جدول جو
جدول جو

معنی رکوسیه - جستجوی لغت در جدول جو

رکوسیه
(رَ سی یَ)
گروهی است میان ترسایان وصابئین. (منتهی الارب). دینی است میان نصاری و صابئین. (دهار) (از مهذب الاسماء). گروهی میان ترسایان و صابئین که ستاره ها را ستایش می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کسی که چهره اش سیاه باشد، کنایه از عاصی، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ سی یَ)
قریه ای است به سوریه
لغت نامه دهخدا
(کَ بی یَ)
کروبیون. (از اقرب الموارد). رجوع به کروبیون شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ئی یَ)
دهی از دهستان پاریز بخش مرکزی سیرجان. سکنۀ آن 150 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
دهی از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. سکنه 674 تن. آب آن از قنات. صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه ماشین رو. معدن گل سفید دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
حالت و چگونگی روسیاه. رجوع به روسیاه و روسیاهی شود
لغت نامه دهخدا
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، آنکه چهره اش سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، گناهکار، بدکار، عاصی، (فرهنگ فارسی معین)، گنهکار و بدافعال، (فرهنگ شعوری)، کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت، (آنندراج)، گناهکار و صاحب جرم و سیاه بخت و بدبخت و مرد ذلیل و فرومایه، (ناظم الاطباء)، کسی که از عمل بدی که مرتکب شده شرمنده و خجل است:
بشاهان گیتی شوم روسیاه
که بر مرز ایران و توران سپاه،
فردوسی،
مرا پیش خلق روسیاه مکن، (قصص الانبیاء)،
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم،
نظامی،
عقوبت مکن عذرخواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم،
نظامی،
چوسایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند،
نظامی،
یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام
آستان حضرتت را روسیاه آورده ام،
جامی،
- روسیاه بودن، گناهکار بودن،
- ، شرمنده و سرافکنده بودن، خفیف و بیمقدار بودن،
، زنگی و آفریقایی، (ناظم الاطباء)، زنگی، (آنندراج)، شخص عرب سیاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مالک و رب شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گل آویز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ لی یَ)
اسم است از رجل. (از اقرب الموارد). مردی. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (از صراح اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردانگی و مردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ لی یَ)
رجولیه. مردی. (ناظم الاطباء). اسم است از رجل. (از اقرب الموارد) ، مردانگی و مردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ وَ دی یَ)
نرمی و ملایمت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ملاطفت و مهربانی، یاری و اعانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سی یَ / سی یِ)
یکی از سه شاخۀ خاندان باوند است که در مازندران حکومت داشتند. کیوسیه از 45 تا 397 هجری قمری فرمانروایی کردند. فرمانروایان این سلسله عبارتند از: 1- باو، از 45 تا 60 هجری قمری 2- سهراب بن باو، از 68 تا 90 هجری قمری 3- مهرمردان بن سهراب که 40 سال حکومت کرد. 4-سرخاب بن مهرمردان که 20 سال حکومت کرد. 5- شروین بن سرخاب که 25 سال حکومت کرد. 6- شهریاربن قارن بن شروین که 28 سال حکومت کرد و پس از او شاپوربن شهریار مدتی کوتاه حکومت کرد. 7- جعفر بن شهریار که در سال 250 هجری قمری درگذشت و 12 سال حکومت کرد. 8- قارن بن شهریار که 30 سال حکومت کرد. 9- رستم بن سرخاب بن قارن که در سال 282 هجری قمری درگذشت و 29 سال حکومت کرد. 10- شروین بن رستم که 35 سال حکومت کرد. 11- شهریاربن شروین که 37 سال حکومت کرد. 12- رستم بن شروین بن رستم، و سلطنت او فقط به وسیلۀ سکه ای که در ’فریم’ به سال 355 هجری قمری ضرب شده مشخص می گردد. پسر او مرزبان، مرزبان نامه و یا نیکی نامه را به زبان طبری تألیف کرده است. 13- دارا فرزند رستم که 8 سال حکومت کرد. 14- شهریاربن دارا که به سال 398 هجری قمری درگذشت و 35 سال حکومت کرد. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو صص 180- 181). رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ ری یَ / مَ وَ ری یَ)
مؤنث مکوری. (از اقرب الموارد). رجوع به مکوری شود
لغت نامه دهخدا
(نِ یَ)
نیکوسیرت. خوش اخلاق. (ناظم الاطباء) :
عیدش خجسته بادو همه ساله عید باد
ایام آن خجسته نهاد نکوسیر.
فرخی.
از مردمی برون است هرکو نکوسیر نیست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
کرکوی. شهری است از نواحی سیستان و مجوسان در آنجا آتشکدۀ بزرگی دارند. (از معجم البلدان). رجوع به کرکوی شود.
- آتش کرکویه، آتش کرکوی. رجوع به کرکوی و سرود آتشکدۀ کرکوی شود
لغت نامه دهخدا
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ/ دُو سی یَ / یِ)
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در دامنه، معتدل و دارای 98 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
مخفف روسیاه. کسی که بخاطر کارناروا که مرتکب شده شرمنده است:
گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین.
منوچهری.
ای ز خجالت همه شبهای تو
روسیه از روز طربهای تو.
نظامی.
زن چو انگور و طفل بی گنهست
خام سرسبز و پخته روسیهت.
نظامی.
و رجوع به روسیاه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ ری یَ)
اکبریت اولاد. بکوریت. (از ناظم الاطباء). ارشدیت فرزندان، به خاک افکندن. پست کردن. نابود کردن. کشتن:
که با شاه توران بجویم نبرد
سر سروران اندر آرم بگرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
نامی است که بر امپراتوری وسیع تزارهااطلاق می شود و آن در اروپا و آسیا از سواحل دریای بالتیک تا سواحل اقیانوس کبیر ممتد بوده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به روسیۀ شوروی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکوریه
تصویر بکوریه
ناسفتگی دست ناحوردگی، پیشبودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسسیه
تصویر راسسیه
مونث راسی: بند گوش ریسمانی که پشت گوش ستور می نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوبیه
تصویر ربوبیه
خدایی پروردگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجولیه
تصویر رجولیه
مردی مرد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، بدهکار، عاصی، گنهکار و بد افعال، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکانیه
تصویر رکانیه
استوانی، آرمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهودیه
تصویر رهودیه
نرمی آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوریه
تصویر شکوریه
لاتینی تازی گشته کاسنه کاسنی تلخ انگوپا (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروسیه
تصویر فروسیه
از ریشه پارسی فروسه بنگرید به فروسه و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوکسیه
تصویر فوکسیه
بنگرید به فوشیا گل آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کنایه از گناهکار، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکسویه
تصویر یکسویه
یکطرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگ آور، ننگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد