- رکابدار (پَ سَ)
رکاب دارنده. کسی که رکاب گرفته اغنیا را بر اسب سوار سازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خادمی که رکاب اسب را بگیرد تا مخدوم او سوار شود. (فرهنگ فارسی معین) ، پیاده را گویند که همراه سوار برود و در این روزگار او را جلودار خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). جلودار. (ناظم الاطباء) : رکابی. (دستوراللغه) (دهار). پیاده ای که همراه سوار به راه رود. (ناظم الاطباء) : رکابدار اسب به نزدیک وی آورد... رکابدار گفت: اگر خواهی گریختن آن اسب. (ترجمه تفسیر طبری).
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
رکابدار را فرمود آمده است پوشیده تا آن را پنهان کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405). به قدرخان... بباید نبشت تا رکابداری به تعجیل ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 75). رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه می فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). چون دور شد گفت رکابدار را که آن غاشیه زیر آن دیوار بیفکن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
موکب صبح را فلک دید رکابدار سه
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم.
خاقانی.
برفت با جنیبتی و رکابداری. (تاریخ سیستان).
تا آتش گرم نی سوار است
دست همه کس رکابدار است.
کلیم کاشی (از آنندراج).
، کسی که خدمت اسب کند. مهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، شخصی که نعلبکی و پیاله نگاه می دارد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). به معنی خادم است که پیاله نگاه دارد اکنون آبدار گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). دارندۀ نعلبکی و پیاله و بشقاب. (لغت محلی شوشتر) ساقی. (از شعوری ج 2 ورق 3). شربتدار که چیزها را سر انجام نماید و به خوانچه چیند. (لغت محلی شوشتر). شخصی را گویند که سرانجام سفرۀ امرا و سلاطین بر وجه احسن نماید. (از آنندراج). آبدار. (ناظم الاطباء) :
ماه رکابدار که جانم خراب اوست
هر جا که می رود دل وجان در رکاب اوست.
سیفی (از آنندراج).
، کسی که انواع حلویات و لوزیات بسازد. (غیاث اللغات از مصطلحات). در بهار نوشته که رکابدار در عرف حال شخصی را گویند که انواع حلواهای خوب بپزد در هندوستان حلواپز خانه خاصه را گویند. (لغت محلی شوشتر)
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
رکابدار را فرمود آمده است پوشیده تا آن را پنهان کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405). به قدرخان... بباید نبشت تا رکابداری به تعجیل ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 75). رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه می فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). چون دور شد گفت رکابدار را که آن غاشیه زیر آن دیوار بیفکن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
موکب صبح را فلک دید رکابدار سه
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم.
خاقانی.
برفت با جنیبتی و رکابداری. (تاریخ سیستان).
تا آتش گرم نی سوار است
دست همه کس رکابدار است.
کلیم کاشی (از آنندراج).
، کسی که خدمت اسب کند. مهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، شخصی که نعلبکی و پیاله نگاه می دارد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). به معنی خادم است که پیاله نگاه دارد اکنون آبدار گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). دارندۀ نعلبکی و پیاله و بشقاب. (لغت محلی شوشتر) ساقی. (از شعوری ج 2 ورق 3). شربتدار که چیزها را سر انجام نماید و به خوانچه چیند. (لغت محلی شوشتر). شخصی را گویند که سرانجام سفرۀ امرا و سلاطین بر وجه احسن نماید. (از آنندراج). آبدار. (ناظم الاطباء) :
ماه رکابدار که جانم خراب اوست
هر جا که می رود دل وجان در رکاب اوست.
سیفی (از آنندراج).
، کسی که انواع حلویات و لوزیات بسازد. (غیاث اللغات از مصطلحات). در بهار نوشته که رکابدار در عرف حال شخصی را گویند که انواع حلواهای خوب بپزد در هندوستان حلواپز خانه خاصه را گویند. (لغت محلی شوشتر)
