جدول جو
جدول جو

معنی روشم - جستجوی لغت در جدول جو

روشم
مهر مهر چوبین که بدان سرخم ها و مانند آن مهر کنند
تصویری از روشم
تصویر روشم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشن
تصویر روشن
(دخترانه)
تابان، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشا
تصویر روشا
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روام
تصویر روام
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن
تصویر روشن
تابناک، منور، درخشان، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسم
تصویر روسم
آیین روش، نشانه، مهر مهری که بدان خم ها و خرمن مهر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن
تصویر روشن
تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر، برای مثال شب مردان خدا روز جهان افروز است / روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن
تصویر روشن
رفتن، مقابل آمدن، دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره، ارسال شدن، سزاوار بودن، رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره مثلاً به رفت منزل، پیمودن، طی کردن، روان شدن، روان بودن مثلاً خون رفتن، آغاز کردن مطلب مثلاً برویم سر اصل مطلب، واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن، از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن، قطع شدن مثلاً اگر سرش«برود» نمازش نمی رود، از جریان افتادن، قطع شدن جریان مثلاً برق رفت، در آستانۀ انجام گرفتن کاری مثلاً توپ می رفت که گل بشود، خوردن یا نوشیدن چیزی مثلاً یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت، انجام دادن حرکت ورزشی مثلاً روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن، گذشتن، ساییده شدن، از دست دادن مثلاً وقتی ورشکست شدم همۀ پول هایم رفت، داخل شدن مثلاً سوزن رفت توی دستم، بیان شدن، گفته شدن مثلاً ذکر خیر شما می رفت، شبیه بودن مثلاً حلال زاده به دایی اش می رود!، قربان رفتن مثلاً قدرت خدا را بروم، به اتمام رسیدن، برای مثال برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمۀ لیلی کجاست (سعدی۲ - ۳۳۱)، رفتار کردن، عمل کردن مثلاً به روش خود می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن
تصویر روشن
((رَ وِ شْ))
حرکت، گردش، طرز، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشن
تصویر روشن
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشم
تصویر رشم
نوشتن، نگاشتن، مهرکردن انبار، نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روش
تصویر روش
طرز، طریقه، قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روم
تصویر روم
خواستن و جستن، نرمه گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشم
تصویر وشم
بخار، برای مثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم)
خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روم
تصویر روم
سی امین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۰ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، کرک، ورتیج، بدبده، سلویٰ، سمان، کراک برای مثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روش
تصویر روش
مخفّف واژه روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روش
تصویر روش
طرز انجام دادن کاری، شیوه، حرکت کردن، رفتن، در تصوف سلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
داغ خجک (خال) بلدرچین کرک: (درجنب علو همتت چرخ ماننده وشم بیش چرغ است) (ابوسلیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روم
تصویر روم
موی زهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روش
تصویر روش
((رُ))
روشنایی، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روش
تصویر روش
((رَ وِ))
عمل رفتن، خرامش، معبر، طرز، رسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشم
تصویر وشم
((وُ))
بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشم
تصویر وشم
((وَ))
نقش و نگاری که بر اندام با سوزن آژده کرده و نیله بر آن پاشند، خالکوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روش
تصویر روش
Method
دیکشنری فارسی به انگلیسی