جدول جو
جدول جو

معنی روییدنی - جستجوی لغت در جدول جو

روییدنی
(دَ)
نبات و گیاه و هر چیز که بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). نامیه. نبات. رستنی. گیاه. عشب. کلأ. نبت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوییدنی
تصویر بوییدنی
درخور بوییدن، هر چیز خوش بو که آن را ببویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سبز شدن و برآمدن گیاه از زمین، رستن، نمو کردن، رشد کردن بعضی از اجزای بدن مثلاً روییدن مو، کنایه از بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر مثلاً از گردنش سری دیگر رویید، کنایه از به وجود آمدن، ایجاد شدن، رویاندن، پروردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
قابل بوییدن. لایق بوییدن. درخوربوییدن، دور و دراز. بی سر و ته. بی کران. نامتناهی. نامعلوم: همچنان پیاده در کوهها و بیابانها بی سر و بن میگشت و بر گناهان خود نوحه میکرد. (تذکرهالاولیاء عطار).
الحق ستوه گشتم زین شهر بی سر و بن
وین مردم پریشان چون عضوهای بی سر.
شرف الدین شفروه
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بالیدگی و انبات و نمو. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی روییده. (از یادداشت مؤلف). دلیک. دماع. (از منتهی الارب) : ادلاس، در بقیۀ روییدگی افتادن قوم. ادیاس، ظاهر کردن زمین روییدگی را. دلس، باقیماندۀ روییدگی. (منتهی الارب) ، ترقی و فزونی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ اَ تَ)
رستن و نمو کردن و سبز شدن و بالیدن و ترقی کردن. (ناظم الاطباء). نمو کردن نباتات. بالیدن. (فرهنگ فارسی معین). مصدر دوم از رستن. بردمیدن نبات. سبز شدن. سر زدن از زمین. برآمدن از زمین. (از یادداشت مؤلف) :
گیاهی که روید از آن بوم و بر
نگون دارد از شرم خورشید سر.
فردوسی.
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
هند چون دریای خون شد چین چو دریابار او
زین قبل روید به چین برشبه مردم استرنگ.
عسجدی.
زین هردو زمین هرچه گیا روید تاحشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.
عنصری.
ز خاری کز درخت شرک روید
چه نقصان ذوالفقار حیدری را.
ظهیر فاریابی.
گندم از گندم بروید جو ز جو.
مولوی.
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنانکه پرورشم می دهند می رویم.
حافظ.
رجوع به رستن شود.
، متعدی هم آمده است (به معنی دمیدن). (از آنندراج). رویانیدن. سبز کردن. انبات:
بلا روید نبات اندر زمینی
که اهلش قوم هامانند و قارون.
ناصرخسرو.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
سعدی.
، رشد کردن بعضی از انساج حیوانی: روییدن دندانها، روییدن مویها. (فرهنگ فارسی معین). اطلاق آن در غیر نباتات مجاز است. (از آنندراج). برآمدن چیزی از چیزی چنانکه دانه ها بر اندام آدمی و غیره تولید شدن: دیگر (از سده ها) آنچه درمنفذی چیزی چون ثؤلول یا غیر آن بروید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چو کوهساری خیزد ز آب و آتش گرم
که مرگ روید از آن کوهسار آتش و آب.
مسعودسعد.
ترا چو شمع زتن هرزمان سری روید
سری که دردسر آرد بریدن است دوا.
خاقانی.
صورت مهر ز آیینۀ ما می روید
عشق در سینۀ بی کینۀ ما می روید
مفلسان غم او را برسانید خبر
که زر عشق ز گنجینۀ ما می روید
گر بمیریم در این گوشۀ محنت غم نیست
جان ما از ره جانانۀ ما می روید.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوییدنی
تصویر بوییدنی
قابل بوییدن لایق شم، مشموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییدنی
تصویر جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدنی
تصویر دوشیدنی
لایق و سزاوار دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
لایق پوشیدن جامه لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سر زدن از زمین، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
((دَ))
نمو کردن، رشد کردن
فرهنگ فارسی معین
رویش، نشو، نما، نمو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
يشبّون
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
Sprout
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
germer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
싹트다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
اگنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
অঙ্কুরিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
งอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
kuota
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
filizlenmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
sprießen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
проростати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
לגדול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
tumbuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
उगना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
ontspruiten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
прорастать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
brotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
germogliare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
brotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
发芽
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
kiełkować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
芽が出る
دیکشنری فارسی به ژاپنی