رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
ریاض. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رام کردن ستور. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ریاض شود، (اصطلاح عرفان) اهل لغت گفته اند ریاضه عبارت است از تبدیل کردن صفات ناپسند به صفات پسندیده. پاره ای از حکما گفته اند که: ریاضت روی بازگردانیدن از اغراض شهوی می باشد و برخی گفته اند: ریاضت ملازم نماز و روزه بودن و مراقبت دقایق روز و شب از اجتناب از آنچه موجب گناه و سرزنش باشد و بستن دروازۀ خواب بر روی خویش و دوری از مصاحبت با مردم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ریاضت شود
ریاض. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رام کردن ستور. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ریاض شود، (اصطلاح عرفان) اهل لغت گفته اند ریاضه عبارت است از تبدیل کردن صفات ناپسند به صفات پسندیده. پاره ای از حکما گفته اند که: ریاضت روی بازگردانیدن از اغراض شهوی می باشد و برخی گفته اند: ریاضت ملازم نماز و روزه بودن و مراقبت دقایق روز و شب از اجتناب از آنچه موجب گناه و سرزنش باشد و بستن دروازۀ خواب بر روی خویش و دوری از مصاحبت با مردم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ریاضت شود
رکاسه. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمین فروبرند و از آن است ’شد دابته الی الرکاسه’. (از اقرب الموارد)
رِکاسَه. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمین فروبرند و از آن است ’شد دابته الی الرکاسه’. (از اقرب الموارد)
رکاشه. خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریکاشه. (فرهنگ فارسی معین). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
رکاشه. خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریکاشه. (فرهنگ فارسی معین). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
حکومت. فرماندهی. سرکاری. سروری. فرمانروایی. سرداری. سالاری. حکمرانی. (ناظم الاطباء). سری. مهتری. رهبری. زعامت. (یادداشت مؤلف) : آمد نگاهبان ریاست فراستش آری نگاهبان ریاست فراست است. ادیب صابر. وی را (مسعود را) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی). ور به تعلیم نبی حاجت نباشد در اصول مر ترا بر جمع شاگردان ریاست چیست پس. ناصرخسرو. تا شمس دین بر اسب ریاست دواسبه راند یک ذره ایست شمس فلک ز اختر سخاش. خاقانی. با ریاست سیاست واجب است. (از سندبادنامه ص 64). همه ریاست او را گردن نهادند. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 438). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاست متمشی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هرچه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). حرص بط از شهوت حلق است و فرج در ریاست بیست چندان است درج. مولوی. پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی. (گلستان سعدی). چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر حاصل آن است که دایم نبود دورانش. سعدی. ریاست به دست کسانی خطاست که از دست شان دستها بر خداست. سعدی. - امثال: ریاست بی سیاست نتوان کرد. (امثال و حکم دهخدا). ریاست ریخت وپاش دارد. (یادداشت مؤلف). - ریاست جوی، که در جستجو و اندیشۀ رسیدن به ریاست و سروری است. ریاست طلب: از این مشت ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید مسلمانی ز سلمان جوی داد دین ز بودردا. سنایی. - ریاست کردن، سرداری کردن. (از آنندراج) : رئیسی که دشمن سیاست نکرد هم از دست دشمن ریاست نکرد. سعدی (بوستان). - ریاستمدار، که مدار ریاست ازوست. که همواره پایگاه ریاست دارد. ، داوری و حکم. (ناظم الاطباء)
حکومت. فرماندهی. سرکاری. سروری. فرمانروایی. سرداری. سالاری. حکمرانی. (ناظم الاطباء). سری. مهتری. رهبری. زعامت. (یادداشت مؤلف) : آمد نگاهبان ریاست فراستش آری نگاهبان ریاست فراست است. ادیب صابر. وی را (مسعود را) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی). ور به تعلیم نبی حاجت نباشد در اصول مر ترا بر جمع شاگردان ریاست چیست پس. ناصرخسرو. تا شمس دین بر اسب ریاست دواسبه راند یک ذره ایست شمس فلک ز اختر سخاش. خاقانی. با ریاست سیاست واجب است. (از سندبادنامه ص 64). همه ریاست او را گردن نهادند. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 438). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاست متمشی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هرچه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). حرص بط از شهوت حلق است و فرج در ریاست بیست چندان است درج. مولوی. پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی. (گلستان سعدی). چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر حاصل آن است که دایم نبود دورانش. سعدی. ریاست به دست کسانی خطاست که از دست شان دستها بر خداست. سعدی. - امثال: ریاست بی سیاست نتوان کرد. (امثال و حکم دهخدا). ریاست ریخت وپاش دارد. (یادداشت مؤلف). - ریاست جوی، که در جستجو و اندیشۀ رسیدن به ریاست و سروری است. ریاست طلب: از این مشت ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید مسلمانی ز سلمان جوی داد دین ز بودردا. سنایی. - ریاست کردن، سرداری کردن. (از آنندراج) : رئیسی که دشمن سیاست نکرد هم از دست دشمن ریاست نکرد. سعدی (بوستان). - ریاستمدار، که مدار ریاست ازوست. که همواره پایگاه ریاست دارد. ، داوری و حکم. (ناظم الاطباء)
رکاسه. ریکاشه. به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). خارپشت. (فرهنگ جهانگیری) (از صحاح الفرس). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است. (انجمن آرا). رکاسه. ریکاشه. صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است، نمی دانم دلیلش چیست. قدیمترین نسخۀ اسدی (766ه. ق.) ریکاسه دارد. (یادداشت مؤلف) : نتوان یافت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب. عنصری. کسی کرد نتوان ز زهر آبگین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. همی تا سمور است و سنجاب چین نپوشد ز ریکاسه کس پوستین. اسدی. رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
رکاسه. ریکاشه. به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). خارپشت. (فرهنگ جهانگیری) (از صحاح الفرس). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است. (انجمن آرا). رکاسه. ریکاشه. صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است، نمی دانم دلیلش چیست. قدیمترین نسخۀ اسدی (766هَ. ق.) ریکاسه دارد. (یادداشت مؤلف) : نتوان یافت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب. عنصری. کسی کرد نتوان ز زهر آبگین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. همی تا سمور است و سنجاب چین نپوشد ز ریکاسه کس پوستین. اسدی. رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
دوس. دیاس. به پا کوفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خرمن کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، صیقل دادن شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی). و رجوع به دوس و دیاس شود
دوس. دیاس. به پا کوفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خرمن کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، صیقل دادن شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی). و رجوع به دوس و دیاس شود
منسوب به ذوالریاستین، فضل بن سهل. (یادداشت مؤلف) ، خطی است اختراع فضل بن سهل ملقب به ذوالریاستین و آن چند قسم است: ریاسی کبیر. نصف ریاسی. ثلث. صغیرالنصف. خفیف الثلث. محقق. منثور. وشی. رقاع. مکاتبات. غبارالحلبه. نرجس بیاض. (ابن ندیم ص 13)
منسوب به ذوالریاستین، فضل بن سهل. (یادداشت مؤلف) ، خطی است اختراع فضل بن سهل ملقب به ذوالریاستین و آن چند قسم است: ریاسی کبیر. نصف ریاسی. ثلث. صغیرالنصف. خفیف الثلث. محقق. منثور. وشی. رقاع. مکاتبات. غبارالحلبه. نرجس بیاض. (ابن ندیم ص 13)
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عَوس. رجوع به عوس شود
دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است: پس ساخته زان دوال خودرنگ بر اسب فلک هیاسۀ تنگ. خاقانی
دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است: پس ساخته زان دوال خودرنگ بر اسب فلک هیاسۀ تنگ. خاقانی