جدول جو
جدول جو

معنی روستایی - جستجوی لغت در جدول جو

روستایی
مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، کنایه از ساده لوح، احمق
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
فرهنگ فارسی عمید
روستایی
باشندۀ ده یعنی دهقان، (آنندراج) (غیات اللغات)، قروی، (مهذب الاسماء)، اهل ده، (از فرهنگ شعوری)، دهاتی و دهقان، (ناظم الاطباء)، آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار،
دقیقی،
طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری،
منوچهری،
برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود،
(گرشاسب نامه)،
گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی،
ناصرخسرو،
یکی روستایی ازهر را سلام کرد، (تاریخ سیستان)،
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست،
مولوی،
چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد،
سعدی (بوستان)،
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش،
سعدی (بوستان)،
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند،
سعدی (بوستان)،
بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی،
بدیعی،
خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست،
اوحدی،
- روستایی طبع، کسی که طبعش چون روستایی است، کنایه از تنگ نظری و خست طبع است: ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است، (تاریخ بیهقی)،
- روستایی گیرشدن، بحیل روستاییان دچار گشتن، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند، (جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا)،
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی،
سعدی (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را بگذار تا خود گوید،
سنایی (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را حمام خوش آمد، (از امثال و حکم دهخدا)، این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید، (از آنندراج)،
روستایی را عقل از پس میرسد، (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند، (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی رسوایی است، روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند، (امثال وحکم دهخدا)،
روستایی عید دیده، (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی وقتی گوزید گرد می نشیند، در مورد کسی گفته میشود که وقتی کار از کار گذشت تازه بفکر اصلاح یا خطای از دست رفته می افتد، (فرهنگ عوام)،
عشق تو و سینۀ چو من کس
طاوس و سرای روستایی،
انوری (امثال و حکم دهخدا)،
طمع روستایی بحرکت آمد، (امثال و حکم دهخدا)،
گرهی را که یک روستایی زند صدشهری نتواند باز کرد، یعنی مردمان روستا بسیار گربز و محتالند، (از امثال و حکم دهخدا)، عوام و ارباب حرفه و فرومایگان، (لغت محلی شوشتر)، جمعیت مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کاری، (لغت محلی شوشتر)،
دهقانی، (لغت محلی شوشتر)، دهگانی، که بتازی دهقانی شود، (از شرفنامۀ منیری)، باین معنی منسوب به روستا بمعنی دهقان است، رجوع بروستا شود، زندگانی و تعیش در روستا، (ناظم الاطباء)، و رجوع به روستا شود
لغت نامه دهخدا
روستایی
ساکن روستا کشاورز دهقان
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی
کشاورز، دهقان
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
فرهنگ فارسی معین
روستایی
دهاتی، ده نشین، روستانشین، دهقان، رعیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی
ريفيٌّ
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به عربی
روستایی
Rural, Rustic
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روستایی
rural, rustique
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روستایی
vijijini
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
روستایی
دیہاتی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به اردو
روستایی
গ্রামীণ , গ্রাম্য
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به بنگالی
روستایی
ชนบท , บ้านนอก
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به تایلندی
روستایی
田舎の , 素朴な
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
روستایی
kırsal, rustik
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
روستایی
시골의 , 소박한
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به کره ای
روستایی
כפרי
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به عبری
روستایی
pedesaan
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
روستایی
ग्रामीण , देहाती
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به هندی
روستایی
landelijk, rustiek
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به هلندی
روستایی
rural, rústico
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
روستایی
rurale, rustico
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
روستایی
rural, rústico
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
روستایی
乡村的
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به چینی
روستایی
wiejski, rustykalny
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به لهستانی
روستایی
сільський
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
روستایی
ländlich, rustikal
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به آلمانی
روستایی
сельский , деревенский
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوستایی
تصویر اوستایی
منسوب به اوستا. یا زبان اوستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسایی
تصویر روسایی
Chieftainship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روسایی
تصویر روسایی
вождизм
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روسایی
تصویر روسایی
Häuptlingschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روسایی
تصویر روسایی
вождизм
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روسایی
تصویر روسایی
przywództwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روسایی
تصویر روسایی
酋长身份
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روسایی
تصویر روسایی
chefia
دیکشنری فارسی به پرتغالی