جدول جو
جدول جو

معنی ریمسعت - جستجوی لغت در جدول جو

ریمسعت
(سَ)
سعد کوفی. (ناظم الاطباء). به لغت سریانی دارویی است که به عربی سعد و به ترکی طبلاق خوانند. (از آنندراج) (از برهان). سعد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به سعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریاست
تصویر ریاست
رئیس بودن، سروری کردن، رئیس مثلاً ریاست دانشکدۀ ادبیات، سروری، سرداری، بزرگی، فرمانروایی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
بمعنی روامس است. بادها که راه پی را ناپدید کنند. (آنندراج) (منتهی الارب). و نیز رجوع به روامس شود. جمع واژۀ رامسه، یعنی بادی که خاک شهری را بشهری دیگر که چند روز از آن فاصله دارد ببرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
پادشاه ایلام قدیم، وی سلسلۀ نی سینی را در سومر منقرض کرد (2115 قبل از میلاد)، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 117 و فرهنگ ایران باستان ص 233 و تاریخ کرد ص 37 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حکومت. فرماندهی. سرکاری. سروری. فرمانروایی. سرداری. سالاری. حکمرانی. (ناظم الاطباء). سری. مهتری. رهبری. زعامت. (یادداشت مؤلف) :
آمد نگاهبان ریاست فراستش
آری نگاهبان ریاست فراست است.
ادیب صابر.
وی را (مسعود را) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی).
ور به تعلیم نبی حاجت نباشد در اصول
مر ترا بر جمع شاگردان ریاست چیست پس.
ناصرخسرو.
تا شمس دین بر اسب ریاست دواسبه راند
یک ذره ایست شمس فلک ز اختر سخاش.
خاقانی.
با ریاست سیاست واجب است. (از سندبادنامه ص 64). همه ریاست او را گردن نهادند. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 438). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاست متمشی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هرچه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438).
حرص بط از شهوت حلق است و فرج
در ریاست بیست چندان است درج.
مولوی.
پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی. (گلستان سعدی).
چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر
حاصل آن است که دایم نبود دورانش.
سعدی.
ریاست به دست کسانی خطاست
که از دست شان دستها بر خداست.
سعدی.
- امثال:
ریاست بی سیاست نتوان کرد. (امثال و حکم دهخدا).
ریاست ریخت وپاش دارد. (یادداشت مؤلف).
- ریاست جوی، که در جستجو و اندیشۀ رسیدن به ریاست و سروری است. ریاست طلب:
از این مشت ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی داد دین ز بودردا.
سنایی.
- ریاست کردن، سرداری کردن. (از آنندراج) :
رئیسی که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکرد.
سعدی (بوستان).
- ریاستمدار، که مدار ریاست ازوست. که همواره پایگاه ریاست دارد.
، داوری و حکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
او راست کتابی بنام کتاب العناصر در صنعت کیمیا. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریاست
تصویر ریاست
رهبری، زعامت، سری، مهتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاست
تصویر ریاست
((رَ یا رِ سَ))
سروری، فرماندهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریاست
تصویر ریاست
سرپرستی
فرهنگ واژه فارسی سره
آقایی، بزرگی، پیشوایی، حکومت، زعامت، سرپرستی، سروری، مدیریت، مهتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایالت
دیکشنری اردو به فارسی