اصطلاح عامیانه، روشو، روشوی، سفیدآب که به گرده های کوچک بود، سفیدآب چون قرص کرده، سفیدآب، گل سفیدآب، قرص سفیدآب که به روی و تن مالند تا شوخ و چرک آسانتر رود و بیشتر در حمامها استعمال دارد، (یادداشت مؤلف)
اصطلاح عامیانه، روشو، روشوی، سفیدآب که به گرده های کوچک بود، سفیدآب چون قرص کرده، سفیدآب، گل سفیدآب، قرص سفیدآب که به روی و تن مالند تا شوخ و چرک آسانتر رود و بیشتر در حمامها استعمال دارد، (یادداشت مؤلف)
صاحب ریش. (یادداشت مؤلف). ریشو. مقابل کوسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت یا ساده گشت ریشور دهر را عذار. اثیرالدین اخسیکتی. رجوع به ریشو شود
صاحب ریش. (یادداشت مؤلف). ریشو. مقابل کوسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت یا ساده گشت ریشور دهر را عذار. اثیرالدین اخسیکتی. رجوع به ریشو شود
منشور. (ناظم الاطباء). هرم بلورین مثلث القاعده. منشور بلوری مثلث القاعده. (یادداشت مؤلف). در علوم طبیعی حجمی است از بلور که قاعده آن مثلث الاضلاع است. ج، مواشیر. (از المنجد). رجوع به منشور شود
منشور. (ناظم الاطباء). هرم بلورین مثلث القاعده. منشور بلوری مثلث القاعده. (یادداشت مؤلف). در علوم طبیعی حجمی است از بلور که قاعده آن مثلث الاضلاع است. ج، مواشیر. (از المنجد). رجوع به منشور شود
صاحب گوش. دارای گوش. که گوش دارد. (مؤلف) ، سامع. (مؤلف). - امثال: گوشور یک بار خندد کر دو بار. (امثال و حکم ج 3 ص 1333). ، دارای گوش بزرگ. (ولف). اذون. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی. (یادداشت مؤلف). گلیم گوش. ولف در فهرست لغات شاهنامه این کلمه را لقب گوش بستر نیز دانسته است اما در شعر شاهد وی به همان معنی بزرگ گوش است: پدید آمد از دور مردی سترگ پر از موی و با گوشهای بزرگ تنش زیر موی اندرون همچو نیل دو گوشش به پهنای دو گوش پیل... سکندر نگه کرد زو خیره ماند برو بر همی نام یزدان بخواند چه مردی بدو گفت و نام تو چیست ز دریا چه یابی و کام تو چیست بدو گفت شاها مرا باب و مام همی گوش بستر نهادند نام... سکندر بدان گوشور گفت رو بیاور کسی تا چه بینیم نو بشد گوش بستر هم اندر زمان از آن شارسان برد مردم دمان. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 صص 7-1906). رجوع به گلیم گوش و گوش بستر شود
صاحب گوش. دارای گوش. که گوش دارد. (مؤلف) ، سامع. (مؤلف). - امثال: گوشور یک بار خندد کر دو بار. (امثال و حکم ج 3 ص 1333). ، دارای گوش بزرگ. (ولف). اذون. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی. (یادداشت مؤلف). گلیم گوش. ولف در فهرست لغات شاهنامه این کلمه را لقب گوش بستر نیز دانسته است اما در شعر شاهد وی به همان معنی بزرگ گوش است: پدید آمد از دور مردی سترگ پر از موی و با گوشهای بزرگ تنش زیر موی اندرون همچو نیل دو گوشش به پهنای دو گوش پیل... سکندر نگه کرد زو خیره ماند برو بر همی نام یزدان بخواند چه مردی بدو گفت و نام تو چیست ز دریا چه یابی و کام تو چیست بدو گفت شاها مرا باب و مام همی گوش بستر نهادند نام... سکندر بدان گوشور گفت رو بیاور کسی تا چه بینیم نو بشد گوش بستر هم اندر زمان از آن شارسان برد مردم دمان. فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 صص 7-1906). رجوع به گلیم گوش و گوش بستر شود
دارای گوش صاحب گوش، شنونده: سامع: چونکه لاغ املا کند یاری بیار گوشور یک بار خندد کر دو بار، دارای گوشی بزرگ: پدید آمد از دور مردی سترگ پر از موی و با گوشهای بزرگ... سکندر بدان گوشور گفت: رو بیاور کسی تا چه بینیم نو
دارای گوش صاحب گوش، شنونده: سامع: چونکه لاغ املا کند یاری بیار گوشور یک بار خندد کر دو بار، دارای گوشی بزرگ: پدید آمد از دور مردی سترگ پر از موی و با گوشهای بزرگ... سکندر بدان گوشور گفت: رو بیاور کسی تا چه بینیم نو