جدول جو
جدول جو

معنی رکع - جستجوی لغت در جدول جو

رکع
(رُ کَ)
جمع واژۀ رکعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رکعه شود
لغت نامه دهخدا
رکع
(تَ)
گزیدن مار. (المصادر زوزنی). گزند مار و کژدم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رکع
(رُکْ کَ)
جمع واژۀ راکع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به راکع شود
لغت نامه دهخدا
رکع
خم کردن، نیازمند شدن، لغزیدن، به روی در افتادن
تصویری از رکع
تصویر رکع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکعت
تصویر رکعت
هر قیام از نماز که رکوع هم در آن باشد، یک بار رکوع در نماز
فرهنگ فارسی عمید
(رَ عَ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و قنات است. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ کُ)
مرد کوتاه.
لغت نامه دهخدا
(رُ / رَ عَ)
مغاک. ج، رکع. (منتهی الارب). (به ضم و در محاوره به فتح). مغاک در زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
مره از رکع. (از المنجد) ، رکعت. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رکعت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
هر قیامی از نماز که رکوعی در آن داخل باشد. (ناظم الاطباء). جزو صلوه که ربع صلوه است یا ثلث یا نصف آن بشرطی که رکوع در آن داخل باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). هر یک ازدو جزء نماز صبح و سه جزء نماز مغرب و چهار جزء نمازهای ظهر و عصر و عشاء که دارای دو قیام و دو سجده ویک رکوع است. در نماز مجموعۀ مرکب از قیام و رکوع و سجود. ج، رکعات. (یادداشت مؤلف) : برخاستم نیمشب غسل کردم و در نماز ایستادم تا رکعتی پنجاه کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199). دو رکعت نماز بکرد و پس برون از صدر بنشست ’خواجه احمد حسن’. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153). سورۀ ن و القلم و سورۀ هل اتی علی الانسان در دو رکعت بخواند ’عبداﷲ زبیر’. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). امیر بوسه بر آن داد و دو رکعت نماز بکرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
به احسانی آسوده کردن دلی
به از الف رکعت به هر منزلی.
سعدی (بوستان).
به هر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی (بوستان).
جهاندیده بعد از دو رکعت نماز
به داور برآورد دست نیاز.
سعدی (بوستان).
تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی
جز این دو رکعت و آن هم بصد پریشانی.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رکوع. پشت خم کردن در نماز. (یادداشت مؤلف). یکبار رکوع کردن در نماز. (فرهنگ فارسی معین) ، نماز خواندن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منحنی شدن از پیری، پشت خم دادن، خم شدن در نماز بطوری که دستها به سر زانو برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکو
تصویر رکو
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکن
تصویر رکن
جز اعظم هر شیی، کرانه هر چیزی، امر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکم
تصویر رکم
ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکل
تصویر رکل
گندنا تره، گندنا خواری، لگد زدن، سم کوفتن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
در نشاندن، سخت خستن، فرو بردن نیزه، آراستن کبتو بچه کبت (زنبور عسل) لاغر سرین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکس
تصویر رکس
پلیدی، مردم بسیار، نو سازی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکز
تصویر رکز
حس، آواز نرم، صوت خفی
فرهنگ لغت هوشیار
بینی کوه، کرانه، میانسرا، پسسرا، بنیاد پشت دادن، استوانیدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکع
تصویر راکع
خم شونده، رکوع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضع
تصویر رضع
شیرخودن، مکیدن شیر از پستان مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطع
تصویر رطع
چایمان، گای
فرهنگ لغت هوشیار
فراخزیستی، لنگر انداختن و کنگر خوردن ماندن با خوشی فراخزی، گیاه به اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجع
تصویر رجع
بازگشتن، برگشت، برگردیدن از چیزی، و بمعنی سود و منفعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربع
تصویر ربع
انتظار کشیدن چهار یک چیزی، یک چهارم، ربع دانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکع
تصویر برکع
مرد کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
هر قیامی از نماز که رکوعی در آن داخل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعه
تصویر رکعه
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکت
تصویر رکت
ضعیف شدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
((رَ عَ))
مجموع حالت نمازگزار از قیام (ایستادن)، رکوع (پشت خم کردن)، سجده (پیشانی بر زمین نهادن)، توأم با قرائت (در دو رکعت اول) یا تسبیح (در رکعت سوم به بعد) و اذکار مربوط، هر قیام از نماز که در آن رکوع باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رکن
تصویر رکن
پایه، ستون
فرهنگ واژه فارسی سره