جدول جو
جدول جو

معنی رؤبه - جستجوی لغت در جدول جو

رؤبه
(رُءْ بَ)
چوب پاره ای که بدان پیوند کنند بر خنور شکسته. (منتهی الارب). قطعه ای از چوب که با آن ظرف شکسته را پیوند کنند. (از اقرب الموارد). رقعه ای که ظرف را وقتی بشکند بدان اصلاح کنند. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، آنچه بدان رخنه و شکاف را بگیرند. (از لسان العرب) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). کفشیر. (منتهی الارب). کفشیر و لحیم. (ناظم الاطباء) ، اللبن الخاثر. (اقرب الموارد) (المنجد). شیر جغرات شده. شیر غلظت یافته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزبه
تصویر روزبه
(پسرانه)
خوشبخت، بهروز، از موبدان بهرام گور ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام اصلی سلمان فارسی از یاران معروف پیامبر (ص)، نام اصلی ابن مقفع دانشمند معروف ایرانی قرن دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روزبه
تصویر روزبه
بهروز، نیک روز، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبه
تصویر روبه
روباه، پستانداری گوشت خوار از خانوادۀ سگ ها با گوش های بلند، پوزۀ دراز و موهای نرم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَطْطُ)
رؤوب. روب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به روب شود
لغت نامه دهخدا
(رُءْبْ)
موضعی است در نزدیکی سمنجان از نواحی بلخ. (از معجم البلدان). روب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَهْ)
همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
کرد روبه یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.
رودکی.
چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبۀ بسر کار است.
رودکی.
نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
اگر یار باشید با من به جنگ
ازآواز روبه نترسد پلنگ.
فردوسی.
که روبه چه سنجد به چنگال شیر
یکی داستان زد سوار دلیر.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر.
فردوسی.
ز هندو نباشند اندیشناک
هژیر دمان را ز روبه چه باک.
اسدی.
ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی.
ناصرخسرو.
روبهی پیر روبهی را گفت
کی تو با علم و عقل و دانش جفت...
سنائی.
روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان...
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
چه گویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر.
نظامی.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور.
نظامی.
روبهی که هست او را شیر پشت
بشکند مغز پلنگان را به مشت.
مولوی.
مپندار اگر شیر و گرروبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهی.
سعدی.
یکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بِهْ)
یادآورنده. آگاه کننده. (از منتهی الارب). آن که آگاه می کند و به کسی یاد می هد. (ناظم الاطباء). به یاددهنده. (آنندراج) ، تهمت زننده. تهمت نهنده او را به... (از منتهی الارب) ، آن که توقیر می کند کسی را و احترام می نماید و ستایش می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُءْ بَ)
انبار گندم و ذخیرۀ آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نکنی. اسدی طوسی در ذیل کلمه شاشه باین بیت او تمثل جسته است:
ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی
گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه.
(از فرهنگ اسدی چ دبیرسیاقی ص 68).
شاید این شاعر همان روزبه بن عبداﷲ نکتی باشد. رجوع بهمین نام شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
از زنان شاعر در اوایل قرن دهم و معاصر سلطان سلیم بوده است. از اشعار اوست:
هر زمان دارم هلاکی با حیات آمیخته
زان تغافلها که کردی التفات آمیخته.
تغافل از بتان بی وفا مطلوب میباشد
وزین سنگین دلان بی التفاتی خوب میباشد.
(از مجالس النفائس ص 400).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
نام اصلی عبدالله بن مقفعمکنی به ابوعمرو و ابومحمد و مشهور به ابن المقفع دانشمند معروف ایرانی بود. رجوع به ابن المقفع شود
پسر ساسان از فرمانروایان ایرانی عربستان در زمان ساسانیان بوده است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 180 شود
نام وزیر بهرام گور پادشاه ساسانی. (از فرهنگ شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(رُءْ)
اسماعیل بن ابراهیم بن عبدالله رؤبی (منسوب به رؤب از نواحی بلخ). از محدثان بود. وکیع و عباس بن بکار از او روایت دارند. (از معجم البلدان). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بختیار. (ناظم الاطباء). خوشروز و خوشبخت. (فرهنگ شاهنامه). بهروز. (آنندراج). سعید. نیکبخت:
توهم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی و روزبه.
فردوسی.
می لعل پیش آور ای روزبه
که شد سال گوینده بر شصت و سه.
فردوسی.
مهان رابمه دارد و که بکه
بود دین فروزنده و روزبه.
فردوسی.
شغل او با طرب و شغل عدو با غم دل
بخت او روز به و بخت عدو روزبتر.
فرخی.
ایزد او را روزبه کرده ست و روزافزون بملک
کس مبادا کو شود بر دولت او بدگمان.
فرخی.
آب و شرف و عز جهان روزبهان راست
تا روزبهان جمله نیرزند بنانی.
فرخی.
من دگر گفتم ویحک تو دگر گشتی
روزبه بودی چون روزبتر گشتی.
منوچهری.
بغایت خوبروی و روزبه. (قابوسنامه).
باز آمدی مظفر و پیروز و روزبه
آری چو تو صنم همه جا روزبه بود.
مسعودسعد.
در باغ عمر سوزنی از صدر روزبه
هفتاد شد تموز و خزان و دی و بهار.
سوزنی.
نیکبخت و روزبه آن کس بود کز آسمان
برنیاید نام او روزی بدیوان فراق.
مجیر بیلقانی.
روزی که بر اعدا کنی آهنگ شبیخون
خود روزبه آیی که شه روزبهایی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُءْ)
نسبت است به رؤب که موضعی است در نزدیکی سمنجان از نواحی بلخ. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ)
رؤیت. دیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دیدن به چشم در هرکجا باشد خواه در دنیا خواه در آخرت. (از تعریفات جرجانی) ، دانستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، پنداشتن. (المصادر زوزنی) (دهار). رجوع به رؤیت شود
لغت نامه دهخدا
(رُءْ یَ)
اقلیمی است از اعمال بطلیوس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ ءَ بَ)
ننگ و عار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و یقال: ما به کؤبه، ای عار و حیاء. (منتهی الارب). آنچه از آن شرم کرده شود، یقال: ما فیه کؤبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ ءَ بَ)
از ’ت ء ب’، عار و ننگ. (منتهی الارب). ابه. (منتهی الارب). رجوع به ابه شود
لغت نامه دهخدا
(رُءْ بَ تُ نُلْ عَجْ جا)
رؤبه بن عبدالله رؤبه التمیمی السعدی، مکنی به ابوالحجاف یا ابومحمد. از شاعران فصیح و رجزگوی مشهور عرب در دورۀ امویان و عباسیان بودو قسمت عمده عمر خود را در بصره گذرانید و چون ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب در بصره بر ابوجعفر منصور عباسی خروج کرد رؤبه بر جان خویشتن بترسید و به بادیه بیرون شد تا از فتنه دوری جوید وچون به محل مقصود رسید اجل وی را دریافت و به سال 145 هجری قمری در حالی که عمری دراز یافته بود درگذشت وآنگاه که خبر مرگ وی به خلیل رسید گفت شعر و لغت و فصاحت با وی به خاک رفت. وی در لغت و غرائب و شوارد آن بصیر بود و دیوان شعری داشت که جز اراجیز در آن شعر دیگری نبود. او در رجز بسیار توانا و نیکوسخن، و پدر وی عجّاج نیز از رجزسرایان مشهور بود. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 63). نام وی در بعضی اشعار شاعران فارسی زبان نیز ذکر شده است:
کو جریر و کو فرزدق کو زهیر و کو لبید
رؤبۀ عجاج و دیک الجن و سیف ذویزن ؟
منوچهری.
گر بشنودندی اقوال من
گنگ شدی رؤبه و عجاج لال.
ناصرخسرو.
و رجوع به کتاب التاج جاحظ ص 191 فهرست اعلام و المعرب جوالیقی و فهرست اعلام البیان و التبیین و معجم المطبوعات و فهرست اعلام عقد الفرید شود
لغت نامه دهخدا
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزبه
تصویر روزبه
روز خجسته، روز بهتر و خوشتر، نیکبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزبه
تصویر روزبه
((بِ))
خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزبه
تصویر روزبه
عید
فرهنگ واژه فارسی سره