جدول جو
جدول جو

معنی رکاض - جستجوی لغت در جدول جو

رکاض
(تَ لَ ث ثُ)
مراکضه، باهم دوانیدن اسبهای خود را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مراکضه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریاض
تصویر ریاض
(پسرانه)
روضه ها، باغها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
حلقۀ فلزی که به زین اسب آویزان می کنند و هنگام سوار شدن پا در آن می گذارند، مفرد واژۀ رکب
پله مانندی در کنار درشکه، اتومبیل یا اتوبوس که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پا بر آن می گذارند، مفرد واژۀ رکائب
کنایه از اسب سواری، مرکب
نوعی پیالۀ هشت پهلوی بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
روضه ها، مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند، باغ ها، گلستان ها، گلزارها، سبزه زارها، مرغزارها، کنایه از قبور بزرگان دینی، بهشت ها، جمع واژۀ روضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاز
تصویر رکاز
آنچه در معدن نهفته است از طلا، نقره و مانند آن، دفینه و گنج در زیرزمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
راکب ها، سواران، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
(رَبْ با)
شیر درنده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد. (متن اللغه) (اقرب الموارد). شیر بیشۀ کمین کرده. (ناظم الاطباء). رابض، کسی که تکیه می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
گشن یا آب گشن که ماده از رحم بیرون اندازد بعد از آن که قبول کرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنبرها و نوردهای زهدان. کرض یا کرضه واحد آن است و قال بعضهم لا واحد لها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، رخنه های اعلای کمان که سوفار و جای چلۀ آن است. (منتهی الارب). رخنه های طرفین کمان که جای چلۀ آن است. (ناظم الاطباء). رخنه های اعلای کمان که گره زه کمان در آن جای گیرد. واحد آن کرضه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
زادن ناقه پیش از مدت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کریض ساختن و بیرون انداختن شتر ماده آب گشن را از رحم و الفعل من ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کریض ساختن. (از اقرب الموارد). رجوع به کریض شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
راههای پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج). راههای پریشان و مختلف. (ناظم الاطباء). راههای پریشان و شکافهای آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شکسته و پریشان از هر چیزی، هیزم ریزه. (آنندراج) (منتهی الارب) : رفاض الحطب، هیزم ریزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُفْ فا)
جمع واژۀ رافض. (از اقرب الموارد). رجوع به رافض شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کمان زودتیرانداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن گویان با خود آهسته آهسته از روی قهر و خشم و بر این معنی با ’زای’ نقطه دار هم آمده. (آنندراج) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 12). کسی که از روی خشم و قهر با خود آهسته آهسته سخن گوید. (ناظم الاطباء). رجوع به زکان و ژکان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 290 تن است. آب آن از شهرچای و چشمه است. محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و چغندر و انگوراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، دهی به شش فرسنگی قزوین کنار شوسۀ قزوین به همدان
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریگ بر یکدیگر. (دهار). ریگ برهم نشسته. (از اقرب الموارد) ، ابر برهم نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابرزبر یکدیگر. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). ابر. (دهار). ابر برهم نشسته و در قرآن است ’:الم تر ان اﷲ یزجی سحاباً ثم یؤلف بینه ثم یجعله رکاماً فتری الودق یخرج من خلاله’ (قرآن 43/24) ، ای یخرج من منافذه. (از اقرب الموارد) ، قطیعرکام، گلۀ بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قطیع رکام، ای ضخم. (اقرب الموارد) ، چیز انباشته شده در روی هم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ کا)
گندنافروش. (منتهی الارب) (آنندراج). گندنافروش و رکل فروش. (ناظم الاطباء). مبالغه است در رکل: و فلان نکال رکال، یعنی بایع رکل یا گندنا است. (از اقرب الموارد) ، جفته انداز. جفتک زن. جفتک انداز. لگدزن. لگدپران. لگدانداز: قل للخلیفه یابن عم محمد اشکل و زیرک انه رکال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رکیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رکیک ب معنی مرد ناکس و سست رای و ضعیف العقل و آنکه بر اهل خود غیرت ندارد، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (از آنندراج). رجوع به رکیک شود، جمع واژۀ رک یارک ّ به معنی باران ریزه است. (آنندراج). جمع واژۀ رک. (دهار). جمع واژۀ رک یا رک ّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رک یا رک ّ شود، جمع واژۀ رکیکه. (ناظم الاطباء). رجوع به رکیکه شود، جمع واژۀ رکاکه. (اقرب الموارد). رجوع به رکاکه شود
لغت نامه دهخدا
دیوانه را گویند، بزبان پهلوی. (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آن که بسیار دود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
بزرگ شدن بچه در شکم و جنبیدن و لگد زدن آن. (منتهی الأرب). بجنبیدن بچه در شکم ستور. (زوزنی). بزرگ شدن بچه در شکم مادیان و لگد زدن آن. (آنندراج). جنبیدن بچه در شکم اسب. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مرد ناکس و سست رای و آنکه بر اهل خود غیرت ندارد یا اهل او مهابت او نکند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرد فرومایۀ سست عقل و رای یا کسی که اهل وی اورا ضعیف شمرد و از وی نهراسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
جمع روضه، مرغزارها روادها بوستان ها جمع روضه باغها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواض
تصویر رواض
جمع رائض، رام کنندگان اسپ، سوار کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاض
تصویر رفاض
شکسته، پریشان، هیزم ریزه راه های پریشان راه های گوناگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاء
تصویر رکاء
آوای بوف آوای کوچ (بوم)
فرهنگ لغت هوشیار
مرد بسیار سواری کننده حلقه فلزی که به زین اسب آویزان می کنند که پا در آن بگذارند و سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاک
تصویر رکاک
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکال
تصویر رکال
سبزی فروش گندنا فروش تره فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکام
تصویر رکام
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوض
تصویر رکوض
تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباض
تصویر رباض
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکض
تصویر راکض
دواننده اسوار اسپدوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
((رِ))
حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد، جمع رکب، پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس، پا در، بودن حاضر بودن، آماده بودن، گران کردن تند راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
جمع روضه، باغ ها
فرهنگ فارسی معین