جدول جو
جدول جو

معنی ریجاب - جستجوی لغت در جدول جو

ریجاب
رافد، رافده، ساعده، آبراهه، ریزاب، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
ریجاب
دهی از بخش کرند شهرستان شاه آباد، دارای 550 تن سکنه، محصول عمده آنجا میوه و غلات و حبوب و توتون و لبنیات و انجیر و انار و گردوی آن به فراوانی و خوبی معروف است، زیارتگاه ابودجانه در آن مورد توجه اهل تسنن است، سه آبادی ریجاب، یاران و زرده به نام دهستان ریجاب خوانده می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از دهستانهای کرند شهرستان شاه آباد و آن از سه ده ریجاب، یاران و زرده، تشکیل شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)، رجوع به ریجاب (دهی از بخش ...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
اقتضا کردن، در علم حقوق لازم کردن بیع، پذیرفتن، مقابل سلب، در علم منطق حکم به ثبوت محمول برای موضوع
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
باران خردقطره، شبنم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نَ)
فرض کردن، (منتهی الارب) (آنندراج)، کم کردن عطیه را، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آنجا غلات و حبوب و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ریزآب، آب چرکینی که از حمامها و از شستشوی جاری می شود، (ناظم الاطباء)، رافد، رافده، ساعده، ریجاب، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش فدیشه شهرستان نیشابور، دارای 232 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی آنجا کرباس بافی است، طایفۀ کلاه درازی در این ده سکونت دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رجب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رجب، نام ماهی. (آنندراج). رجوع به رجب شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، دارای 167 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول عمده آنجا غلات، بنشن، ارزن، گردو، فندق و لبنیات و صنایع دستی آنجا شال و کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از بخش جویمند حومه شهرستان گناباد، دارای 820 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات و زعفران و بنشن و راهش ماشین رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
امر ریاب، کار ترساننده و درشک افگننده. (ناظم الاطباء). کار ترساننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
فرض کردن، لازم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
واجب کردن، لازم گردانیدن، پذیرفتن، طرف عقد واقع شدن
فرهنگ فارسی معین