خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه در طریقۀ رندی حریص باید بود نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد. قاآنی. ابابه. دبه. ذل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه در طریقۀ رندی حریص باید بود نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد. قاآنی. ابابه. دبه. ذِل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج، برائق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سربست می کند و زمین سلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. (یادداشت دهخدا)
شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج، بَرائق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سَربَست می کند و زمین سِلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. (یادداشت دهخدا)
نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب) ، کارد (؟). (یادداشت دهخدا) : از این بدخو ببر از پیش آنک او نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه. ناصرخسرو
نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب) ، کارد (؟). (یادداشت دهخدا) : از این بدخو بِبُر از پیش آنک او نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه. ناصرخسرو
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)