جدول جو
جدول جو

معنی رکاء - جستجوی لغت در جدول جو

رکاء
(رِ)
جمع واژۀ رکوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رکوه به معنی کوزۀ آب خوردنی و مشک آب. (از آنندراج). جمع واژۀ رکوه (به تثلیث). (ناظم الاطباء). رجوع به رکوه شود
لغت نامه دهخدا
رکاء
(رَ)
یا رکّاک. آواز بوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رکاء
(رَکْ کا)
یا رکاء. آواز بوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکاء شود
لغت نامه دهخدا
رکاء
آوای بوف آوای کوچ (بوم)
تصویری از رکاء
تصویر رکاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رواء
تصویر رواء
ریسمانی که با آن بار را بر پشت ستور می بستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواء
تصویر رواء
حسن منظر، صورت زیبا، زیبایی، جلوه، جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
باد ملایم که چیزی را تکان ندهد، نسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
راکب ها، سواران، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
اتفاق، پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
(ضُ رَ)
جمع واژۀ ضریک. (منتهی الارب). فقراء بائسین
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اورک. زن کلان سرین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
شرکا. جمع واژۀ شریک. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شریک. آنان که در کار یا مال سهم دارند. انبازان. (یادداشت مؤلف). رجوع به شریک شود
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لی فُ)
پناه گرفتن به. (منتهی الأرب). پناه بردن: ارکی الیه.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دامنه و گرمسیر است. سکنۀ آن 110 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاء
تصویر شکاء
شکافتگی در ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
میخ، زره تنگ، چاه تنگ دهانه، جمع اسک و سکاء، کران، پستی فرومایگی، بویه رامک بویه مشکک، دیو جولاهه گونه ای تننده درشت، سوراخ کژدم کر، زره تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاء
تصویر حکاء
داستان گفتن باز گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئاء
تصویر رئاء
ریا (در فارسی) ریواس دورویی دو رنگی، نیکنمایی، دو سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
به نیکوکاری تظاهر کردن خود را پاکدامن جلوه دادن، دورویی نفاق، (تصوف) ترک اخلاص است در عمل باآنکه غیر خدا را لحاظ کند (کشاف 606: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
آب خوشگوار، ریسمان بار چشم نواز، دیدار، آبرو حسن منظر زیبا رویی جمال، دیدار نیکو، چهره صورت، آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماء
تصویر رماء
افزونی گوالش
فرهنگ لغت هوشیار
مرد بسیار سواری کننده حلقه فلزی که به زین اسب آویزان می کنند که پا در آن بگذارند و سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاک
تصویر رکاک
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکال
تصویر رکال
سبزی فروش گندنا فروش تره فروش
فرهنگ لغت هوشیار
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
وسعت عیش، فراوانی رزق، زندگانی راحت، فراخی زندگی فراخزیست، نرمی نرم شدن، باد نرم بزانه (نسیم) فراخی روزی فراوانی نعمت آسانی زندگانی. باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
بالاپوش دو تهی، تاژ چادر (خیمه)، شمشیر، کمان، خرد، بیخردی از واژگان دو پهلو، آراینده، زشت کننده، رام، بخشنده، شادابی تازگی جوانی، شید جامه ای که روی جامه دیگر پوشند جبه بالاپوش جمع اردیه. یا ردای نیل آسمان، شب
فرهنگ لغت هوشیار
گریستن بر مرده، گریه کردن، بر مرده، مرده ستای نیکیادی، مویش موییدن گریستن بر مرده، فراگرفتن به یاد سپردن گریه کردن، بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکاء
تصویر فرکاء
گوشت سست بن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریک، آنانکه در کار یا مال سهم دارند، انباز مشارکت همدست، جمع شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است
فرهنگ لغت هوشیار
گناه نهادن گناه بستن، بدگفتن، درنگ کردن، مولش دادن (مولش مهلت)، پناه گرفتن، آمادن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکام
تصویر رکام
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرکاء
تصویر شرکاء
((شُ رَ))
جمع شریک
فرهنگ فارسی معین