جدول جو
جدول جو

معنی رچیا - جستجوی لغت در جدول جو

رچیا
راه باریکه ی جنگلی که محل عبور حیوانات استمحل عبور راه گذر.، چوب هایی که دور تله ی پرندگان بر زمین فرو کتند تا پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رویا
تصویر رویا
(دخترانه)
روینده، رؤیا، مجموعه ای از تصاویر افکار و احساسات که در حالت خواب بطور غیرارادی از ذهن می گذرد، آنچه واقعیت ندارد و فقط در عالم خیال می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیا
تصویر چیا
(پسرانه)
کوهستان، کوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رویا
تصویر رویا
آنچه شخص در خواب می بیند، حلم، بوشاسب، بشاسب، بوشپاس، گوشاسب،
آنچه واقعیت ندارد
رؤیای صادق (صادقه): حقایقی که در خواب دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویا
تصویر رویا
روینده، آنچه از زمین می روید مانند گیاه، آنچه رشد و نمو می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریا
تصویر ریا
خود را به نیکوکاری جلوه دادن برخلاف حقیقت، تظاهر به نیکوکاری و پاک دامنی، در فقه انجام دادن عمل نیک برای جلب نظر مردم نه به جهت رضای خدا مثلاً روی وریا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ)
دهی است از دهستان همت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. جلگه ای و معتدل است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ پِ)
نام قصبه ای است در ایالت کالتانیرنته از سیسیل، در قضای پیاچه آرمرنیا و در 20 هزارگزی مرکز قضا و بر کنار نهری از توابعرود سالسو که از جانب جنوبی جزیره بدریای مدیترانه وارد میگردد، قرار گرفته است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ریاء، ظاهرسازی، چشم دیدی، (یادداشت مؤلف)، ساختگی، ظاهری:
زنا و ریا آشکارا شود
دل نرم چون سنگ خارا شود،
فردوسی،
من مانده به یمگان درون از آنم
کاندر دل من شبهت و ریا نیست،
ناصرخسرو،
اگر احسان کنی با مستحق کن
نه ازبهر ریا ازبهر حق کن،
ناصرخسرو،
ای خردمند نگه کن به ره از چشم خرد
تا ببینی که بر این امت نادان چه ریاست،
ناصرخسرو،
نه حکم او بتهور نه عدل او بنفاق
نه حلم او بتکلف نه جود او به ریا،
مسعودسعد،
غایت نادانی است ... چشم داشتن به ثواب آخرت به ریا در عبادت، (کلیله و دمنه)،
خلاص ده سخنم را ز غارت گروهی
که مولعند به نقش ریا و قلب ریا،
خاقانی،
می خوری به گر ریا طاعت کنی
گفتم و تیر از کمان آمد برون،
خاقانی،
غلط گفتم ای مه کدام آشنایان
که هیچ آشنا بی ریایی نبینم،
خاقانی،
ای درونت برهنه از تقوی
کز برون جامۀ ریا داری،
سعدی (گلستان)،
منه آبروی ریا را محل
که این آب در زیر دارد وحل،
سعدی (بوستان)،
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می
زو عیش و نشاطمیکشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای به من
ور بهر ریا شکست پس وای به وی،
مهدیخان شحنه،
رجوع به ریاء شود،
- از روی یا ز روی ریا، برای تظاهر:
گم باد از روی زمین آن کسی
کاو را مهر تو ز روی ریاست،
فرخی،
رجوع به ترکیب روی ریا در ذیل مادۀ روی شود،
- اهل ریا، اهل ریا و سمعه، آنکه کارهای نیک را برای دیدار و گوشزد مردمان کند نه برای خوش آمد خدا، (ناظم الاطباء) :
من وهم صحبتی اهل ریا دورم باد،
حافظ،
- بی ریا، بدون تظاهر و خود نمایی: در همه حالها راستی و ... خویش اظهار کرده است و بی ریا میان دل و اعتقاد خود را بنموده است، (تاریخ بیهقی)،
هم مدح نادرآید و هم دوستی تمام
مادح چو بی طمع بود و دوست بی ریا،
مسعودسعد،
سالار خیل خانه دین حاجب رسول
سر دفتر خدای پرستان بی ریا،
سعدی،
رجوع به مادۀبی ریا شود،
- روی و ریا، نفاق و دورویی، تظاهر، خودنمایی ظاهری و ساختگی:
به روی و ریا کار کردن ندانی
ازیرا که نه مرد روی و ریایی،
فرخی،
چونکه داور بود او داور بی غل و غش است
چونکه حاکم بود او حاکم بی روی و ریاست،
فرخی،
هفتاد زلت از نظر خلق در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنیم،
سعدی،
رجوع به ترکیب روی و ریا و روی ریا در ذیل مادۀ روی شود،
- ریا ورزیدن، ریا کردن، عملی را برای چشم دید مردم انجام دادن:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز. سکنۀ آن 107 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آن غلات و برنج و لبنیات می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
رؤیا، (ناظم الاطباء) (از برهان)، رجوع به رؤیا شود
لغت نامه دهخدا
اسم سریانی عنب الثعلب است، (از اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به عنب الثعلب شود
لغت نامه دهخدا
روینده و هر چیز که از زمین روید، (ناظم الاطباء) (برهان)، روینده، (انجمن آرا) (آنندراج) :
قیاس از درختان رویا چه گیری،
خاقانی،
ز یک چشمه رویا شده دانه شان
دو چشمه شده آسیاخانه شان،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِمْ می یا)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَمْ مُ)
پرداختن از جهل و باز ایستادن از آن. (از منتهی الارب). رعوی . رعو. رعوه. رعوه. (منتهی الارب). رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
کسی که خداوند به او متوجه است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
اسم مردی که پسرانش بازر و بابل مراجعت کردند، (قاموس کتاب مقدس)
مردی از سبط راوبین و پسر لیخا، (از قاموس کتاب مقدس)
پسر شوبال بن یهودا، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریا
تصویر ریا
ظاهر سازی، چشم دیدی، ساختگی، ظاهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویا
تصویر رویا
آنچه در خواب بینند، تیناب خومر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریا
تصویر ریا
تظاهر، دورویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویا
تصویر رویا
((رُ))
آن چه انسان در خواب بیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رؤیا
تصویر رؤیا
((رُ))
آن چه انسان در خواب بیند
فرهنگ فارسی معین
احلام، خواب، نوم، واقعه
متضاد: بیداری، یقظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تزویر، تظاهر، حیله، دورویی، ریو، زرق، سالوس، شایبه، ظاهرنمایی، فریب، نفاق
متضاد: صدق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوساله ای که آماده برای آبستن شدن باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نمود رشد، جوانه، جوانه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی