جدول جو
جدول جو

معنی ریط - جستجوی لغت در جدول جو

ریط
(تَلْ)
مصدر به معنی روط. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به روط شود
لغت نامه دهخدا
ریط
(رَ)
ولیم (1830- 1888 میلادی). وی در هند پا به عرصۀ وجود گذاشت و در اسکاتلند به تحصیل پرداخت و در لیدن زبان عربی را فراگرفت و عهده دار سرپرستی کتابهای خطی شرقی در لندن شد و از سال 1875 میلادی تا آخر عمر در کمبریج به تدریس زبان عربی پرداخت. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
ریط
(رَ)
جمع واژۀ ریطه. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چادر یک تخته. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به ریطه شود
لغت نامه دهخدا
ریط
رگو رگوگ چادر زنانه
تصویری از ریط
تصویر ریط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریو
تصویر ریو
(پسرانه)
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
(عِرْ یَ)
کژدم. (منتهی الارب). عقرب. (اقرب الموارد) (مخزن الادویه). ام عریط. ام العریط. و رجوع به ام عریط و ام العریط شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهری باسپانیا. (نخبه الدهر دمشقی ص 245). مهرن ناشر نخبه الدهر، در فهرست آن کتاب گوید: ممکن است کلمه را در این موضع ((ارنیط)) خواند که همان ارند باشد
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ هََ)
تیز دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضراط. تیز یا آواز تیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دهی در جزیره خضرای اندلس. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان) (ناظم الاطباء)
از اعمال جزیره الخضراء
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سریطاء. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردی که او را فرزند نشود. (منتهی الارب). عاقر. عقیم. آنکه فرزندش نباشد
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اریط و ذواراط دو موضعست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ یَ)
ریطوریقا. رجوع به ریطوریقا و عیون الانباء ج 1 ص 59 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ طَ)
نام دختر منیه و دختر حارث که هردو صحابی اند، موضعی است به ارض شنوءه. (منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(رَ طَ)
چادر یک لخت و هر جامۀ نرم و تنک که زنان بر سر اندازند و یا عام است. ج، ریط، ریاط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چادر یک لخت. (از مهذب الاسماء). چادر یک شقه. (دهار). چادر یک تخته که زنان بر سر افکنند. رکو. فلرزنگ. (یادداشت مؤلف). فلرز
لغت نامه دهخدا
در شک افکندن کسی را و گمان بردن در روی شک را و تهمت کردن وی را و ناپسندی دیدن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریح
تصویر ریح
باد، نسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریز
تصویر ریز
هر چیز خرد و بسیار کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاط
تصویر ریاط
جمع ریطه، رگوها رگوگ ها چادرها که زنان بر خود کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریا
تصویر ریا
ظاهر سازی، چشم دیدی، ساختگی، ظاهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریه
تصویر ریه
جگر سفید، شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخ
تصویر ریخ
سرگین، غایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریطوریقا
تصویر ریطوریقا
یونانی سخنرانی سخنوری خطابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمط
تصویر رمط
آک نهادن، سر کوفت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روط
تصویر روط
پارسی تازی گشته رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیط
تصویر رطیط
بانگ فریاد، گول، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
بربستن، رابطه، بستگی، وابستگی، ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
رزه ریسمانی که برآن جامه شسته آویزند، کبار کبار ریسمان بافته شده از برگ نیام خرمابن، نوار (فیلم)، بویه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریط
تصویر سریط
فرنی خوراکی است با شیر و شکر و آرد برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریطه
تصویر ریطه
رگوگ، روسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریو
تصویر ریو
حیله فریب، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره