جدول جو
جدول جو

معنی روسیاهی - جستجوی لغت در جدول جو

روسیاهی
سیاه بودن روی، (ناظم الاطباء)، چگونگی و حالت روسیاه، رسوایی و فضیحت، جرم و تقصیر خطا و گناه، (ناظم الاطباء) :
ز ممکن روسیاهی در دو عالم
جدا هرگز نشد واﷲ اعلم،
شبستری،
، شرمندگی از قصور یا تقصیر، سوادالوجه، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
زمستان رفت روسیاهی به زغال ماند، با اینکه یاری و مددی نکرد کار و مقصود چنانکه منظور بود انجام یافت، (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
روسیاهی
افتضاح، خجالت، رسوایی، شرمساری، ننگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کسی که چهره اش سیاه باشد، کنایه از عاصی، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، کنایه از ساده لوح، احمق
فرهنگ فارسی عمید
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، آنکه چهره اش سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، گناهکار، بدکار، عاصی، (فرهنگ فارسی معین)، گنهکار و بدافعال، (فرهنگ شعوری)، کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت، (آنندراج)، گناهکار و صاحب جرم و سیاه بخت و بدبخت و مرد ذلیل و فرومایه، (ناظم الاطباء)، کسی که از عمل بدی که مرتکب شده شرمنده و خجل است:
بشاهان گیتی شوم روسیاه
که بر مرز ایران و توران سپاه،
فردوسی،
مرا پیش خلق روسیاه مکن، (قصص الانبیاء)،
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم،
نظامی،
عقوبت مکن عذرخواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم،
نظامی،
چوسایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند،
نظامی،
یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام
آستان حضرتت را روسیاه آورده ام،
جامی،
- روسیاه بودن، گناهکار بودن،
- ، شرمنده و سرافکنده بودن، خفیف و بیمقدار بودن،
، زنگی و آفریقایی، (ناظم الاطباء)، زنگی، (آنندراج)، شخص عرب سیاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باشندۀ ده یعنی دهقان، (آنندراج) (غیات اللغات)، قروی، (مهذب الاسماء)، اهل ده، (از فرهنگ شعوری)، دهاتی و دهقان، (ناظم الاطباء)، آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار،
دقیقی،
طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری،
منوچهری،
برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود،
(گرشاسب نامه)،
گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی،
ناصرخسرو،
یکی روستایی ازهر را سلام کرد، (تاریخ سیستان)،
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست،
مولوی،
چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد،
سعدی (بوستان)،
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش،
سعدی (بوستان)،
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند،
سعدی (بوستان)،
بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی،
بدیعی،
خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست،
اوحدی،
- روستایی طبع، کسی که طبعش چون روستایی است، کنایه از تنگ نظری و خست طبع است: ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است، (تاریخ بیهقی)،
- روستایی گیرشدن، بحیل روستاییان دچار گشتن، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند، (جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا)،
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی،
سعدی (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را بگذار تا خود گوید،
سنایی (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را حمام خوش آمد، (از امثال و حکم دهخدا)، این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید، (از آنندراج)،
روستایی را عقل از پس میرسد، (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند، (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی رسوایی است، روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند، (امثال وحکم دهخدا)،
روستایی عید دیده، (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی وقتی گوزید گرد می نشیند، در مورد کسی گفته میشود که وقتی کار از کار گذشت تازه بفکر اصلاح یا خطای از دست رفته می افتد، (فرهنگ عوام)،
عشق تو و سینۀ چو من کس
طاوس و سرای روستایی،
انوری (امثال و حکم دهخدا)،
طمع روستایی بحرکت آمد، (امثال و حکم دهخدا)،
گرهی را که یک روستایی زند صدشهری نتواند باز کرد، یعنی مردمان روستا بسیار گربز و محتالند، (از امثال و حکم دهخدا)، عوام و ارباب حرفه و فرومایگان، (لغت محلی شوشتر)، جمعیت مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کاری، (لغت محلی شوشتر)،
دهقانی، (لغت محلی شوشتر)، دهگانی، که بتازی دهقانی شود، (از شرفنامۀ منیری)، باین معنی منسوب به روستا بمعنی دهقان است، رجوع بروستا شود، زندگانی و تعیش در روستا، (ناظم الاطباء)، و رجوع به روستا شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش طرهان شهرستان خرم آباد، سکنۀ آنجا 900 تن، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و لبنیات، صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی و طناب بافی، راه آن اتومبیلرو، ساکنان از طایفۀ امرایی و چادرنشین هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
حالت و چگونگی روسیاه. رجوع به روسیاه و روسیاهی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ساکن روستا کشاورز دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، بدهکار، عاصی، گنهکار و بد افعال، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کنایه از گناهکار، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
کشاورز، دهقان
فرهنگ فارسی معین
بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگ آور، ننگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ريفيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
Rural, Rustic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rustique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
乡村的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
시골의 , 소박한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
сельский , деревенский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ländlich, rustikal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیہاتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
গ্রামীণ , গ্রাম্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ชนบท , บ้านนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
vijijini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
kırsal, rustik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
田舎の , 素朴な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
wiejski, rustykalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
כפרי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
pedesaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ग्रामीण , देहाती
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
landelijk, rustiek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
сільський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rústico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rurale, rustico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rústico
دیکشنری فارسی به پرتغالی