روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودن، رودنگ، روینگ، رویناس، روغناس، زغنار، برای مثال آنجا که حسام او نماید روی / از خون عدو شود گیا روین (عسجدی - لغت نامه - روین)
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودَن، رودَنگ، رویَنگ، رویناس، روغناس، زُغنار، برای مِثال آنجا که حسام او نماید روی / از خون عدو شود گیا روین (عسجدی - لغت نامه - روین)
شهری است به ناحیت کرمان با چاههای بسیار که آب از آن خورند و کشت و برز بر آب چاه کنندو نعمتی فراخ و هوایی معتدل. (حدود العالم) ، قریه ای است از قراء جرجان. (معجم البلدان)
شهری است به ناحیت کرمان با چاههای بسیار که آب از آن خورند و کشت و برز بر آب چاه کنندو نعمتی فراخ و هوایی معتدل. (حدود العالم) ، قریه ای است از قراء جرجان. (معجم البلدان)
زرفین و آنچه بدان در را بندند. (ناظم الاطباء). کلیددان چوبی که بدان در را می بندند. (از شعوری ج 2 ص 19). و رجوع به زرفین شود، کلید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 19)
زرفین و آنچه بدان در را بندند. (ناظم الاطباء). کلیددان چوبی که بدان در را می بندند. (از شعوری ج 2 ص 19). و رجوع به زرفین شود، کلید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 19)
نام پسر افراسیاب، (ناظم الاطباء)، نام پسر افراسیاب که درجنگ دوازده رخ بر دست بیژن پسر گیو کشته شد، (برهان) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) : بنزد سیاوش فرستاد یار چو رویین و چون شیدۀ نامدار، فردوسی، باد قهرش تا وزیده گشت بر روی مصاف در تن رویین همه خون خشک همچون روین است، شهاب الدین (از انجمن آرا) نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود، (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (از برهان) نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود، (فرهنگ لغات ولف) (آنندراج) (از انجمن آرا)
نام پسر افراسیاب، (ناظم الاطباء)، نام پسر افراسیاب که درجنگ دوازده رخ بر دست بیژن پسر گیو کشته شد، (برهان) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) : بنزد سیاوش فرستاد یار چو رویین و چون شیدۀ نامدار، فردوسی، باد قهرش تا وزیده گشت بر روی مصاف در تن رویین همه خون خشک همچون روین است، شهاب الدین (از انجمن آرا) نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود، (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (از برهان) نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود، (فرهنگ لغات ولف) (آنندراج) (از انجمن آرا)
نام ولایتی. (ناظم الاطباء) (از برهان). لقب شهر بیکند: قتیبه بن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او (بیکند که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22) دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، دارای 2953 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و میوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام ولایتی. (ناظم الاطباء) (از برهان). لقب شهر بیکند: قتیبه بن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او (بیکند که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22) دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، دارای 2953 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و میوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منسوب به روی به معنی برو فوق، زبرین، برین، مقابل زیرین، آنچه بربالا است، خلاف زیرین، (یادداشت مؤلف) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم، (از لطائف عبید زاکانی)، منسوب به روی که فلزی است، هر چیز که از روی ساخته شده باشد، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا)، از روی، رویینه، که از روی ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) : و اندر بتان بسیارند زرین و رویین، (حدود العالم)، رده برکشیدند هردو سپاه غو نای رویین برآمد به ماه، فردوسی، چه برزوی از خواب سر بر کشید خروشیدن نای رویین بدید، فردوسی، این بدرد ترک رویین را چو هیزم را تبر و آن شود در سینۀ جنگی چو در سوراخ مار، منوچهری، تختی همه از زر سرخ بود ... و چهار صورت رویین ساخته برمثال مردم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550)، کوس رویین که بر جمازگان بود فروکوفتند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617)، ذکر شهرستان رویین که آن را مدینهالصفر خوانند، (مجمل التواریخ والقصص)، و از عین القطر شهرستانی رویین کرد که آن را مدینهالصفر خوانند، (مجمل التواریخ والقصص)، دل دوزد نوک نیزۀ خطی جان سوزد حد تیغ رویینا، ناصرخسرو، ترا رسولان باشند تیرهای خدنگ جواب نامه بود تیغهای رویینا، مسعودسعد، جام بلور در خم رویین رستم است دست از دهان خم به مدارا برآورم، خاقانی، چو آن طبل رویین گرگینه چرم به ماهی رساند یک آواز نرم، نظامی، ، برنجین، (ناظم الاطباء) : یکی دیگ رویین به بار اندرون که استاد بود او به کار اندرون، فردوسی، ، محکم، استوار، (فرهنگ فارسی معین)، - دژ رویین، دژ محکم و استوار: گویی اینک بر دژ رویین روس رایت شاه اخستان برکرد صبح، خاقانی، - رویین حصار، کنایه از حصار محکم و استوار: عروسی را بدان رویین حصاری ز بازو ساختی سیمین عماری، نظامی، - رویین روان، که روانی استوار دارد، که روحیۀ قوی و محکم دارد: بزودی سوی پهلوان آمدند خردمند و رویین روان آمدند، فردوسی، ، رنگ سرخی که به روی می مالند، سرخی، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراً محرف روینی باشد که منسوب به روین یا روناس است
منسوب به روی به معنی بَرو فوق، زبرین، برین، مقابل زیرین، آنچه بربالا است، خلاف زیرین، (یادداشت مؤلف) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم، (از لطائف عبید زاکانی)، منسوب به روی که فلزی است، هر چیز که از روی ساخته شده باشد، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا)، از روی، رویینه، که از روی ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) : و اندر بتان بسیارند زرین و رویین، (حدود العالم)، رده برکشیدند هردو سپاه غو نای رویین برآمد به ماه، فردوسی، چه برزوی از خواب سر بر کشید خروشیدن نای رویین بدید، فردوسی، این بدرد ترک رویین را چو هیزم را تبر و آن شود در سینۀ جنگی چو در سوراخ مار، منوچهری، تختی همه از زر سرخ بود ... و چهار صورت رویین ساخته برمثال مردم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550)، کوس رویین که بر جمازگان بود فروکوفتند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617)، ذکر شهرستان رویین که آن را مدینهالصفر خوانند، (مجمل التواریخ والقصص)، و از عین القطر شهرستانی رویین کرد که آن را مدینهالصفر خوانند، (مجمل التواریخ والقصص)، دل دوزد نوک نیزۀ خطی جان سوزد حد تیغ رویینا، ناصرخسرو، ترا رسولان باشند تیرهای خدنگ جواب نامه بود تیغهای رویینا، مسعودسعد، جام بلور در خم رویین رستم است دست از دهان خم به مدارا برآورم، خاقانی، چو آن طبل رویین گرگینه چرم به ماهی رساند یک آواز نرم، نظامی، ، برنجین، (ناظم الاطباء) : یکی دیگ رویین به بار اندرون که استاد بود او به کار اندرون، فردوسی، ، محکم، استوار، (فرهنگ فارسی معین)، - دژ رویین، دژ محکم و استوار: گویی اینک بر دژ رویین روس رایت شاه اخستان برکرد صبح، خاقانی، - رویین حصار، کنایه از حصار محکم و استوار: عروسی را بدان رویین حصاری ز بازو ساختی سیمین عماری، نظامی، - رویین روان، که روانی استوار دارد، که روحیۀ قوی و محکم دارد: بزودی سوی پهلوان آمدند خردمند و رویین روان آمدند، فردوسی، ، رنگ سرخی که به روی می مالند، سرخی، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراً محرف روینی باشد که منسوب به روین یا روناس است
جاروب کردن و پاک کردن. (از ناظم الاطباء). رفتن. مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است. روبیدن. پاک کردن. جاروب کردن. خاشاک جایی را بیرون کردن. با جاروب یا جامه ای همه را بردن. (یادداشت مؤلف) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عمارۀ مروزی. چه بایدت کردن کنون بافدم مگر خانه روبی چو روبه بدم. ابوشکور. به شبگیر سرگینش بیرون بری بروبی و خاکش به هامون بری. فردوسی. بساط زرکش او را به روی روبد ماه زمین همت او را به سر کشد کیوان. فرخی. به چوب و لگد راه را کوفتند به نیرنگها برف را روفتند. نظامی. به فرمان شه راه می روفتند گریوه به پولاد می کوفتند. نظامی. خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. (گلستان). - شوله روب، رفته گر. (یادداشت مؤلف) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عمارۀ مروزی. - فروروفتن، رفتن. روفتن. پاک کردن. زایل کردن: به سلطانی چو شه نوبت فروکوفت غبار فتنه از گیتی فروروفت. نظامی. ، سودن و مالیدن. (ناظم الاطباء)
جاروب کردن و پاک کردن. (از ناظم الاطباء). رفتن. مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است. روبیدن. پاک کردن. جاروب کردن. خاشاک جایی را بیرون کردن. با جاروب یا جامه ای همه را بردن. (یادداشت مؤلف) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عمارۀ مروزی. چه بایدت کردن کنون بافدم مگر خانه روبی چو روبه بدم. ابوشکور. به شبگیر سرگینش بیرون بری بروبی و خاکش به هامون بری. فردوسی. بساط زرکش او را به روی روبد ماه زمین همت او را به سر کشد کیوان. فرخی. به چوب و لگد راه را کوفتند به نیرنگها برف را روفتند. نظامی. به فرمان شه راه می روفتند گریوه به پولاد می کوفتند. نظامی. خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. (گلستان). - شوله روب، رفته گر. (یادداشت مؤلف) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عمارۀ مروزی. - فروروفتن، رفتن. روفتن. پاک کردن. زایل کردن: به سلطانی چو شه نوبت فروکوفت غبار فتنه از گیتی فروروفت. نظامی. ، سودن و مالیدن. (ناظم الاطباء)
نام یکی از دوازده پسر یعقوب که از لیادختر بزرگتر خال وی زاده شد، روبیل، روفین، روبین، راوبین نخستین پسر یعقوب از زوجه او لیئه بود که بسبب ارتکاب گناه حق اول زادگی را از دست داد، (قاموس کتاب مقدس ذیل راوبین)، در تاریخ گزیده به صورت روقین و روفین آمده است، و رجوع به روبیل و روبن و تاریخ گزیده ص 21 و 37 و قاموس الاعلام ترکی شود: نکونام روبین و شمعون دگر خردمندلاوی چراغ بصر، شمسی (یوسف و زلیخا)
نام یکی از دوازده پسر یعقوب که از لیادختر بزرگتر خال وی زاده شد، روبیل، روفین، روبین، راوبین نخستین پسر یعقوب از زوجه او لیئه بود که بسبب ارتکاب گناه حق اول زادگی را از دست داد، (قاموس کتاب مقدس ذیل راوبین)، در تاریخ گزیده به صورت روقین و روفین آمده است، و رجوع به روبیل و روبن و تاریخ گزیده ص 21 و 37 و قاموس الاعلام ترکی شود: نکونام روبین و شمعون دگر خردمندلاوی چراغ بصر، شمسی (یوسف و زلیخا)
نام قریه ای است از قرای حلب واقع در جبل لبنان، و در بن کوه زیارتگاهی است که گویند قبر قس بن ساعده در آنجاست و قبر شمعون الصفا نیز گفته اند ولی صحیح نیست. (از معجم البلدان)
نام قریه ای است از قرای حلب واقع در جبل لبنان، و در بن کوه زیارتگاهی است که گویند قبر قس بن ساعده در آنجاست و قبر شمعون الصفا نیز گفته اند ولی صحیح نیست. (از معجم البلدان)
نام محلی ظاهراً در بخارا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه با جمعی از درویشان به طرف کوفین رفتند ... همان ساعت از طرف کوفین می آمدند، (انیس الطالبین)، و از ... و کوفین درویشان بسیار در صحبت خواجه جمع بودند، (انیس الطالبین ص 152 نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
نام محلی ظاهراً در بخارا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه با جمعی از درویشان به طرف کوفین رفتند ... همان ساعت از طرف کوفین می آمدند، (انیس الطالبین)، و از ... و کوفین درویشان بسیار در صحبت خواجه جمع بودند، (انیس الطالبین ص 152 نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
اسم یونانی فوهالصبغ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). عروق الخمر. (منتهی الارب). روناس. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) (برهان) (شرفنامۀ منیری). به هندی مجیهنه. (از غیاث اللغات) : آنجا که حسام او نماید روی از خون عدو شود گیا روین. عسجدی (از اوبهی). یکی پله است زین منبر مجره زده گردش نقط از آب روین. منوچهری. زین هردو زمین هرچه گیاه روید تا حشر بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون. عنصری. اینجا ز نهیب زرد چون شمشاد آنجا ز نشاط سرخ چون روین. مسعودسعد. فروزدند یکایک به صیدگاه بلا بساط خاک به روین ردای روز به قار. مسعودسعد. هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی خون در تن من خشک چو روین تو کنی. سیدحسن غزنوی. پر است در تن تو فضل و مردمی و خرد چو بوی در گل سوری و رنگ در روین. سوزنی. بر روی من ز دیده چکان آب روین است بی آن رخی که شسته مگر ز آب روینش. سوزنی. با جان من اگر نه هوای ترا رگیست خون خشک باد در رگ جان همچو روینم. انوری. آن کز نهیب تف ّ سموم سیاستش خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است. انوری. ز تف ّ هیبت او در دلش ببندد خون چنانکه بر تن عناب ودر دل روین. تاج المآثر (از شرفنامۀ منیری). آری ز هند عود قماری برم به روم گر حمل ها به هند ز روین درآورم. خاقانی. کمند افکنم در سر ژنده پیل ز خون بیخ روین برآرم ز نیل. نظامی. فروداشت چون باره لختی ز تک چو روین بیفسرد خونها به رگ. رضاقلی خان هدایت. رجوع به روناس شود
اسم یونانی فوهالصبغ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). عروق الخمر. (منتهی الارب). روناس. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) (برهان) (شرفنامۀ منیری). به هندی مجیهنه. (از غیاث اللغات) : آنجا که حسام او نماید روی از خون عدو شود گیا روین. عسجدی (از اوبهی). یکی پله است زین منبر مجره زده گردش نقط از آب روین. منوچهری. زین هردو زمین هرچه گیاه روید تا حشر بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون. عنصری. اینجا ز نهیب زرد چون شمشاد آنجا ز نشاط سرخ چون روین. مسعودسعد. فروزدند یکایک به صیدگاه بلا بساط خاک به روین ردای روز به قار. مسعودسعد. هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی خون در تن من خشک چو روین تو کنی. سیدحسن غزنوی. پر است در تن تو فضل و مردمی و خرد چو بوی در گل سوری و رنگ در روین. سوزنی. بر روی من ز دیده چکان آب روین است بی آن رخی که شسته مگر ز آب روینش. سوزنی. با جان من اگر نه هوای ترا رگیست خون خشک باد در رگ جان همچو روینم. انوری. آن کز نهیب تف ّ سموم سیاستش خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است. انوری. ز تف ّ هیبت او در دلش ببندد خون چنانکه بر تن عناب ودر دل روین. تاج المآثر (از شرفنامۀ منیری). آری ز هند عود قماری برم به روم گر حمل ها به هند ز روین درآورم. خاقانی. کمند افکنم در سر ژنده پیل ز خون بیخ روین برآرم ز نیل. نظامی. فروداشت چون باره لختی ز تک چو روین بیفسرد خونها به رگ. رضاقلی خان هدایت. رجوع به روناس شود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
پشته و توده ی شاخ و برگ درختان، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، پشته و توده ی شاخ و برگ درختان
پشته و توده ی شاخ و برگ درختان، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، پشته و توده ی شاخ و برگ درختان