۀ مبارک است و خویدش خویدی خجسته و آب که بر وی گذرد... زمانی کم کند و ایمنی بود تا سال دیگر که جو رسد. از رنج تشنگی و بیماری. (نوروزنامه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلا ایمنی کلی حاصل تواند آمد. (کلیله و دمنه). سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم کایمنی بر طبرستان بخراسان یابم. خاقانی. ایمنی هست و تندرستی هست تنگی دشمن و فراخی دست. نظامی. از کرم دان آنکه میترساندت تا بملک ایمنی بنشاندت. مولوی. پرورد در آتش ابراهیم را ایمنی روح سازد بیم را. مولوی. ، (از ’ان ی’) بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بادرنگ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مصونیت. ایمن بودن. (فرهنگ فارسی معین). امن و امان و سلامت و حفاظت و حمایت و کامرانی و سعادت. (ناظم الاطباء) : کسی کو خرد جوید و ایمنی نیازد سوی کیش اهریمنی. فردوسی. شما را خوشی جستم و ایمنی نهان کردن کیش اهریمنی. فردوسی. به هیچ جای نشان نمیدهند به آبادانی و مردم بسیار و ایمنی و راحت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی در زندگانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). نوروز روزگار نشاط است و ایمنی پوشیده ابردشت به دیبای ارمنی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 128). عز و ناز و ایمنی دنیا بسی دیدم کنون رنج و بیم و سختی اندر دین ببینم یک ندب. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 63). از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام. ناصرخسرو. ایمنی را و تندرستی را آدمی شکر کرد نتواند. مسعودسعد. بکوزۀ زرین آب خوردن از استسقاء ایمنی بود و دل را شادمانه دارد. (نوروزنامه). گفت جو دانۀ مبارک است و خویدش خویدی خجسته و آب که بر وی گذرد... زمانی کم کند و ایمنی بود تا سال دیگر که جو رسد. از رنج تشنگی و بیماری. (نوروزنامه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلا ایمنی کلی حاصل تواند آمد. (کلیله و دمنه). سوی دریا روم و بر طبرستان گذرم کایمنی بر طبرستان بخراسان یابم. خاقانی. ایمنی هست و تندرستی هست تنگی دشمن و فراخی دست. نظامی. از کرم دان آنکه میترساندت تا بملک ایمنی بنشاندت. مولوی. پرورد در آتش ابراهیم را ایمنی روح سازد بیم را. مولوی. ، (از ’ان ی’) بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بادرنگ گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)