جدول جو
جدول جو

معنی روپات - جستجوی لغت در جدول جو

روپات
نام جزیره ای است در شرق جزیره بزرگ سوماترا، و بسبب پستی و باتلاقی بودن خالی از سکنه است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتروپات
تصویر آتروپات
(پسرانه)
آذرباد، آذرپناه، کسی که آتش نگهدار اوست، اسم سردار آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روپاک
تصویر روپاک
رومال، دستمال، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روپاس
تصویر روپاس
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، بارج، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روضات
تصویر روضات
روضه ها، ذکر مصیبتها، باغ ها، گلزارها، مرغزارها، بهشت ها، جمع واژۀ روضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روات
تصویر روات
راوی ها، کسانی که خبرها یا حدیث ها یا حکایتی از دیگری روایت می کنند، روایت کننده ها، بازگویندگان شعر و سخن از کسی، کسانی که قصیده های شاعری را با لحن خوش در محفلی می خوانند، جمع واژۀ راوی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ وَ)
روضات. جمع واژۀ روضه. (ناظم الاطباء). رجوع به روضه و روضات شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام یکی از سرداران داریوش سوم است که در جنگ اسکندر مقدونی شرکت داشت. و ظاهراً این کلمه مصحف شترپت است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1370 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رات است که بلغت یمنی کاه را گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رات شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رواه. جمع واژۀ راوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به رواه و راوی شود: چنین شنیدم از ثقات روات. (سندبادنامه ص 129)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ روضه. (المنجد) (دهار) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ روضه، به معنی باغها و مرغزارها. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) :
گر نروید خوشه از روضات هو
پس چه واسع باشد ارض اﷲ بگو.
مولوی.
و رجوع به روضه و روضه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ روحه. (از اقرب الموارد). بوهای خوش، بادهای خنک، آسایشها وخوشیها. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به روحه شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در ناحیۀ پنجاب از کشور هندوستان واقع در 71هزارگزی غرب ایالت آمباله، دارای قریب به ده هزار تن سکنه است که نیمی از آنها را مسلمانان تشکیل می دهند، از محصولاتش حبوب و شکر قابل ذکر است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان واقع در 45هزارگزی شمال غربی راور و 8هزارگزی شمال راه فرعی راور به کرمان، سکنۀ آنجا را سه خانوار تشکیل می دهند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
آنچه بر روی طعام یاحلوایی از خوردنیها پاشند برای زینت یا خوشمزگی، چنانکه پستۀ خردکرده بر روی شله زرد و قیمه بر روی آش رشته، (یادداشت مؤلف)، آنچه بر روی مسهل و منضج از دواهای خشک پاشند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دستمال، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رومال، بشگیر، (ناظم الاطباء)، مندیل، دستار، دستمال که زنان بر سر اندازند، (بهار عجم)، نقاب زنان، برقع، (ناظم الاطباء)، مقنعه، معجر، چارقد:
چو گیرد از حیا بر رخ نقابی شمع رخسارم
کند پیراهن فانوس روپاک مقیش را،
میرزا معز فطرت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
سنت روپرت، از قدیسان مذهب کاتولیک بود، از700 تا 712 میلادی در ناحیۀ باویر به نشر دین مسیح پرداخت و در نزد مردم باویر بسیار مقدس و معزز بود. وی در سالزبورگ وفات یافت
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام رودخانه ای است در امریکای شمالی در ناحیۀ دومینیون. طول آن متجاوز از 500 هزار گز است و از شرق بسوی غرب جریان دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از روپاک
تصویر روپاک
دستمال، مندیل، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روات
تصویر روات
جمع راوی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع روضه، بوستانها سبزه زارها رواد، سوک گفت: روضه بر گرفته از نوشتاری به نام بوستان کشتگان روضه الشهدا باغ گلزار جمع ریاض روضات. یا روضه باغ رفیع بهشت، قبر گور. یا روضه ترکیب قالب مردم جسم آدم. یا روضه حور بهشت. یا روضه دوزخ باز شمشیر آبدار. یا روضه رضوان بهشت. یا روضه فیروزه رنگ آسمان. خطبه ای که در مراسم عزاداری بالای منبر خوانند و آن شامل حمد خدا و درود بر پیغمبر اسلام و ائمه اطهار و مسایل دینی و اخلاقی و شرح بخشی از وقایع کربلاست. توضیح: این کلمه از نام) روضه الشهدا (ماخوذ است، مجالسی که در آن روضه منعقد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحات
تصویر روحات
جمع روح، بادهای خوش بادهای خنک، آسایش ها، مهربانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روات
تصویر روات
((رُ))
جمع راوی، روایت کننده ها
فرهنگ فارسی معین
از توابع زیر آب سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
کاروان سرا، پاره، سوراخ سوراخ شده
فرهنگ گویش مازندرانی
امر و پاتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دست و پا زدن هنگام مرگ، تلاش مذبوحانه
فرهنگ گویش مازندرانی