جدول جو
جدول جو

معنی رونقه - جستجوی لغت در جدول جو

رونقه
(رَنَ قَ)
آب مکدر. یقال: صار الماء رونقه، یعنی گل تنک غالب شد بر آب. ج، ریانق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رونده
تصویر رونده
کسی که به راهی می رود، راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رونق
تصویر رونق
حالت پرمشتری بودن کالا و داد و ستد، رواج، فعال و شکوفا بودن چیزی، جلوه داشتن مثلاً با آمدن او خانه دوباره رونق گرفت، آبادی، آبادانی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف به دانجا منسوب است. رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و مادۀ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معظم چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگین. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ دَ)
دهی از بخش کرج شهرستان تهران. سکنه 107 تن. آب آن از قنات و رود گردان. محصول عمده آنجا غلات و بنشن و صیفی و چغندر و انگور و لبنیات. راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از رفتن. آنکه رود. راهی. آنکه راه رود. (فرهنگ فارسی معین). عموم روندگان را نیز گویند چه پیاده چه سواره چه اسب و چه استر. (انجمن آرا) (آنندراج). روان شونده. (یادداشت مؤلف). ماشی. (منتهی الارب) :
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن بلالک تیغ بران.
عنصری.
رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسبان اشقر بود. (نوروزنامه).
وآن سرو رونده زآن چمنگاه
شد روی گرفته سوی خرگاه.
نظامی.
به گلگون رونده رخت بربست
زده شاپور بر فتراک او دست.
نظامی.
، سایر. متحرک. مقابل ساکن: این گویهای هفت ستاره رونده اند. (التفهیم).
سپهری است نو پرستاره بپای
جهانی است کوچک رونده زجای.
اسدی.
الا تا بود فریزدان پاک
رونده است گردون و استاده خاک.
اسدی.
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
رونده ماه را بر پشت شبرنگ
فرستادم به چندین رنگ و نیرنگ.
نظامی.
- روندگان آسمانی، سیارگان. (فرهنگ فارسی معین).
- روندگان عالم، کنایه از سبعۀ سیاره باشد که زحل ومشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه است. (برهان). کنایه از سبعۀ سیاره باشد. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 295).
، ذاهب. مقابل آینده. (از یادداشت مؤلف) :
عمر خداوندم پاینده باد
درد، رونده، طرب، آینده باد.
منوچهری.
اندر رهند خلق جهان یکسر
همچون رونده خفته و بنشسته.
ناصرخسرو.
- رونده کوه، کنایه از اسب تیزرفتار درشت اندام است:
رونده کوه را چون باد می راند
به تک در باد را چون کوه می ماند.
نظامی.
، روان که به تازی جاری و مایع باشد. (از شعوری ج ورق 27). روان. جاری. جری. سایل. (یادداشت مؤلف) :
آب رونده به نشیب و فراز
ابر شتابنده بسوی سماست.
ناصرخسرو.
، راهگذر. عابر. (فرهنگ فارسی معین) :
در مغاکی خزید و لختی خفت
روی خویش از روندگان بنهفت.
نظامی.
من از شراب این سخن مست... که رونده ای بر کنار مجلس گذر کرد. (گلستان) ، مسافر. (فرهنگ فارسی معین). نشراء. (ترجمان القرآن) :
روندگان مقیم از بلا بپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند.
سعدی.
، سوارانی که به حکم پادشاه در هر راه و هر منزل با اسبهای معین مأمور بودند که اخبار اطراف ملک را به پادشاه به تعجیل برسانند و نوند نیز به همین معنی است اکنون چاپار و اسکدار گویند و هر دوترکی است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
رونده بر شاه برد آگهی
که تیره شد آن روزگار بهی.
فردوسی.
، سالک. (یادداشت مؤلف) : تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و روندۀ بی معرفت مرغ بی پر. (گلستان). تنی چند از روندگان در صبحت من بودندظاهر ایشان به صلاح آراسته. (گلستان). تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند. (گلستان).
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز.
حافظ.
، جاری شونده. آینده. گذرنده. مورد ذکر:
سوی همه چیز راه بنماید
این نام رونده بر زبان ما.
ناصرخسرو.
، جاری. نافذ. روان. رایج. روا:
دگر آنکه بسیار نامش بود
رونده به هرجای کامش بود.
فردوسی.
رونده بدانگه بود کار من
برافروخته تیز بازار من.
فردوسی.
نویسد به نامه درون نام او
رونده شود در جهان کام او.
فردوسی.
که آیی خرامان سوی خان من
رونده است کام تو بر جان من.
فردوسی.
از درازی دست و فرمان رونده مر ترا
دست بر کیوان رسدگر دست بر کیوان کنی.
عنصری.
فرمانت رونده در همه عالم باد
بدخواه ترا دم زدن اندر دم باد.
منوچهری.
که حکم تو بر چارحد جهان
رونده است بر آشکار و نهان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رونده
تصویر رونده
راهی، روان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونق
تصویر رونق
پیشرفت، روایی، نیکویی، بازار گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روقه
تصویر روقه
خوبروی، اندک، برگزیده خوبرویی زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونق
تصویر رونق
((رُ نَ))
فروغ، روشنایی، زیبایی، جمال، رواج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رونده
تصویر رونده
((رَ وَ دِ))
عابر، راهرو، سالک، جمع روندگان
فرهنگ فارسی معین
ذاهب، راهگذر، راهی، رهرو، سالک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رونق
تصویر رونق
ازدهارٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رونق
تصویر رونق
Booming, Prosperity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رونق
تصویر رونق
prospère, prospérité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رونق
تصویر رونق
繁荣的 , 繁荣
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رونق
تصویر رونق
번창하는 , 번영
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رونق
تصویر رونق
процветающий , процветание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رونق
تصویر رونق
boomend, Wohlstand
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رونق
تصویر رونق
خوشحال , خوشحالی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رونق
تصویر رونق
সমৃদ্ধ , সমৃদ্ধি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رونق
تصویر رونق
เติบโต , ความเจริญรุ่งเรือง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رونق
تصویر رونق
inayoendelea, ustawi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رونق
تصویر رونق
patlayan, refah
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رونق
تصویر رونق
繁盛している , 繁栄
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رونق
تصویر رونق
kwitnący, dobrobyt
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رونق
تصویر رونق
משגשג , שגשוג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رونق
تصویر رونق
berkembang, kemakmuran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رونق
تصویر رونق
समृद्ध , समृद्धि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رونق
تصویر رونق
bloeiend, welvaart
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رونق
تصویر رونق
процвітаючий , процвітання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رونق
تصویر رونق
próspero, prosperidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رونق
تصویر رونق
prospero, prosperità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رونق
تصویر رونق
próspero, prosperidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی