جدول جو
جدول جو

معنی رومنجان - جستجوی لغت در جدول جو

رومنجان
(مَ)
دهی از بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 245 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، جای روغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سورنجان
تصویر سورنجان
گیاهی پیازدار، با شاخه های کوتاه، گل های زرد یا بنفش کوچک و برگ های دراز و باریک که پیاز آن دارای موسیلاژ، آمیدون، قند، تانن و ماده ای سمی به نام کولشیسین است و در طب به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خولنجان
تصویر خولنجان
گیاهی از خانوادۀ زنجبیل با ریشۀ ضخیم سرخ و تندمزه، ساقه های هوایی فراوان و گل های خوشه ای که در طب و داروسازی به کار می رود، قولنجان، خاولنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قولنجان
تصویر قولنجان
خولنجان، گیاهی از خانوادۀ زنجبیل با ریشۀ ضخیم سرخ و تندمزه، ساقه های هوایی فراوان و گل های خوشه ای که در طب و داروسازی به کار می رود، خاولنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
جایی که در آن چراغ بگذارند، روشنی دان، چراغ دان، تاب دان، روزنی که نور از آن داخل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بِ)
از دیه های شیراز است در سرزمین فارس و عثمان بن احمد بن داودیه ابوعمر الصوفی الکوبنجانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). سروستان و کوبنجان دو شهرک است میان شیراز و پسا... و نخجیرگاهی است خصوصاً کوبنجان... و در هردو جای جامع و منبر است... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139 و 140). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 117 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به لغت اندلس دوایی است که آنرا در عراق لعبت بربری گویند و فقاح آنرا، یعنی شکوفه و گل آنرا به عربی اصابع هرمس و آنرا حافرالمهر گویند و بعضی گویند اصابع هرمس برگ آن است نقرس را نافع باشد. (برهان). بیخ نباتی است سفید. (غیاث اللغات). نام دوایی است و گویند این لغت بربری است. (آنندراج). گیاهی است. از تیره سوسنیها که در نقاط معتدل و مرطوب روید. پیاز آن در عمق 25تا 30 سانتیمتر در خاک فرومیرود و در پائیز گلهای سفید یا بنفش شش بخشی از آن خارج گردد. و این گلها لولۀ دراز دارند و تخمدانشان بر روی پیاز قرار گرفته است. پس از آمیزش قریب شش ماه در خاک باقی میماند و تخمدان بزرگ میشود و در بهار با برگهای پهن و براق ازخاک بیرون می آید و کپسولی سرخانه میسازد که دانه های درشت بسیار دارد. این گیاه بسیار سمی و مادۀ مؤثرآن به نام کلشیسین در بیماریهای قلب بکار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 283)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
شهرستانی است در شمال غربی کرمان. جمعیت آن 61204 تن. در اراضی نمکزار آن پستۀ خوب به عمل می آید و در اراضی پرآب پنبه کاری می شود. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). یکی از شهرستانهای استان هشتم کشور و خلاصۀ مشخصات آن بشرح زیر است: حدود - از طرف شمال به شهرستان یزد و بخش زرند از شهرستان کرمان - از طرف خاور به شهرستان کرمان - از طرف جنوب به شهرستان سیرجان - از طرف باختر به بخش شهر بابک ازشهرستان یزد. آب و هوای شهرستان در قسمت کوهستانی سردسیر و خوش آب و هوا و در قسمت جلگه گرم و معتدل است. اغلب اوقات در نتیجۀ وزش باد باغات و مزارع دهستانهای نوق و انار از ریگ مستور و خسارت زیادی به رعایا می رسد و دهستانهای کشکوئیه و حومه رفسنجان نیز از آسیب باد مصون نیستند. هوای این دهستانها معتدل و آب بیشتر قنوات شور است. ارتفاعات - این شهرستان دو رشته کوهستان دارد: 1- کوه داوران و مرتفعترین قلۀ آن (کوه دره) به ارتفاع 2745گز است. 2- قسمتی از سلسله جبالی است که از شیرکوه یزد شروع و به کوه چوپار متصل می شود و مرتفعترین قلۀ آن کوه شهر بابک به ارتفاع 3473 گز می باشد. رودخانه - معروفترین رودخانه ها عبارتند از: رود انار - دو دهنه راویز - رود شور و رود گیوه دری، که عموماً پس از عبور از دشت رفسنجان دردهستان نوق بنام رود خانه شور معروف و به کویر بافق منتهی میشود. محصولات عمده آن پسته و غلات و پنبه و لبنیات و حبوب و صیفی است. پستۀ رفسنجان مرغوب ترین پستۀ کشور بشمار میرود و بیشتر ساکنان دیه ها به کشت پسته و پنبه اشتغال دارند. شهرستان رفسنجان تا سال 1327 هجری شمسی یکی از بخشهای شهرستان کرمان بشمار می رفت و در آن سال تبدیل به شهرستان شد و یکی از شهرستانهای استان هشتم محسوب می شود. رفسنجان از 6 دهستان بشرح زیر تشکیل شده است: 1- دهستان حومه خاوری - 59 آبادی - 11900 تن سکنه. 2- دهستان حومه باختری - 73 آبادی - 10200 تن سکنه. 3- دهستان حومه خنامان -75 آبادی - 8800تن سکنه. 4- دهستان کشکوئیه - 48 آبادی - 6800تن سکنه. 5- دهستان انار - 36 آبادی - 4500تن سکنه. 6- دهستان نوق، 70 آبادی - 5800 تن سکنه. جمعیت شهر 14642 تن است که بنا به آمار بالا جمعیت شهرستان در حدود 62462 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 179 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 105 و 225و تاریخ گزیده ص 634 و 652 و 659 و 669 و 748 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است جزو دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 10/5هزارگزی باختر اهر و 5هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر. کوهستانی است و آب و هوایی معتدل دارد. دارای 681 تن جمعیت است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی گلیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ)
منفذ و سوراخی که در خانه ها جهت روشنایی گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد. (فرهنگ فارسی معین) روزنه. (منتهی الارب) : سعراره، صبح و شعاع آفتاب داخل روشندان که بفارسی گرد آفتاب گویند. (از منتهی الارب). کوه:
طالع از طاقهای روشندانت
ماه و مریخ و زهره و کیوان.
مولانا مظهر (از آنندراج).
، بمعنی روشنی دان هم هست که چراغدان باشد. (برهان قاطع). چراغدان. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). روشنی دان. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن چراغ بگذارند. (فرهنگ فارسی معین). چراغ و روزنۀ سقف. (ناظم الاطباء) ، تابدان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز با 52 تن سکنه، آب آن از رود خانه سیوند، محصول آن غلات و چغندر، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از دهستانهای بخش طرهان شهرستان خرم آباد. حدود - شمال: دهستان کوهدشت. جنوب و باختر: رودخانه صیمره. خاور: رود خانه کشکان. آب آن از چاه و رود خانه کشکان و مادیان رود و پیران نهر و پرویز. جمعیت آنجادر حدود 7900 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نیشابورکه دارای 698 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 212 تن. آب آنجا از رود کر. محصول عمده آن غلات و برنج و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
از قراء ترمذ است و از بلخ به شمار آید و عجمان آن را صرمنکان خوانند. (معجم البلدان). در منتهی الارب چاپ تهران آن را بفتح میم ضبط کرده و گوید: معرب جرمنگان است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، در 59000گزی جنوب خاور زرقان. کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 191 تن سکنه. آب آنجا از رود کر. محصول آن غلات، برنج، تریاک. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از بخش جویمند شهرستان گناباد که دارای 195 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود، در 25هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 4هزارگزی جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان. این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 550 تن میباشد. آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و میوه و صیفی، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
خاولنجان. (فهرست مخزن الادویه). گیاهی است از تیره زنجبیل ها که دو گونۀ آن مشهور است یکی را به نام قولنجان صغیر و دیگری را به نام قولنجان کبیر مینامند و هر دو آنها دارای ساقه های زیرزمینی مورد استفاده هستند (قولنجان صغیر بیشتر مورد استفاده قرار میگیرد) قولنجان از گیاهان بومی چین و هندوچین است. نوع صغیر آن دارای ساقه های زیرزمینی به ضخامت یک چوب قلم (بکلفتی یک انگشت تقریباً) و به درازی شش سانتیمتر است. بوی ساقه های زیرزمینی آن که به نام ریزوم خوانده میشود، معطر (شبیه بوی فلفل) است، طعمش سوزان و تلخ است. در این ریزوم ها مواد نشاسته ای و صمغی وجود دارد و بعلاوه دارای اسانسی است که بوسیلۀ جوشاندن آنها در آب استخراج میشود و خاصیت تسکین درد را دارد و از این جهت در دندانپزشکی مورد استفاده قرار میگیرد. همچنین جهت رفع دردهای امعاء و بعنوان مقوی از ریزومهای آن استفاده میکنند. خولنجان، خولیجان، خاولنجان، کلاجن، کلیجن، قرغات، خسرو دارو، و قسط، کسری دارو، هارلیجان، هاولیجان، گلنگا قالنقا، پان، درخت تانبول، خلنجان. (فرهنگ فارسی معین).
- قولنجان جاوه ای. رجوع به قولنجان کبیر شود.
- قولنجان چینی. رجوع به قولنجان صغیر شود.
- قولنجان ختایی (خطایی). رجوع به قولنجان صغیر شود.
- قولنجان صغیر، یکی از گونه های قولنجان که بیشتر از قولنجان کبیر مورد استفادۀ داروئی واقع میشودو معطرتر از آن است. ساقه های زیرزمینی آن کوچکتر ازقولنجان کبیر است و اینگونه بیشتر در چین به عمل می آید. قولنجان خطایی. قولنجان چینی. کلاجن صغیر. ریشه جوز. قولنجان طبی. (فرهنگ فارسی معین).
- قولنجان کبیر، یکی از گونه های قولنجان که دارای ساقه های زیر زمینی درشت تر از قولنجان طبی (قولنجان صغیر) است ولی خواص طبی و اسانس کمتر دارد. این نوع قولنجان بیشتر در جاوه و هندوستان و مصر میروید. قولنجان جاوه ای. قولنجان هندی. قولنجان مصری. (فرهنگ فارسی معین).
- قولنجان مصری. رجوع به قولنجان کبیرشود.
- قولنجان هندی. رجوع به قولنجان کبیر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است به فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 82هزارگزی باختری شوسف، و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو عمومی گیو به شوسف. هوای این ده معتدل و کوهستانی و سکنۀ آن 174 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 22هزارگزی جنوب باختری سراب و 10هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه است و معتدل و دارای 888 سکنه. آب آن از نهر و چاه است و محصول آن غلات و بزرک. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خاولنجان. خسرودارو. قره قاف. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع). بیخی است سرخ تیره رنگ و پرگره و تندطعم و لذید و با اندک عطریه و از هند و روم خیزد و گویند از آشیان باز و در سواحل دریا برمی آرند و نبات او معلوم نیست و مؤلف تذکره گوید نبات او بقدر ذرعی و برگش مثل برگ خرفه و گلش ذهبی است و غلیظ، و پرگره را خولنجان قصبی نامند و بی گره را که باریک و صلب است عقابی و قسم اخیر بهتر و قوتش تا هفت سال باقی می ماند در آخر دوم گرم و خشک و مقوی معده و احشاء هاضمه و باه و ماسک بول و بغایت کاسر ریاح و جهت قولنج و آروغ ترش و برودت گرده و درد کمر و تقویت اعضاء باطنی و رفع بدبوئی دهان و خنازیر و سرطان و دردهای بلغمی نافع و نگاه داشتن او اندک زمانی در دهان موجب شدت نعوظ و یک در هم سائیده او با یک اوقیه شیر گوسفند ناشتا بنوشند در تحریک باه مجرب است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). از ابزار دیگهاست و گرم و خشک است به درجۀ سیوم. معده سرد و تر را سود دارد و قوی کند و بوی دهان خوش کند و قولنجی و درد گرده را سود دارد و قوه باه را زیادت کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. واقع در جنوب فلاورجان و متصل به جادۀ مبارکه به اصفهان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1430 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان حومه که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است. و 555 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قلعه ای بوده است در شهر نوبندجان. رجوع به نوبندجان و نیز رجوع به تقویم البلدان و نزهه القلوب ج 3 ص 127 و 129 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 115 و 137 شود
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن چراغ بگذارند چراغدان روشنی دان، تابدان، روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته خسرودارو از گیاهان گیاهی است از تیره زنجبیل ها که دو گونه آن مشهور است: یکی را به نام قولنجان صغیر و دیگری را به نام قولنجان کبیر می نامند. و هر دو آنها دارای ساقه های زیرزمینی مورد استفاده هستند (قولنجان صغبر بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد) قولنجان از گیاهان بومی چین و هندوچین است. نوع ضغیر آن دارای ساقه های زیرزمینی به ضخامت یک چوب قلم (به کلفتی یک انگشت تقریبا) و به درازی 6 سانتیمتر است. بوی ساقه های زیرزمینی آن که به نام ریزوم خوانده می شود معطر (شبیه بوی فلفل) است. طعمش سوزان و تلخ است. در این ریزومها مواد نشاسته یی و صمغی وجود دارد و به علاوه دارای اسانسی است که به وسیله جوشاندن آنها در آب استخراج می شود و خاصیت تسکین درد را دارد و از این جهت در دندان پزشکی مورد استعمال قرار می یگرد. همچنین جهت رفع دردهای امعا و به عنوان مقوی از ریزومهای آن استفاده می کنند خولنجان خاولنجان کلاجن کلیجن قرغات خسرو دارو هارلیجان هاولیجان گلنگا قالنقا پان درخت تانبول خسرو دارو قسط کسری دارو خلنجان. یا قولنجان جاوه یی. قولنجان کبیر. یا قولنجان چینی. قولنجان صغیر. یا قولنجان (ختایی) خطایی. قولنجان صغیر. یا قولنجان صغیر. یکی از گونه های قولنجان که بیشتر از قولنجان کبیر مورد استفاده دارویی واقع می شود و معطر از آن است. ساقه های زیرزمینی آن کوچکتر از قولنجان کبیر است و این گونه بیشتر در چین به عمل می آید. قولنجان خطایی خولنجان خطایی خولنجان چینی کلاجن صغیر ریشه جوز قولنجان طبی. یاقولنجان کبیر. یکی از گونه های قولنجان که دارای ساقه های زیرزمینی درشت تر از قولنجان طبی (قولنجان صغیر) است ولی خواص طبی و اسانس کمتری دارد. این نوع قولنجان بیشتر در جاوه و هندوستان و مصر می روید قولنجان جاوه یی قولنجان هندی قولنجان مصری یا قولنجان مصری. قولنجان کبیر. یا قولنجان هندی. قولنجان کبیی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سورنجان سنبلید از گیاهان گل حضرتی. یا سورنجان مصری. شنبلید. توضیح در کتب مختلف دو لغت سورنجان مصری و سورنجان - را که دو گیاه مختلف و از دو تیره اند - با یکدیگر خلط و اشتباه کرده یکی را به جای دیگر گرفته اند. برای شرح بیشتر به گل حضرتی و شنبلید رجوع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خولنجان
تصویر خولنجان
پارسی تازی گشته خاولنجان خسزو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، حقه مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
چراغدان
فرهنگ فارسی معین