سیراب. (دهار). ضد عطشان. (اقرب الموارد). مرد سیراب. ج، رواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). تأنیث آن ریا است. (مهذب الاسماء) : زمی از رکن مصر ریان است اوست ریان ز علم و هم ناهار. خاقانی. که دیده تشنۀ ریان بجز تو در آفاق به عدل و عفو و کرم تشنه وز ادب ریان. سعدی. ، شاداب. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). تر و تازه. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). - ریان گشتن، سیراب گشتن. شاداب گشتن. - ، کنایه از ماهر و استاد گشتن: یک حسنه از محاسن ذات او آن است که... در این فن متبحر و ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 13). از حدایق جد و هزل و حقایق فضایل و فضل ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). ، پنیرفروش. (دهار). رجوع به ریا شود
سیراب. (دهار). ضد عطشان. (اقرب الموارد). مرد سیراب. ج، رِواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). تأنیث آن ریا است. (مهذب الاسماء) : زمی از رکن مصر ریان است اوست ریان ز علم و هم ناهار. خاقانی. که دیده تشنۀ ریان بجز تو در آفاق به عدل و عفو و کرم تشنه وز ادب ریان. سعدی. ، شاداب. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). تر و تازه. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). - ریان گشتن، سیراب گشتن. شاداب گشتن. - ، کنایه از ماهر و استاد گشتن: یک حسنه از محاسن ذات او آن است که... در این فن متبحر و ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 13). از حدایق جد و هزل و حقایق فضایل و فضل ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). ، پنیرفروش. (دهار). رجوع به ریا شود