جدول جو
جدول جو

معنی ریفی - جستجوی لغت در جدول جو

ریفی
منسوب به ریف، بستانی، مقابل بری، مقابل دشتی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریوی
تصویر ریوی
مربوط به ریه مثلاً بیماری ریوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیفی
تصویر صیفی
ویژگی محصولی که در تابستان به عمل می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظریفی
تصویر ظریفی
ظریف بودن، کنایه از خوش طبع و شیرین گفتار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(فی یَ)
زمین هموار مزروع. ضد بریه. (ناظم الاطباء). زمین کشت شده. خلاف بریه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مشهدی، امیر شریفی. از سادات مشهد و از نسل سیدشریف جرجانی و از گویندگان و موسیقی دانان قرن دهم هجری قمری بود. قطعۀ زیر از اوست:
بس که سیل غمت از دیده دمادم گذرد
روز هجر تو مرا چون شب ماتم گذرد
لاله روید ز زمینی که از آنجا گذرم
بس که خون دلم از دیدۀ پرنم گذرد.
(از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شغل و خدمت ریاست. (ناظم الاطباء) : عرافه، عریفی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عریف بن جشم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
منسوب به عریف که بطنی است از حضرموت، از صدف. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
محمدبیگ، از مردم ساوه و مرید حریفی است به زمان شاه طهماسب صفوی. وی به هندوستان رفت و بدانجا حرمت بسیار دید. این بیت از اوست:
دوش غوغای سگان تو به گوشم آمد
مردم از رشک که آیا که گذشت از کویت
(شیخ عمرافندی) از شعرای متأخر عثمانی و از مشایخ طریقت سعدیّه، از مردم روسچق. وفات 1210 ه. ق
از شعرای دورۀ سلطان بایزیدخان ثانی، از مردم قصبۀ کوینک. (قاموس الاعلام)
شاعری از مردم چورلی شاگرد بهشتی. او را دیوانی است به ترکی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خزانی. تیرماهی. پائیزی. (یادداشت بخط مؤلف) ، محصول و خرمن پائیزی. (ناظم الاطباء) ، هر گیاهی که در موسم درو روئیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حریف بودن. رجوع به حریفی جستن و حریفی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کجی. اریبی، هرچه که بر آن تکیه زنند و بنشینند از تخت و منصه و فراش. مسند، تختی و سریری که بر آن حجله یا شامیانه باشد. (غیاث از ابن حاج) ، تخت آراسته. (مهذب الاسماء) (غیاث). سریر. اورنگ. ج، ارائک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اریکۀ جرح، گوشت سرخ سالمی که از زیر جرح پدید آید چون رو به بهبود گذارد. (از منتهی الارب). گوشت سرخ که در جراحت پیدا شود بعد از رفتن ریم
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
ظریف بودن. رجوع به ظریف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیفی
تصویر قیفی
تگاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفی
تصویر کیفی
چونی، مقابل کمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
لاتینی تازی گشته لویی پهن برگ از گیاهان لوئی پهن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
زراعتی که در بهار و اول تابستان انجام گیرد و حاصلش در تابستان و اوائل پائیز بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
لیفی در فارسی تارچه ای، پیشندی پیشنیک منسوب به لیف: ساخته از لیف: کیسه لیفی، دارای لیف: کنف و کتان از نباتات لیفی هستند. تا نسج لیفی. بافتی که عناصر تشریحی اش بیشتر از الیاف بوجود آمده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
ششی منسوب به ریه: سل ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظریفی
تصویر ظریفی
ظریف بودن ظرافت. زیرکی نازکی تنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریفی
تصویر اریفی
کجی، اریبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظریفی
تصویر ظریفی
خوش، طبعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
((یَ یّ))
منسوب به ریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیفی
تصویر صیفی
((صَ))
تابستانی، زراعتی که در بهار و اوایل تابستان کارهای مقدماتی آن انجام شود و حاصلش در تابستان و اوایل پاییز به دست آید مانند، خربزه، هندوانه، جمع صیفی جات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیفی
تصویر کیفی
((کِ یا کَ))
دارای شکل کیف، قابل گذاشتن در کیف
فرهنگ فارسی معین
خزانی، پاییزی، مربوط به پاییز
متضاد: بهاره، ربیعی، شتوی، صیفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
Spectral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کیفی
تصویر کیفی
Qualitative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کیفی
تصویر کیفی
qualitativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
спектральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طیفی
تصویر طیفی
spektral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کیفی
تصویر کیفی
qualitativ
دیکشنری فارسی به آلمانی