جدول جو
جدول جو

معنی ریاسه - جستجوی لغت در جدول جو

ریاسه(تَ)
رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریاست
تصویر ریاست
رئیس بودن، سروری کردن، رئیس مثلاً ریاست دانشکدۀ ادبیات، سروری، سرداری، بزرگی، فرمانروایی
فرهنگ فارسی عمید
دورۀ اول از دوران دوم زمین شناسی که زمین آب و هوای گرم داشته و حشرات بسیار و نخستین نوع پستانداران در آن وجود داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
(تَلْوْ)
ریاض. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رام کردن ستور. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ریاض شود، (اصطلاح عرفان) اهل لغت گفته اند ریاضه عبارت است از تبدیل کردن صفات ناپسند به صفات پسندیده. پاره ای از حکما گفته اند که: ریاضت روی بازگردانیدن از اغراض شهوی می باشد و برخی گفته اند: ریاضت ملازم نماز و روزه بودن و مراقبت دقایق روز و شب از اجتناب از آنچه موجب گناه و سرزنش باشد و بستن دروازۀ خواب بر روی خویش و دوری از مصاحبت با مردم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ریاضت شود
لغت نامه دهخدا
(رَسَ)
رکاسه. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمین فروبرند و از آن است ’شد دابته الی الرکاسه’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
نجاست و پلیدی و ناپاکی، کار زشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رجس. (ناظم الاطباء). کار زشت کردن. (منتهی الارب). پلید شدن. (مصادراللغه زوزنی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
علم الریافه،علم استنباط آب است در زمینها بواسطۀ بعض امارات که دلالت بر وجود آب کند. (از کشف الظنون ج 1 ص آخر)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کشتی گاه. (منتهی الارب). کشتی گاه. رواغه. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کشتی گیرند. رجوع به رواغه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ / سِ)
رکاشه. خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریکاشه. (فرهنگ فارسی معین). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حکومت. فرماندهی. سرکاری. سروری. فرمانروایی. سرداری. سالاری. حکمرانی. (ناظم الاطباء). سری. مهتری. رهبری. زعامت. (یادداشت مؤلف) :
آمد نگاهبان ریاست فراستش
آری نگاهبان ریاست فراست است.
ادیب صابر.
وی را (مسعود را) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی).
ور به تعلیم نبی حاجت نباشد در اصول
مر ترا بر جمع شاگردان ریاست چیست پس.
ناصرخسرو.
تا شمس دین بر اسب ریاست دواسبه راند
یک ذره ایست شمس فلک ز اختر سخاش.
خاقانی.
با ریاست سیاست واجب است. (از سندبادنامه ص 64). همه ریاست او را گردن نهادند. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 438). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاست متمشی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هرچه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438).
حرص بط از شهوت حلق است و فرج
در ریاست بیست چندان است درج.
مولوی.
پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی. (گلستان سعدی).
چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر
حاصل آن است که دایم نبود دورانش.
سعدی.
ریاست به دست کسانی خطاست
که از دست شان دستها بر خداست.
سعدی.
- امثال:
ریاست بی سیاست نتوان کرد. (امثال و حکم دهخدا).
ریاست ریخت وپاش دارد. (یادداشت مؤلف).
- ریاست جوی، که در جستجو و اندیشۀ رسیدن به ریاست و سروری است. ریاست طلب:
از این مشت ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی داد دین ز بودردا.
سنایی.
- ریاست کردن، سرداری کردن. (از آنندراج) :
رئیسی که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکرد.
سعدی (بوستان).
- ریاستمدار، که مدار ریاست ازوست. که همواره پایگاه ریاست دارد.
، داوری و حکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیشۀ بنا. (منتهی الارب). پیشه و شغل بنایی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ می)
ریاحه. بالا برآمدن و شادمان گردیدن. (منتهی الارب). مصدر به معنی رواح. (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریاحه. مصدر به معنی رواح. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
رکاسه. ریکاشه. به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). خارپشت. (فرهنگ جهانگیری) (از صحاح الفرس). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است. (انجمن آرا). رکاسه. ریکاشه. صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است، نمی دانم دلیلش چیست. قدیمترین نسخۀ اسدی (766ه. ق.) ریکاسه دارد. (یادداشت مؤلف) :
نتوان یافت از کدو گوداب
نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب.
عنصری.
کسی کرد نتوان ز زهر آبگین
نسازد ز ریکاسه کس پوستین.
عنصری.
همی تا سمور است و سنجاب چین
نپوشد ز ریکاسه کس پوستین.
اسدی.
رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوس. دیاس. به پا کوفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خرمن کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، صیقل دادن شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی). و رجوع به دوس و دیاس شود
لغت نامه دهخدا
(کیا کَ)
دهی از دهستان اشکور پایین است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به ذوالریاستین، فضل بن سهل. (یادداشت مؤلف) ، خطی است اختراع فضل بن سهل ملقب به ذوالریاستین و آن چند قسم است: ریاسی کبیر. نصف ریاسی. ثلث. صغیرالنصف. خفیف الثلث. محقق. منثور. وشی. رقاع. مکاتبات. غبارالحلبه. نرجس بیاض. (ابن ندیم ص 13)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رجوع به سیاست شود
لغت نامه دهخدا
(رِسَ)
رکاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکاسه شود
لغت نامه دهخدا
(دَب ب)
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا سَ)
شهری بزرگ از کورۀ جیّان، مابین آن و ابّده دو فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
آرزو و اشتیاق. (برهان) (هفت قلزم) (جهانگیری) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است:
پس ساخته زان دوال خودرنگ
بر اسب فلک هیاسۀ تنگ.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیاسه
تصویر کیاسه
فریبکار ترفندگر کیاست زیرکی هوشیاری زود یابی، دانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسه
تصویر قیاسه
(گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریکاسه
تصویر ریکاسه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئاسه
تصویر رئاسه
سالاری چیرگی سرداری فرنشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریازه
تصویر ریازه
مهرازی (معماری) لادگری (بنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاست
تصویر ریاست
رهبری، زعامت، سری، مهتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاضه
تصویر ریاضه
رام کردن، رنج کشیدن زهنجه تپاس، گوشه نشینی، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاسه
تصویر رکاسه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاست
تصویر ریاست
((رَ یا رِ سَ))
سروری، فرماندهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریاست
تصویر ریاست
سرپرستی
فرهنگ واژه فارسی سره
ایالت
دیکشنری اردو به فارسی