جدول جو
جدول جو

معنی روسری - جستجوی لغت در جدول جو

روسری
(سَ)
پارچه ای که زنان بر سر می افکنند و معمولا در زیر چانه گره می زنند. چارقد. در گناباد خراسان بمعنی چادرچه و چادرنماز مستعمل است
لغت نامه دهخدا
روسری
پارچه ای که زنان بر سر می افکنند و معمولا در زیر چانه گره میزنند، چار قد
فرهنگ لغت هوشیار
روسری
((سَ))
پارچه ای معمولاً سه گوش یا چهارگوش (به صورت سه تا شده) که زنان سر و گردن خود را با آن می پوشانند
فرهنگ فارسی معین
روسری
چارق، چارقد، حجاب، مقصوره، مقنعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوسری
تصویر دوسری
نوعی از خیمه، روپوش کجاوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسی
تصویر روسی
مربوط به روسیه، از مردم روسیه مثلاً دانشمندان روسی، تهیه شده در روسیه مثلاً خودروهای روسی، زبانی از شاخۀ زبان های بالتو اسلاوی که در روسیه بدان تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
زن بدکار، بدکاره، فاحشه، خشنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسری
تصویر توسری
ضربه ای که با دست بر سر کسی بزنند، کنایه از تحقیر، سرزنش تحقیرآمیز
فرهنگ فارسی عمید
(روسپی)
در پهلوی رسپیک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تلفظ قدیم رسپی. (از فرهنگ فارسی معین). زن فاحشه و بدکاره. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). زن قحبه. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری). زنجه. (شرفنامۀ منیری). جنده. زانیه. مخفف روسپید است. و این لفظ را بر زنان بدکاره برسبیل طعنه اطلاق کرده اند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). اطلاق این کلمه بر زن بدکاره از قبیل تسمیۀ شی ٔ بضد است. (از یادداشت مؤلف). و در تاریخ سیستان است:
مرا غرمج آبی بپختی به پی
به پی از چه پختی تو ای روسپی.
خجسته.
پس عباد (ابن زیاد) او (ابن مفرغ) را بیاورد و ادب کرد و محبوس، و بدست حجامان داد آن حجامان برفته بودند و خوکان اهلی را سیکی بار کردند و بیاوردند و این شاعر (ابن مفرغ) آن بخورد و مست گشت دیگر روز اندر مستی او را اسهال افتاد کودکان نگاه همی کردند، از بس سیاهی که آن اسهال او بود و منادی می کردند بزبان پارسی که: شبست این... او جواب کرد ایشان را هم بپارسی که:
آبست و نبیذست
و عصارات زبیب است
دنبۀ فربه و پی است
و سمیه هم روسپی است.
و سمیه نام مادرزیاد بود. (تاریخ سیستان ص 96).
ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست
نه بهر شهری مرا از مهتران پروازه نیست.
مرصعی (از فرهنگ اسدی).
عالم دون روسپی است چیست نشانی آن
آنکه حریفیش پیش وآن دگری در قفاست.
مولوی (دیوان شمس).
حکما گویند چار کس از چار کس بجان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. (گلستان).
- زن روسپی، آنکه زن روسپی دارد. دشنامی بوده است چون زن قحبه:
یا بکش این کافر زن روسپی را آشکار
پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند.
انوری.
چگویی در علی آبی چگویی
که خاک از خون این زن روسپی به.
نظامی عروضی.
چون نبودش صبرمی پیچید او
کاین سگ زن روسپی ناچیز گو.
مولوی (مثنوی).
نی حلیمی مخنث وار نیز
که شود زن روسپی زآن و کنیز.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
روسپی، این کلمه در زمان صحابه و تابعین نیز متداول بوده و به مرد هم اطلاق می شده: قال سفیان ابی عثیمه و اسمه سلمه بن مجنون قال کان بینی و بین رجل منازعه فقلت له یا روسبی، (الکنی و الاسماء از یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به روسپی شود
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی تورانی، (برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
منسوب بقوم روس، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به روس شود، زبان مردم روسیه، (فرهنگ فارسی معین)، زبان روسی یکی از زبانهای هندواروپایی و از شعب زبانهای اسلاوی است و زبان رسمی ملل اتحاد جماهیر شوروی میباشد خط روسی از خط کیریلی ناشی شده و آن در زمان پتر کبیر و تا حدی بدستور وی تثبیت شد و شامل 36 حرف است که آخرین آنها ایگیتا امروز تقریباً متروک است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، و رجوع به ’روسیۀ شوروی’ (قسمت زبان) و ’سازمان فرهنگی’ شود، نوعی پارچه، (برهان قاطع) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از لغت ولف)، نوعی پارچۀ منسوب بروس، (فرهنگ فارسی معین) :
بغیر روسی و کتان و رختهای نفیس
چه چیز همره او شد بگور تامحشر،
نظام قاری،
سوزن بدرز روسی و والا و بیت کرد
عمری بسر دوید و بآخرمحال یافت،
نظام قاری،
چماق سوزن سرکوبشان زند روسی
چو کار اوفتدش با چهار گز معجر،
نظام قاری،
، پیالۀ شراب، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شاهنامه)، نوعی پیالۀ شراب، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
رودخانه ای است در مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 6 و ترجمه فارسی ص 24)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دوسرانی. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از برهان). بزرگ هیکل توانا کأنه منسوب الی دوسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دوسرانی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به قوم روس، زبان مردم روسیه، نوعی پارچه منسوب به روس، نوعی پیاله شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
زن بدکار فاحشه بد کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسبی
تصویر روسبی
زن بدکار فاحشه بد کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسری
تصویر دوسری
تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
((سْ))
زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
فاحشه
فرهنگ واژه فارسی سره
جلب، جنده، خودفروش، زانیه، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، معروفه، نامستور، هرجایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طایفه ای در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
انعامی که در جشن ها به عنوان هدیه به آشپز پرداخت شود، چشمه و مرتعی در کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روسی زبان، اهل روسیه
فرهنگ گویش مازندرانی
از خاندان های اهل روستای میانده دلارستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی