جدول جو
جدول جو

معنی روپاش - جستجوی لغت در جدول جو

روپاش
آنچه بر روی طعام یاحلوایی از خوردنیها پاشند برای زینت یا خوشمزگی، چنانکه پستۀ خردکرده بر روی شله زرد و قیمه بر روی آش رشته، (یادداشت مؤلف)، آنچه بر روی مسهل و منضج از دواهای خشک پاشند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روپاک
تصویر روپاک
رومال، دستمال، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روپوش
تصویر روپوش
آنچه روی چیزی را می پوشاند، هرچه که با آن روی کسی یا چیزی را می پوشانند، بالاپوش، پرده، جامۀ ساده و بلندی که بر روی لباس های دیگر بر تن می کنند مثلاً روپوش پزشکان، روپوش پرستاران، روپوش شاگردان مدرسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روپاس
تصویر روپاس
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، بارج، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان واقع در 45هزارگزی شمال غربی راور و 8هزارگزی شمال راه فرعی راور به کرمان، سکنۀ آنجا را سه خانوار تشکیل می دهند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَنَوْ وُ کَ دَ)
پاشیدن بعضی چیزها بر روی طعام برای زینت یا خوشمزگی. پاشیدن از بعضی داروها بر روی دوایی مایع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به روپاش شود
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای است در شرق جزیره بزرگ سوماترا، و بسبب پستی و باتلاقی بودن خالی از سکنه است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در ناحیۀ پنجاب از کشور هندوستان واقع در 71هزارگزی غرب ایالت آمباله، دارای قریب به ده هزار تن سکنه است که نیمی از آنها را مسلمانان تشکیل می دهند، از محصولاتش حبوب و شکر قابل ذکر است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رواج. (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) :
چو ارباب صنعت که ماهر شوند
همی بایدش کار خود را رواش.
؟ (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
دستمال، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رومال، بشگیر، (ناظم الاطباء)، مندیل، دستار، دستمال که زنان بر سر اندازند، (بهار عجم)، نقاب زنان، برقع، (ناظم الاطباء)، مقنعه، معجر، چارقد:
چو گیرد از حیا بر رخ نقابی شمع رخسارم
کند پیراهن فانوس روپاک مقیش را،
میرزا معز فطرت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
هر چیزی که روی چیز دیگر را بپوشاند، (فرهنگ نظام) (برهان قاطع)، پرده، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، آنچه بر روی کسی یا چیزی درکشند تا از برف و باران و آفتاب و گردو خاک و نظر مردمان و پشه و جز آن نهان و در امان ماند، مانند روپوش کجاوه و روپوش گهواره:
بازدان کز چیست این روپوشها
ختم حق بر چشمها و گوشها،
مولوی،
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو،
مولوی،
در بشر روپوش گشته آفتاب
فهم کن واﷲ اعلم بالصواب،
مولوی (از آنندراج)،
، برقع، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، مقابل زیرپوش، جامه ای بلند و گشاد که از روی تمام جامه ها پوشند مانند روپوش پزشکان جراح هنگام عمل و روپوش پرستاران و کارگران و دختران دانش آموز، مطلا، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، فلزپستی که روی آن فلز بالاتری کشیده شده باشد مثل مفضض و مطلا، (فرهنگ نظام)، ملمع، (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج)، ملمع و مطلا، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : و در دستگاه نقده سازی طلا، روپوش صدپنج معمول است و اگر زربفت بسیار زرین سنگین مقرر شود که بافته شود اعلی را صدده، و اعلای اعلا را صدپانزده روپوش می کنند، (تذکرهالملوک بخش نخست ص 22)، هر چیز که ظاهر او مخالف باطن باشد، (آنندراج)، کنایه از هر چیزی که ظاهراً و باطناً خلاف یکدیگر باشد، (انجمن آرا)، هر چیز که ظاهر و باطن آن به یک نوع نباشد، (ناظم الاطباء)،
روپوشیده، (آنندراج)، مخفی شده و پنهان گشته از نظر، (ناظم الاطباء)،
روپوشی:
از پی روپوش صندل بر جبین مالیده ایم
ورنه سر را از برای درد میداریم ما،
صائب (از آنندراج)،
،
امر) امر بدین معنی، (آنندراج) (برهان قاطع)، امر از رو پوشیدن، رجوع به رو پوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روپاک
تصویر روپاک
دستمال، مندیل، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روپوش
تصویر روپوش
هر چیزی که روی چیز دیگر را بپوشاند، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روپوش
تصویر روپوش
نوعی لباس بلند و گشاد که روی لباس پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروپاشی
تصویر فروپاشی
تلاشی، زوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
Collapsing, Crumbling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
Crushingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
de manière dévastatrice
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
en effondrement, en ruine
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
崩塌的 , 崩溃的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
devastante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
demoledoramente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
colapsando, en ruinas
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
crollante, in rovina
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
desmoronando, em ruínas
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
esmagadoramente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
руйнівно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
zawalający się, kruszący się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
що руйнується , руйнуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
niszczycielsko
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
vernichtend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
zusammenbrechend, bröckelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
разрушительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
рушащийся , рушащийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از در حال فروپاشی
تصویر در حال فروپاشی
in elkaar zakken, in verval
دیکشنری فارسی به هلندی