روشن کننده، برافروزنده، کنایه از برطرف کنندۀ ابهام، مفسر، تفسیر کننده، جلادهنده، صیقل گر، برای مثال تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینه کردار می رود (سیدحسن غزنوی - لغتنامه - روشنگر)
روشن کننده، برافروزنده، کنایه از برطرف کنندۀ ابهام، مفسر، تفسیر کننده، جلادهنده، صیقل گر، برای مِثال تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینه کردار می رود (سیدحسن غزنوی - لغتنامه - روشنگر)
نور. روشنایی. (اشتنگاس). نور و فروغ و شعاع. (ناظم الاطباء). روشنایی. فروغ. (فرهنگ فارسی معین) : خداوند این علت، روشنا و آفتاب کمتر تواند دید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باشد که مردم پیوسته اندر روشنا و صحرا باشد و زمستان که برف آید نظر او پیوسته بر برف باشد بدین سبب بصر او ضعیف شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، شکوه. جلال. درخشندگی. (اشتنگاس). جلال و تابش. (ناظم الاطباء) ، سنگ مرقشت را گویند و آنرا سرمه کنند. (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). حجرالنور. (از اشتنگاس) (ناظم الاطباء). نام قسمی سرمه. (یادداشت مؤلف) : سرمۀ روشنا و شیاف مرارات کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از خیال ماه رویت خانه دل روشنا خاک راهت میکند عالم بدیده روشنا. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری)
نور. روشنایی. (اشتنگاس). نور و فروغ و شعاع. (ناظم الاطباء). روشنایی. فروغ. (فرهنگ فارسی معین) : خداوند این علت، روشنا و آفتاب کمتر تواند دید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باشد که مردم پیوسته اندر روشنا و صحرا باشد و زمستان که برف آید نظر او پیوسته بر برف باشد بدین سبب بصر او ضعیف شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، شکوه. جلال. درخشندگی. (اشتنگاس). جلال و تابش. (ناظم الاطباء) ، سنگ مرقشت را گویند و آنرا سرمه کنند. (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). حجرالنور. (از اشتنگاس) (ناظم الاطباء). نام قسمی سرمه. (یادداشت مؤلف) : سرمۀ روشنا و شیاف مرارات کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از خیال ماه رویت خانه دل روشنا خاک راهت میکند عالم بدیده روشنا. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری)