جدول جو
جدول جو

معنی ریاحه - جستجوی لغت در جدول جو

ریاحه
(تَ لَمْ می)
ریاحه. بالا برآمدن و شادمان گردیدن. (منتهی الارب). مصدر به معنی رواح. (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
ریاحه
(تَ)
ریاحه. مصدر به معنی رواح. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایحه
تصویر رایحه
(دخترانه)
بوی خوش، بوی خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
کشتی گاه. (منتهی الارب). کشتی گاه. رواغه. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کشتی گیرند. رجوع به رواغه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
سرور که به حدوث یقین حاصل شود و یافتن آن سرور را. (از معجم متن اللغه). سرور و خوشحالی که به یقین چیزی حاصل شود. (ناظم الاطباء). رواح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رویحه. (معجم متن اللغه). رجوع به رواح و رویحه شود
لغت نامه دهخدا
(رُجْ جا حَ)
بانوج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بانوج، و آن ریسمانی است که از جای بلندی یا شاخ و در درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تاب. و رجوع به تاب و ارجوحه و رجاحه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
رجّاحه. ریسمانی که می آویزند و اطفال بر آن سوار میشوند. (از اقرب الموارد). تاب. رجوع به رجّاحه و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
رجاحت. رجوع به رجاحت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
علم الریافه،علم استنباط آب است در زمینها بواسطۀ بعض امارات که دلالت بر وجود آب کند. (از کشف الظنون ج 1 ص آخر)
لغت نامه دهخدا
(تَلْوْ)
ریاض. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رام کردن ستور. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ریاض شود، (اصطلاح عرفان) اهل لغت گفته اند ریاضه عبارت است از تبدیل کردن صفات ناپسند به صفات پسندیده. پاره ای از حکما گفته اند که: ریاضت روی بازگردانیدن از اغراض شهوی می باشد و برخی گفته اند: ریاضت ملازم نماز و روزه بودن و مراقبت دقایق روز و شب از اجتناب از آنچه موجب گناه و سرزنش باشد و بستن دروازۀ خواب بر روی خویش و دوری از مصاحبت با مردم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ریاضت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
آبی است در رمل در جوار ’اجاء’ برای قریط. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیشۀ بنا. (منتهی الارب). پیشه و شغل بنایی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ریاح بن یربوع که از تمیم می باشد، (ازالانساب سمعانی)، منسوب است به ریاح بن عوف ... ریان که بطنی از جرم است، (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی از کافور. (ناظم الاطباء). نوعی کافور قوی الرائحه. ابن بیطار گوید: گل و برگ این درخت بوی کافور دهد. کازمیرسکی مصحح دیوان منوچهری گوید: کافور رباحی غلط است و صحیح ریاحی است چون کافور از رباح یعنی حیوان مانند گربه نیست بلکه کافور خوب از قیصور است که بر طبق افسانۀ شاه آنجا ریاح نام آن را یافت. (یادداشت مؤلف) :
گویی به مثل بیضۀ کافور ریاحی
بر بیرم حمرا بپراکنده ست عطار.
منوچهری.
وندر دل آن بیضۀ کافور ریاحی
ده نافه و ده شاخکک مشک نهان است.
منوچهری.
رجوع به ریاح و رباحی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
رداعه. خانه ای که برای شکار کفتار بنا کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رداعه شود
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یا حَ)
خرماستانی است به یمامه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما حَ)
کمان سخت. (منتهی الارب). قوس رماحه، الشدیدهالدفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
بازرگانی. (مهذب الاسماء). ورزیدن و بازرگانی. (آنندراج). ورزیدن و بازرگانی. و قولهم: جئناک للنضاحه و لم نات للرقاحه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازرگانی و کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بازرگانی کردن. (دهار). کسب و تجارت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ حَ)
نیزه گری. (دهار) (منتهی الارب). حرفۀ رمّاح (نیزه گر). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَقْ قُ)
سیاحت. رجوع به سیاحت شود
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یا حَ)
ناقه فیاحه، ماده شتر بزرگ پستان بسیارشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مؤنث فیّاح. (اقرب الموارد). رجوع به فیّاح شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا حَ)
دام ماهی گیران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یا حَ)
مؤنث میاح. رجوع به میاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاحه
تصویر نیاحه
از ریشه پارسی نیوه گری انوییدن موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاحه
تصویر سیاحه
فرا راهی جهانگردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریازه
تصویر ریازه
مهرازی (معماری) لادگری (بنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاضه
تصویر ریاضه
رام کردن، رنج کشیدن زهنجه تپاس، گوشه نشینی، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواحه
تصویر رواحه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاحه
تصویر رقاحه
بازرگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماحه
تصویر رماحه
نیزه زن نیزه گر، نیزه ساز نیزه گری 4 کمان سخت، گزنده: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاحه
تصویر رجاحه
فزونی، برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
نسیمی که بمشام رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
((یِ حِ))
بوی، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین