جدول جو
جدول جو

معنی ریاد - جستجوی لغت در جدول جو

ریاد
ریادالابل، جای آمد و شد کردن شتران پیش و پس در چراگاه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ریاد
(تَ)
جستن، (آنندراج) (منتهی الارب)، مصدر به معنی رود، (ناظم الاطباء)، رجوع به رود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشاد
تصویر رشاد
(دخترانه و پسرانه)
هدایت یافتن، رستگاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
(دخترانه و پسرانه)
یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
(پسرانه)
روضه ها، باغها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
بانگ، آواز بلند، کنایه از پناه
فریاد برآوردن: آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن
فریاد برداشتن: آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن، فریاد برآوردن
فریاد خواستن: کنایه از یاری خواستن، داد خواستن
فریاد رسیدن: کنایه از به فریاد رسیدن، به داد کسی رسیدن، مدد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَرْ)
در زبان پهلوی فری یات به معنی دوست و تکیه و اتکاء و نیز فرهات به معنی یاری، در فارسی باستان ظاهراً فرزاتی مرکب از پیشاوند فرا و دا که به معنی پیش بردن است، در افغانی و ترکی فریاد و رویهم به معنی یاری خواستن با آواز بلند و شکایت با آوای رساست. (از حاشیۀ برهان چ معین). آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند. (ناظم الاطباء) :
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب.
فردوسی.
لاجرم بر در ایوان ملک مدح و ثناست
پیش از این بود شبانروزی فریاد و فغان.
فرخی.
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد.
باباطاهر.
- به فریاد، برای کمک و برای یاری:
بدو دست یازم که او یار بس
ز گیتی نخواهم به فریاد کس.
فردوسی.
- ، فریادکنان و نالان:
همچو آب از آتش و آتش ز باد
دل بجوش و تن به فریاد است باز.
خاقانی.
یکی پشه شکایت کرد از باد
بنزدیک سلیمان شد به فریاد.
عطار.
نه بلبل در قفس نالد ز صیاد
که از فریاد خود باشد به فریاد.
وحشی.
- به فریاد آمدن، فریاد کردن:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
حافظ.
- به فریادآمده، فریادکنان. ناله کنان: مردمان از آن به فریاد آمده. (تاریخ بیهقی).
- به فریاد رسیدن، فریاد رسیدن. بفریاد کسی گوش دادن. به نجات کسی شتافتن:
عشقت رسد به فریاد گر خودبسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت.
حافظ.
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید.
حافظ.
- به فریاد شدن، فریاد کشیدن. فریاد کردن:
بفریاد شد گازر از کار اوی
همی تیره شد روز بازار اوی.
فردوسی.
ترکیب ها:
- فریاد آمدن. فریاد افتادن. فریاد افکندن. فریاد اوفتادن. فریاد برآمدن. فریاد برآوردن. فریاد جستن. فریاد خاستن. فریاد خواستن. فریادخوان. فریادخواه. فریادخواهی. فریاد داشتن. فریادرس. فریادرسی. فریاد رسیدن. فریاد زدن. فریادزنان. فریاد شنیدن. فریاد کردن. فریاد کشیدن. فریادکنان. فریادنامه. فریادی. فریاد یافتن. رجوع به این مدخل ها شود.
، بانگ و آواز بلند. (ناظم الاطباء) :
هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست.
رودکی.
بپرسید کاین بانگ و فریاد چیست ؟
ببینید در پای کهسار کیست ؟
فردوسی.
- فریاد گوش. رجوع به مدخل فریاد گوش شود.
، فغان و ناله و زاری. (ناظم الاطباء) :
فریاد کز آتش دل من
فریاد بسوخت در دهانم.
خاقانی.
در آرزوی رویت بر آستان کویت
هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید.
خاقانی.
جای فریاد است خاقانی که چرخ
نالۀ فریادخوان خواهد شکست.
خاقانی.
فریاد که این جهان با کین
ازمن ستدش بزخم زوبین.
نظامی.
نبودش چارۀ دیگر در آن راه
بصد افغان و صد فریاد و صد آه.
نظامی.
ز دور چرخ خروش و ز بخت بد فریاد
ز عمر رفته فغان و ز روزگار دریغ.
عطار.
فریاد مردمان همه از دست دشمن است
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست.
سعدی.
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم.
حافظ.
گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالۀ من
آنچه البته بجایی نرسد فریاد است.
یغمای جندقی.
، پناه. ملجاء. دادرس. (یادداشت بخط مؤلف) :
ز رنجش بجز مرگ فریاد نه
در او هیچ جنبنده جز باد نه.
اسدی.
، دادرسی. دادخواهی. تظلم:
بفرمود تا پور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را.
فردوسی.
- فریادجو. رجوع به مدخل فریادجو شود.
- فریاد صنوبر و فریاد عرعر، آن است که به اندک نسیمی از برگهای اینها آواز برخیزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
((فَ))
بانگ، آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاد
تصویر نیاد
طبیعت
فرهنگ واژه فارسی سره
بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
تصرخ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
Exclamation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
exclamation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فریاد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
okrzyk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
การร้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
exclamação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
восклицание
دیکشنری فارسی به روسی
فریاد، گریه کن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
فریاد
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
উল্লাস
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
kilio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
вигук
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
感嘆
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
感叹
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
קריאה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
외침
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
Ausruf
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
उद्घोष
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
uitroep
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
esclamazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
exclamación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
seruan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی