جدول جو
جدول جو

معنی رونی - جستجوی لغت در جدول جو

رونی
منسوب به رونه از مردم رونه
تصویری از رونی
تصویر رونی
فرهنگ لغت هوشیار
رونی
تکه ای است سازی مربوط به سرنا، این قطعه هنگام حرکت عروس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برونی
تصویر برونی
مربوط به برون، بیرونی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مقابل برونی. (از آنندراج). درون. اندرون. اندرونی. (ناظم الاطباء). داخلی. مقابل بیرونی. خارجی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، باطنی. مقابل بیرونی. ظاهری. (یادداشت مرحوم دهخدا). باطن. (ناظم الاطباء). معنوی. حقیقی. (ناظم الاطباء) :
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان رامغز.
نظامی.
خواری خلل درونی آرد
بیدادکشی زبونی آرد.
نظامی.
، مونس و معتمد. (ناظم الاطباء). خودمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهل درون، بطن من فلان و به، درونی و خاصۀ وی شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چگونگی حرون. سرکشی:
گر دهر حرونیی نموده ست
چون رام تو گشت منگر آنرا.
خاقانی.
نشاید برداز این ابلق حرونی.
نظامی.
روزی نفس را کاری بفرمودم حرونی کرد، یعنی فرمان نبرد. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ)
منسوب به برون. بیرونی. خارجی. ظاهری. مقابل درونی. مقابل داخلی. (یادداشت دهخدا). و رجوع به بیرونی شود، بو دادن. برشته کردن. تاب دادن. گندم و جز آن را بر تابه برشته کردن. (یادداشت دهخدا). تحمیص:
بدو گفت لختی پنیر کهن
ابا مغز بادام بریان بکن.
فردوسی.
عثلبه، در خاکستر بریان کردن گندم را. (از منتهی الارب).
- بریان کرده، برشته کرده. کباب کرده. حنیذ. شواء. مسلوق. مشوی. مطجن. مفؤود. مقلو: حنیذ، اندر زمین بریان کرده. لحم مهراء، گوشت نیک بریان کرده. (دهار).
- ، بوداده. تاب داده. برشته کرده: بگیرند هلیلۀ کابلی و بلیله و آملۀ بریان کرده از هر یکی سه درم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند چلغوزۀ پاک کرده ده درمسنگ... و تخم کتان بریان کرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غله ای که از آن کنیزک می خریدند و صحیح و بریان ناکرده از بریان کرده جدا میکردند. (تاریخ قم ص 64). و رجوع به بریان شود.
- بریان ناکرده، برشته نشده: غله ای که از آن کنیزک می خریدند و صحیح و بریان ناکرده از بریان کرده جدا میکردند. (تاریخ قم ص 64).
، به مجاز، عذاب کردن. رنج دادن:
بندۀ بد را خداوندان بتشنه گرسنه
بر عذاب آتش معده همی بریان کنند.
ناصرخسرو.
، به مجاز، سوختن. داغ نهادن. اثر سوختگی پدید آوردن:
چون دست درازی به لبت دندان کرد
تبخال چرا لب مرا بریان کرد؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برونی
تصویر برونی
بیرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونی
تصویر درونی
داخلی، باطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرونی
تصویر حرونی
سرکشی توسنی سرکشی سرپیچی توسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونی
تصویر درونی
باطنی، داخلی
فرهنگ واژه فارسی سره
باطنی، تویی، داخلی
متضاد: بیرونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درونی
تصویر درونی
داخليٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درونی
تصویر درونی
Inward, Inner
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درونی
تصویر درونی
intérieur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بورانی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درونی
تصویر درونی
interior, interno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درونی
تصویر درونی
অভ্যন্তরীণ , অভ্যন্তরীণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درونی
تصویر درونی
внутренний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درونی
تصویر درونی
innerlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درونی
تصویر درونی
внутрішній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درونی
تصویر درونی
wewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درونی
تصویر درونی
内部的
دیکشنری فارسی به چینی
درونی، داخلی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از درونی
تصویر درونی
اندرونی , درونی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درونی
تصویر درونی
wa ndani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درونی
تصویر درونی
interno, interiore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درونی
تصویر درونی
iç, içsel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درونی
تصویر درونی
내부의 , 내면의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درونی
تصویر درونی
内部の , 内向的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درونی
تصویر درونی
פנימי , פנימי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درونی
تصویر درونی
आंतरिक , आंतरिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درونی
تصویر درونی
batin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درونی
تصویر درونی
ภายใน , ภายใน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درونی
تصویر درونی
interior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درونی
تصویر درونی
innerlijk
دیکشنری فارسی به هلندی