جدول جو
جدول جو

معنی روشندلی - جستجوی لغت در جدول جو

روشندلی
(رَ / رُو شَ دِ)
صفت روشندل. روشن ضمیری. دانایی. آگاهی. (فرهنگ فارسی معین) :
سکندر که خورشید آفاق بود
به روشندلی در جهان طاق بود.
نظامی.
بخوبی شد این یک چوبدر منیر
چو شمس آن ز روشندلی بی نظیر.
نظامی.
همتش از غایت روشندلی
آمده در منزل بی منزلی.
نظامی.
و رجوع به روشندل شود
لغت نامه دهخدا
روشندلی
روشن ضمیری دانایی آگاهی
تصویری از روشندلی
تصویر روشندلی
فرهنگ لغت هوشیار
روشندلی
((~. دِ))
آگاهی
تصویری از روشندلی
تصویر روشندلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشندان
تصویر روشندان
جایی که در آن چراغ بگذارند، روشنی دان، چراغ دان، تاب دان، روزنی که نور از آن داخل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
روشنی، تابناکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخشندگی
تصویر رخشندگی
درخشندگی، درخشان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن دل
تصویر روشن دل
روشن ضمیر، زنده دل، آگاه و دانا، نابینا، کور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُو شَ دِ)
کسی که خاطر وی صاف باشد و مکدر نبود. (ناظم الاطباء). آنکه دارای دل و روانی روشن است. روشن ضمیر. دانا. آگاه. (فرهنگ فارسی معین). پاکدل. عارف:
یکی مرد بد پیر خسرو بنام
جوانمرد و روشندل و شادکام.
فردوسی.
نگه کرد روشندل اسفندیار
بدید آنکه زو سست گشتندو زار.
فردوسی.
یکی بود مهتر کتایون بنام
خردمند و روشندل و شادکام.
فردوسی.
خردمند و روشندل و پاک تن
بیامد بر سرو شاه یمن.
فردوسی.
خسرو آل امیران ای امیران سخن
در ثنا و مدح تو روشندل و روشن ضمیر.
سوزنی.
نه روشندلی زاید از تیره اصلی
نه نیلوفری روید از شوره قاعی.
خاقانی.
هست حقیقت نظر مقبلان
درع پناهندۀ روشندلان.
نظامی.
سر مکش از صحبت روشندلان
دست مدار از کمر مقبلان.
نظامی.
ارسطوی روشندل و هوشمند
ثنا گفت بر تاجدار بلند.
نظامی.
قوی رأی و روشندل و سرفراز
بهنگام سختی رعیت نواز.
نظامی.
بزرگان روشندل نیکبخت
بفرزانگی تاج بردند و تخت.
سعدی (بوستان).
راوی روشندل از عبارت سعدی
ریخته در بزم شاه لؤلؤ منضود.
سعدی.
، روشن و تابان (صفت برای آفتاب و ماه و ستاره و جز آن) :
یکی بکر چون دختر نعش بودم
به روشندلی چون سماکش سپردم.
خاقانی.
برآی ای صبح روشندل خدا را
که بس تاریک می بینم شب هجر.
حافظ.
، شاد. مسرور:
نبودند روشندل و شادمان
ز خنده نیاسود لب یک زمان.
فردوسی.
بیک دست قارن بیک دست سام
نشستند روشندل و شادکام.
فردوسی.
حاسد ملعون چرا روشندل و خندان شود
گر زمانی بخت خواجه تندی و صفرا کند.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از روشندل
تصویر روشندل
کسی که خاطر وی صاف باشد و مکدر نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشندگی
تصویر رخشندگی
رخشنده بودن درخشندگی روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن چراغ بگذارند چراغدان روشنی دان، تابدان، روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی مقابل تاریکی، جوهریست که در داروهای چشم بکار میرفت مرقشیشا حجرالنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناسی
تصویر روشناسی
معرفت شناخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناسی
تصویر روشناسی
معرفت، شناخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
چراغدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
((رُ شَ))
روشنی، مقابل تاریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشندل
تصویر روشندل
((~. دِ))
عارف، آگاه، نابینا، کور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
برق، نور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روشنگری
تصویر روشنگری
توضیح
فرهنگ واژه فارسی سره
اعمی، باریک بین، روشن بین، نابینا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
Illumination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
Salesmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
oświetlenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
illuminazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
iluminação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
照明
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
майстерність продажу
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
Beleuchtung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
освітлення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
(PL) umiejętności sprzedaży
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
(DE) Verkaufsfähigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
умение продавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
освещение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
(PT) habilidade de vender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روشنایی
تصویر روشنایی
iluminación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی