فکر و تأمل در کارها. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). اندیشه. فکر. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5). فکر. (آنندراج). فکر در کار. (دهار). نگرش. فکر. اندیشه. خرد. عقل. شأن. امر. صلاح. تفکر. نظر بتأنی. - بلارویه، ناسگالیده، نیندیشیده. (یادداشت مؤلف). ، طریقه ودستور. (ناظم الاطباء). به معنی طریقه و دستور مجاز است به اطلاق سبب بر مسبب و در تشریح الحروف نوشته که رویه به معنی طریقه و دستور فارسی است مرکب از ’رو’ که امر است از رفتن و کلمه ’یه’ که در آخر امر معنی حاصل مصدر دهد، اول اصح است. (غیاث اللغات). از ’رو’، روش به سیاق عربی: ’وضع و رویۀ آرام زندگی یک نواخت آنها و کارهای جدی و معمولی از یک طرف و اضطراب وشور و هیجان... از طرف دیگر در نظر او می آمد.. ’ توضیح: استعمال این کلمه به این معنی نادرست است. (فرهنگ فارسی معین). اینکه برخی از مردم آن را به معنی روش استعمال می کنند غلط است که بدین معنی نه فارسی است و نه عربی. (یادداشت مؤلف). اغلب به معانی طرز و اسلوب استعمال می کنند در اصل به معنی فکر و اندیشه است و بجای آن کلمه روش و امثال آن را باید بکار برد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) ، حاجب. (غیاث اللغات)
فکر و تأمل در کارها. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). اندیشه. فکر. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5). فکر. (آنندراج). فکر در کار. (دهار). نگرش. فکر. اندیشه. خرد. عقل. شأن. امر. صلاح. تفکر. نظر بتأنی. - بلارویه، ناسگالیده، نیندیشیده. (یادداشت مؤلف). ، طریقه ودستور. (ناظم الاطباء). به معنی طریقه و دستور مجاز است به اطلاق سبب بر مسبب و در تشریح الحروف نوشته که رویه به معنی طریقه و دستور فارسی است مرکب از ’رو’ که امر است از رفتن و کلمه ’یه’ که در آخر امر معنی حاصل مصدر دهد، اول اصح است. (غیاث اللغات). از ’رو’، روش به سیاق عربی: ’وضع و رویۀ آرام زندگی یک نواخت آنها و کارهای جدی و معمولی از یک طرف و اضطراب وشور و هیجان... از طرف دیگر در نظر او می آمد.. ’ توضیح: استعمال این کلمه به این معنی نادرست است. (فرهنگ فارسی معین). اینکه برخی از مردم آن را به معنی روش استعمال می کنند غلط است که بدین معنی نه فارسی است و نه عربی. (یادداشت مؤلف). اغلب به معانی طرز و اسلوب استعمال می کنند در اصل به معنی فکر و اندیشه است و بجای آن کلمه روش و امثال آن را باید بکار برد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5) ، حاجب. (غیاث اللغات)
صفحه و روی صورت. چهره. روی. (فرهنگ فارسی معین) ، سوی. جانب. (ناظم الاطباء). - دورویه، دارای دو روی و دو وضع و دو روش. (ناظم الاطباء). رجوع به دورو شود. - ، دوطرف. دوجانب. دوسو. دوصف: به پیمان که از هر دورویه سپاه به یاری نیاید کسی کینه خواه. فردوسی. - ، متلون المزاج. (ناظم الاطباء). - ، دورنگ و منافق. (ناظم الاطباء). - ، کنایه از موافق و مخالف. مساعد و نامساعد. خوب و بد: وگرنه سران شان برآرم به دار دورویه بود گردش روزگار. فردوسی. رجوع به مدخل دورویه شود. - سه رویه، از سه طرف. از سه سو: شما بر سه رویه بگیرید راه بدارید لشکر ز دشمن نگاه. فردوسی. به مرده شویان مانی ز روی بدبینی اگر سه رویه همی سود خیز و مرده شوی. سوزنی. - یکرویه، یک روی و یک وضع. دارای یک طور و روش. (ناظم الاطباء) : چه گویی که یکرویه هستیم یار چرا زیر و بالا در آری بکار. نظامی. رجوع به مادۀ یکرویه شود. - یکرویه شدن، یک طرفه شدن. خاتمه یافتن. فیصله یافتن: چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد. (تاریخ بیهقی). - یکرویه کردن، خاتمه دادن. یک طرفه کردن: شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. (یادداشت مؤلف). ، سطح. (فرهنگ فارسی معین) (لغات فرهنگستان) ، ظاهر هر چیز. نما. (فرهنگ فارسی معین). قسمت بالای هر چیز، چون کفش، مقابل زیره و گاهی رویه مقابل آستر گویند: ابره، رویۀ لحاف. خلاف آستر. ظهاره، مقابل بطانه. (یادداشت مؤلف). - رویۀ جامه (لباس) ، پارچۀ روی لباس. ظهاره، مقابل آستر و بطانه. (فرهنگ فارسی معین). - رویۀ کفش، سطح ظاهری کفش. مقابل زیره. (فرهنگ فارسی معین). - رویۀ مغز، غشاء دماغی. (لغات فرهنگستان). ، شکل و هیأت. (فرهنگ فارسی معین) ، روبرو و مقابل. (ناظم الاطباء) ، وضع و طریقه و طرز و منوال و دستور و روش. (ناظم الاطباء) روی، برنج. (ناظم الاطباء)
صفحه و روی صورت. چهره. روی. (فرهنگ فارسی معین) ، سوی. جانب. (ناظم الاطباء). - دورویه، دارای دو روی و دو وضع و دو روش. (ناظم الاطباء). رجوع به دورو شود. - ، دوطرف. دوجانب. دوسو. دوصف: به پیمان که از هر دورویه سپاه به یاری نیاید کسی کینه خواه. فردوسی. - ، متلون المزاج. (ناظم الاطباء). - ، دورنگ و منافق. (ناظم الاطباء). - ، کنایه از موافق و مخالف. مساعد و نامساعد. خوب و بد: وگرنه سران شان برآرم به دار دورویه بود گردش روزگار. فردوسی. رجوع به مدخل دورویه شود. - سه رویه، از سه طرف. از سه سو: شما بر سه رویه بگیرید راه بدارید لشکر ز دشمن نگاه. فردوسی. به مرده شویان مانی ز روی بدبینی اگر سه رویه همی سود خیز و مرده شوی. سوزنی. - یکرویه، یک روی و یک وضع. دارای یک طور و روش. (ناظم الاطباء) : چه گویی که یکرویه هستیم یار چرا زیر و بالا در آری بکار. نظامی. رجوع به مادۀ یکرویه شود. - یکرویه شدن، یک طرفه شدن. خاتمه یافتن. فیصله یافتن: چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد. (تاریخ بیهقی). - یکرویه کردن، خاتمه دادن. یک طرفه کردن: شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. (یادداشت مؤلف). ، سطح. (فرهنگ فارسی معین) (لغات فرهنگستان) ، ظاهر هر چیز. نما. (فرهنگ فارسی معین). قسمت بالای هر چیز، چون کفش، مقابل زیره و گاهی رویه مقابل آستر گویند: ابره، رویۀ لحاف. خلاف آستر. ظهاره، مقابل بطانه. (یادداشت مؤلف). - رویۀ جامه (لباس) ، پارچۀ روی لباس. ظهاره، مقابل آستر و بطانه. (فرهنگ فارسی معین). - رویۀ کفش، سطح ظاهری کفش. مقابل زیره. (فرهنگ فارسی معین). - رویۀ مغز، غشاء دماغی. (لغات فرهنگستان). ، شکل و هیأت. (فرهنگ فارسی معین) ، روبرو و مقابل. (ناظم الاطباء) ، وضع و طریقه و طرز و منوال و دستور و روش. (ناظم الاطباء) روی، برنج. (ناظم الاطباء)
دروه و رقعه که بر جامه دوزند. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 428). دربه. دربی. درپه. درپی: ز عالم هرکه دل ناکامه دارد درویه رقعه اش در جامه دارد. میرنظمی (از لسان العجم). و رجوع به دربه و درپه ودرپی شود
دروه و رقعه که بر جامه دوزند. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 428). دربه. دربی. درپه. درپی: ز عالم هرکه دل ناکامه دارد درویه رقعه اش در جامه دارد. میرنظمی (از لسان العجم). و رجوع به دربه و درپه ودرپی شود
یوم الترویه، روز هشتم از ماه ذیحجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لانهم کانوا یرتوون فیه من الماء لما بعد او لان ابراهیم (ع) کان یتروی و یتفکر فی رؤیاه فیه و فی التاسع عرف و فی العاشر استعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : وان نارها بین ده رده بر نارون گرد آمده چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه. منوچهری. بوجعفر منصور فرمان یافت روز سه شنبه پیش از ترویه به روزی. (تاریخ سیستان)
یوم الترویه، روز هشتم از ماه ذیحجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لانهم کانوا یرتوون فیه من الماء لما بعد او لان ابراهیم (ع) کان یتروی و یتفکر فی رؤیاه فیه و فی التاسع عرف و فی العاشر استعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : وان نارها بین ده رده بر نارون گرد آمده چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه. منوچهری. بوجعفر منصور فرمان یافت روز سه شنبه پیش از ترویه به روزی. (تاریخ سیستان)
بز مادۀ کوهی. ج، اراوی، اروی. (مهذب الاسماء). ارویه بضم الالف و کسرها و سکون الراء المهمله و کسرالواو و فتح الیاء و الهاء انثی الوعول و ثلث اراوی ّ الی العشر و الکثیر اروی او هو اسم للجمع مؤنثهً، فارسیتها بز کوهی. (قاموس)
بز مادۀ کوهی. ج، اراوی، اروی. (مهذب الاسماء). ارویه بضم الالف و کسرها و سکون الراء المهمله و کسرالواو و فتح الیاء و الهاء انثی الوعول و ثلث اَراوی ّ الی العشر و الکثیر اروی او هو اسم للجمع مؤنثهً، فارسیتها بز کوهی. (قاموس)
سیراب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). سیراب گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کسی را بر روایت شعر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر روایت شعر داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، در کاری اندیشه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). اندیشه کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). اندیشیدن در کار و نگریستن پایان آن را و تعجیل نکردن در جواب. (منتهی الارب). و رجوع به تروی شود
سیراب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). سیراب گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کسی را بر روایت شعر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر روایت شعر داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، در کاری اندیشه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). اندیشه کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). اندیشیدن در کار و نگریستن پایان آن را و تعجیل نکردن در جواب. (منتهی الارب). و رجوع به تروی شود