جدول جو
جدول جو

معنی روشناس - جستجوی لغت در جدول جو

روشناس
معروف، مشهور، نامدار، سرشناس، برای مثال ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵ - ۷۶۷)
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
فرهنگ فارسی عمید
روشناس
(رَ دَ /دِ)
کنایه از شخص مشهور و معروف و آشنای همه کس. (برهان قاطع). مشهور که بتازیش وجیه خوانند. (شرفنامۀ منیری). کسی که او را بمجرد دیدن توان شناخت که فلانی است. (آنندراج). کنایه از شخص معروف و مشهور و وجیه. (از غیاث اللغات). وجیه. (مهذب الاسماء). کنایه از شخص مشهور است که آشنای همه کس باشد. (انجمن آرا). آنکه مردم بسیاری او را شناسند. کسی که عده کثیری باحوالش آشنایی داشته باشند. سرشناس: سعد از قبیلۀ بنی زهره بودو مردی روشناس بود و بزرگ و با خویشان بسیار و در همه قریش از وی روشناس تر نبود. (ترجمه تاریخ طبری).
ندیدم کس از مردم روشناس
کز آن مردمی نیست بر وی سپاس.
نظامی.
تو آن خورشید نورانی قیاسی
که مشرق تا بمغرب روشناسی.
نظامی.
دعای بی اثرم روشناس عرش نیم
ز لب جدا چو شوم ره نمیبرد جایی.
حکیم شفایی (از شعوری ج 2 ورق 23).
، ستاره. کوکب. ج، روشناسان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
روشناس
مشهور معروف، ستاره کوکب جمع روشناسان
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
فرهنگ لغت هوشیار
روشناس
((ش ِ))
سرشناس، مشهور، ستاره
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
فرهنگ فارسی معین
روشناس
سرشناس، مشهور، پرآوازه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
کسی که انواع داروها و خواص درمانی آن ها را بشناسد
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
عطار. داروساز. (ناظم الاطباء). کسی که درباره داروها مطالعه دارد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حالت و چگونگی روشناس. معروفیت و شهرت. اشتهار. سرشناسی. رجوع به روشناس شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو شِ)
شاه شناس. آنکه پادشاه را در هر لباس شناسد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مردمان مشهور و معروف، کنایه از ستارگان. (برهان قاطع) (آنندراج). باین معنی ظاهراً مصحف روشنان است و روشنان مطلق ستارگان و غالباً ثوابت را گویند. (گاه شماری ص 334 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به روشنان فلک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روشناسان
تصویر روشناسان
مردمان مشهور و معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناسی
تصویر روشناسی
معرفت شناخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناسی
تصویر روشناسی
معرفت، شناخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
صيدليٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
Herbalist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
herboriste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
薬草師
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
جڑی بوٹی ماہر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
ভেষজবিদ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
หมอสมุนไพร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
mtaalamu wa mimea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
bitki uzmanı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
약초 전문가
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
kruidenkenner
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
מרפא צמחים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
हर्बलिस्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
ahli jamu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
herbolario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
erborista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
草药师
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
zielarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
травник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
Kräuterkundiger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
травник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داروشناس
تصویر داروشناس
fitoterapeuta
دیکشنری فارسی به پرتغالی