جدول جو
جدول جو

معنی ریرق - جستجوی لغت در جدول جو

ریرق
(رَ رَ)
سگ انگور. (منتهی الارب). عنب الثعلب. (نشوء اللغه ص 28) (ناظم الاطباء). ربرق. ریزق. (نشوء اللغه). تاجریزی. سپنگور. سگ انگور. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سگ انگور و عنب الثعلب و ریزق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریرا
تصویر ریرا
(دخترانه)
در گویش مازندران بیدار باش، به هوش باش
فرهنگ نامهای ایرانی
پارچه ای سفید یا رنگین که بر آن نقشی باشد و بر سر چوب کنند و علامت یک کشور، دسته یا حزب باشد، پرچم، علم، رایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریق
تصویر ریق
آب دهان، قوه، رمق، باقی ماندۀ جان
فرهنگ فارسی عمید
(تَلْ)
ریخته شدن آب و خون و جز آن. (ناظم الاطباء). ریخته شدن: راق الماء. (منتهی الارب). جاری شدن و ریخته شدن آب بر روی زمین از پایاب و مانند آن. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن و نمایان گردیدن سراب بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درخشیدن سراب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، به اندک باران رسیدن (از اضداد است). (منتهی الارب) ، درخشیدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ریق)
آب دهن. ج، اریاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) :
زانکه مؤمن خورد بگزیده نبات
تا چو نحلی گشت ریق او حیات.
مولوی.
، اول هر چیز و بهتر آن. و از آن است: ریق الشباب و ریق المطر. (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بقیۀ جان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رمق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، قوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)، اول چیزی که در صبح شخص می خورد و می آشامد (ناظم الاطباء). ناشتایی. ناشتا. (یادداشت مؤلف). ناشتا که به هندی نهار گویند. (غیاث اللغات).
- بر ریق، علی ریق. علی الریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : چون از خانی برکشندو آن را (آب را) به برف یا به حیله سرد کنند آن را بر ریق نباید خورد که معده را بزند. (الابنیه عن حقایق الادویه). اگر عمر یابد و دست از شراب پیوسته که بیشتر بر ریق می خورد بدارد و بنداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). همه را بیامیزند و هر روزی بکار دارند بر ریق. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر بر ریق خورند (جوز را) قی آرد و زبان سنگی کند و دردسر کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- علی الریق، ناشتایی. خلاء معده. (ناظم الاطباء). بر ریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : انا علی الریق، بر نهارم. (بحر الجواهر).
- علی ریق نفسی، ناشتا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَوْ وی)
در ارزانی و فراخسالی رسیدن قوم: ریر القوم (مجهولاً) ریراً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبی که از دهن کودک روان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لیزابه که از دهان بچه برآید. (یادداشت مؤلف) ، پیه استخوان که تنک و آب سیاه شده باشد یا مغز استخوان تباه شده و گداخته از لاغری یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / ری)
مخ ریر، مغز فاسد و سیاه شده و گداخته شده از لاغری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
جرم و گناه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
اسم درختی جنگلی است. (یادداشت لغت نامه) ، اسم میوۀ درختی به همین نام. (از یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ جُ)
جان دادن. گویند: هو یریق بنفسه، ای یجود بها عند الموت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جان دادن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یو)
اول هر چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
عنب الثعلب. (ناظم الاطباء). سگ انگور. یا آن با دو راء (ریرق) است. (از منتهی الارب). ربرق. ریرق. عنب الثعلب. (نشوء اللغه ص 28). رجوع به ریرق و ربرق و عنب الثعلب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ رِ)
بلغت سریانی سگ انگور باشد که بتازی عنب الثعلب خوانند. (برهان) (آنندراج). تاج ریزی. انگورک توزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). عنب الثعلب. (از اختیارات بدیعی) (اقرب الموارد). تاجریزی. فنا. ثلثان. عنب الذئب. (یادداشت مرحوم دهخدا). ریزق. ریرق. ربرق. عنب الثعب. (نشوءاللغه ص 28) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریق
تصویر ریق
بقیه جان، قوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوق
تصویر ریوق
ریختن آب، درخشیدن پایاب، جان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرق
تصویر بیرق
پرچم، پارچه های که بر سر چوب کشند و علامت یک کشور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق
تصویر ریق
((رِ))
ناشتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرق
تصویر بیرق
((بِ رَ))
پرچم درفش، جمع بیارق
فرهنگ فارسی معین
پرچم، درفش، رایت، علم، لوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامی برای زنان، تغییریافته ی لیلا
فرهنگ گویش مازندرانی