جدول جو
جدول جو

معنی رژیسور - جستجوی لغت در جدول جو

رژیسور
(رِ سُرْ)
آنکه اجرای نمایشنامه را رهبری کند. صحنه گردان. (فرهنگ فارسی معین). گردانندۀ صحنه و امور نمایش در تماشاخانه و تآتر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رژیسور
فرانسوی تخشگردان (صحنه گردان)
تصویری از رژیسور
تصویر رژیسور
فرهنگ لغت هوشیار
رژیسور
((رِ سُّ))
آن که اجرای نمایشنامه را رهبری کند، صحنه گردان
تصویری از رژیسور
تصویر رژیسور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میسور
تصویر میسور
میسر، امکان پذیر، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشور
تصویر ریشور
ریش دار، ریشو، برای مثال مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت / یا ساده گشت ریشور دهر را عذار (اثیرالدین اخسیکتی - لغت نامه - ریشور)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
از ’ی س ر’، دابه حسن التیسور، ستوری نیکوبردارندۀ قوائم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بیدخت بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. واقع در 42000 گزی خاور گناباد. محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 352 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ریشور، ریشو، مقابل کوسه، (ناظم الاطباء)، رجوع به ریشو شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یکی از شهرهای قدیمی ایتالیای جنوبی در تنگۀ مسین بوده است و در سال 271 قبل از میلاد به تصرف رومیان درآمد و در سال 90 میلادی زلزله ای سخت بسیاری از عمارتهای آنرا سرنگون ساخت. (از فوستل)
لغت نامه دهخدا
سنگی که در حمام به پای مالند، وبهترین آن سبک کثیرالتجویف آن است، (حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 73000 گزی شمال قاین و سر راه مالرو و عمومی بزن آباد، محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 155 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی ایشان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است غیرمعلوم، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج)، شاید مصحف میسور (هندوستان) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین) :
بجایی که بیسور بد نام آن
فرودآمدند آن دو خیل گران،
حکیم زجاجی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + سور، بی باره، بی حصار: شهر بیسور، شهری که در اطراف آن دیوار نباشد
لغت نامه دهخدا
(مَ سو / می سُ)
نام شهری در ایالت میسور، واقع در هند با 244323 تن سکنه. با خیابانها و پارکهای زیبا که قسمتی از دانشگاههای ایالت میسور در این شهر است
لغت نامه دهخدا
(ریزْ وَ)
کوفته شده. نرم شده. گردشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ایالتی در جنوب هند به مساحت 192000 کیلومتر مربع که 2354700 تن سکنه دارد. مرکز آن بنگالور است. کارخانه های فراوان دارد و تقریباً تمام طلای هند از معادن میسور به دست می آید. سلسلۀ شاهان قدیم میسور که در 1761 میلادی به دست حیدرعلی خان برافتادند در 1799 دوباره سر کار آمدند
لغت نامه دهخدا
(چُرْ)
نام جایی است در دکن. (آنندراج). شهری است در سرزمین دکن واقع در 172هزارگزی جنوب باختری حیدرآباد و دارای قلعه ای بلند و عالی است. رایچور دیرگاهی پایتخت شاهان سلسلۀبهمنی و جز آنان بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ژی وُ)
نام کرسی بخش در ایالت ’رن’ از ولایت لیون، کنار رود رن، دارای 14687 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قمارباز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شاهزاده ای که یساول، امیر خراسان را که از جانب ابوسعید فرمان می راند در اواخر سال 716 هجری قمری شکست داد و خودبر خراسان استیلا یافت و بر مازندران حمله کرد و خرابیهای بسیار به بار آورد و سرانجام در جنگ با سپاه امیر حسین گورکان که از طرف ابوسعید مأمور قلع و قمعاو شده بود شکست یافت و کشته شد. (از تاریخ مغول ص 330 و 331). و رجوع به تاریخ گزیده ص 598 و 599 شود
لغت نامه دهخدا
(ریشْ وَ)
صاحب ریش. (یادداشت مؤلف). ریشو. مقابل کوسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت
یا ساده گشت ریشور دهر را عذار.
اثیرالدین اخسیکتی.
رجوع به ریشو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یسور
تصویر یسور
پیروز، منگیا گر (قمار باز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسور
تصویر میسور
آسان کردن، سهل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیسور
تصویر فیسور
فرانسوی درزه زبانزد زمین شناسی، تراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژیون
تصویر رژیون
فرانسوی سرزمین بوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردرسور
تصویر ردرسور
فرانسوی راستساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژیستور
تصویر رژیستور
مدیر، عامل، سرپرست هنر پیشگان در تئاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسور
تصویر میسور
((مِ))
هرچیز آسان و سهل
فرهنگ فارسی معین
((وِ))
دستگاه تبدیل کننده فرکانس در مجموعه دریافت کننده تصاویر ماهواره ای
فرهنگ فارسی معین
مقدور، ممکن، میسر
متضاد: نامیسور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل آذین گردو
فرهنگ گویش مازندرانی