جدول جو
جدول جو

معنی رودپیش - جستجوی لغت در جدول جو

رودپیش
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی از شهرستان فومن واقع در 5هزارگزی شمال شرقی فومن و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ فومن به رشت، منطقه ای است جلگه ای وهوایی معتدل مرطوب دارد، سکنۀ آن 1139 تن است، آب آن از رود خانه شاخ زر تأمین میشود و محصولش برنج وابریشم و توتون سیگار و مرغابی، و شغل مردم زراعت وصید و کاسبی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روسپی
تصویر روسپی
زن بدکار، بدکاره، فاحشه، خشنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روپوش
تصویر روپوش
آنچه روی چیزی را می پوشاند، هرچه که با آن روی کسی یا چیزی را می پوشانند، بالاپوش، پرده، جامۀ ساده و بلندی که بر روی لباس های دیگر بر تن می کنند مثلاً روپوش پزشکان، روپوش پرستاران، روپوش شاگردان مدرسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روپیه
تصویر روپیه
واحد پول پاکستان و هند
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان ساری است. این دهستان در شمال ساری و در ساحل غربی رود خانه تجن واقع شده است. آب آن از رود خانه تجن تأمین میشود. محصول عمده اش برنج و پنبه و غلات و کنف و کنجد است. راه شوسۀ ساری به فرح آباد تقریباً موازی با رودخانه ای از وسط دهستان بطول 25هزارگز میگذرد. دیه های مهم آن عبارتند از: فرح آباد، قاجارخلیل، حمیدآباد، آکند و فیروزکنده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع در 7هزارگزی جنوب شوشتر و 12هزارگزی باختری راه شوشتر بمسجد سلیمان، کوهستانی است و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن 150 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود، محصولش غلات و برنج، و شغل اهالی زراعت است، سکنۀ آن از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب به رود و رودخانه و نهر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(روسپی)
در پهلوی رسپیک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تلفظ قدیم رسپی. (از فرهنگ فارسی معین). زن فاحشه و بدکاره. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). زن قحبه. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری). زنجه. (شرفنامۀ منیری). جنده. زانیه. مخفف روسپید است. و این لفظ را بر زنان بدکاره برسبیل طعنه اطلاق کرده اند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). اطلاق این کلمه بر زن بدکاره از قبیل تسمیۀ شی ٔ بضد است. (از یادداشت مؤلف). و در تاریخ سیستان است:
مرا غرمج آبی بپختی به پی
به پی از چه پختی تو ای روسپی.
خجسته.
پس عباد (ابن زیاد) او (ابن مفرغ) را بیاورد و ادب کرد و محبوس، و بدست حجامان داد آن حجامان برفته بودند و خوکان اهلی را سیکی بار کردند و بیاوردند و این شاعر (ابن مفرغ) آن بخورد و مست گشت دیگر روز اندر مستی او را اسهال افتاد کودکان نگاه همی کردند، از بس سیاهی که آن اسهال او بود و منادی می کردند بزبان پارسی که: شبست این... او جواب کرد ایشان را هم بپارسی که:
آبست و نبیذست
و عصارات زبیب است
دنبۀ فربه و پی است
و سمیه هم روسپی است.
و سمیه نام مادرزیاد بود. (تاریخ سیستان ص 96).
ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست
نه بهر شهری مرا از مهتران پروازه نیست.
مرصعی (از فرهنگ اسدی).
عالم دون روسپی است چیست نشانی آن
آنکه حریفیش پیش وآن دگری در قفاست.
مولوی (دیوان شمس).
حکما گویند چار کس از چار کس بجان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. (گلستان).
- زن روسپی، آنکه زن روسپی دارد. دشنامی بوده است چون زن قحبه:
یا بکش این کافر زن روسپی را آشکار
پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند.
انوری.
چگویی در علی آبی چگویی
که خاک از خون این زن روسپی به.
نظامی عروضی.
چون نبودش صبرمی پیچید او
کاین سگ زن روسپی ناچیز گو.
مولوی (مثنوی).
نی حلیمی مخنث وار نیز
که شود زن روسپی زآن و کنیز.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
آنچه بر روی طعام یاحلوایی از خوردنیها پاشند برای زینت یا خوشمزگی، چنانکه پستۀ خردکرده بر روی شله زرد و قیمه بر روی آش رشته، (یادداشت مؤلف)، آنچه بر روی مسهل و منضج از دواهای خشک پاشند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هر چیزی که روی چیز دیگر را بپوشاند، (فرهنگ نظام) (برهان قاطع)، پرده، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، آنچه بر روی کسی یا چیزی درکشند تا از برف و باران و آفتاب و گردو خاک و نظر مردمان و پشه و جز آن نهان و در امان ماند، مانند روپوش کجاوه و روپوش گهواره:
بازدان کز چیست این روپوشها
ختم حق بر چشمها و گوشها،
مولوی،
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو،
مولوی،
در بشر روپوش گشته آفتاب
فهم کن واﷲ اعلم بالصواب،
مولوی (از آنندراج)،
، برقع، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، مقابل زیرپوش، جامه ای بلند و گشاد که از روی تمام جامه ها پوشند مانند روپوش پزشکان جراح هنگام عمل و روپوش پرستاران و کارگران و دختران دانش آموز، مطلا، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، فلزپستی که روی آن فلز بالاتری کشیده شده باشد مثل مفضض و مطلا، (فرهنگ نظام)، ملمع، (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج)، ملمع و مطلا، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : و در دستگاه نقده سازی طلا، روپوش صدپنج معمول است و اگر زربفت بسیار زرین سنگین مقرر شود که بافته شود اعلی را صدده، و اعلای اعلا را صدپانزده روپوش می کنند، (تذکرهالملوک بخش نخست ص 22)، هر چیز که ظاهر او مخالف باطن باشد، (آنندراج)، کنایه از هر چیزی که ظاهراً و باطناً خلاف یکدیگر باشد، (انجمن آرا)، هر چیز که ظاهر و باطن آن به یک نوع نباشد، (ناظم الاطباء)،
روپوشیده، (آنندراج)، مخفی شده و پنهان گشته از نظر، (ناظم الاطباء)،
روپوشی:
از پی روپوش صندل بر جبین مالیده ایم
ورنه سر را از برای درد میداریم ما،
صائب (از آنندراج)،
،
امر) امر بدین معنی، (آنندراج) (برهان قاطع)، امر از رو پوشیدن، رجوع به رو پوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
اسم هندی فضۀ مسکوک است. (فهرست مخزن الادویه). نام بزرگترین سکۀ نقرۀ هند است که دو مثقال و نیم وزن دارد. در سنسکریت روپیه بمعنی نقره است. (فرهنگ نظام). واحد پول هندوستان و پاکستان و سیلان و نپال و اندونزی است و در 1952 میلادی واحد پول برمه نیز بوده است. روپیۀ هر یک از این کشورها بوسیلۀ علایم خاصی از کشور دیگر مشخص می گردد و نام هر یک از این کشورها بدنبال آن اضافه میشود مانند روپیۀ هندوستان و روپیۀ پاکستان. (از دائره المعارف بریتانیکا). برحسب نشریۀبانک ملی ایران روپیۀ پاکستان مساوی صد پیسا و ازآن هندوستان مساوی صد تای پایز است. و رجوع به مجلۀبانک مرکزی شمارۀ 29 شود. در حال حاضر مطابق نشریۀ رسمی بانک مرکزی ایران (فروردین ماه 1342 هجری شمسی) هر یک روپیه معادل تقریباً 16 ریال پول ایران است
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
رواج فروش اسباب و متاعهای باقیمت که بسهولت فروخته شوند. (ناظم الاطباء). روایی و سهولت در فروش امتعه و اثاث پرقیمت. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
نخستین پادشاه گتهای غربی در اسپانیا که بسال 531 میلادی در آن کشور بسلطنت رسیده است، (از الحلل السندسیه ج 1 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نسبت است به رودک و آن ناحیه ای است به سمرقند. (از انساب سمعانی). رجوع به رودک شود
لغت نامه دهخدا
(یَمْ بُ)
رودخانه ای است به فرانسه که از کوه بورن سرچشمه می گیرد و پس از 293هزار گز جریان در متنرو به سن می ریزد
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دهی است از دهستان اسفیورد شورآب بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 6هزارگزی جنوب غربی ساری و 3هزارگزی جنوب راه شوسۀ ساری به شاهی. هوایی معتدل مرطوب دارد و در دامنه واقع است. سکنۀ آن 230 تن است. آب آن از رود خانه تجن تأمین میشود. محصولش برنج و پنبه و کنف و کنجد و صیفی، و شغل اهالی زراعت است و راه اتومبیل رو دارد. بنای امامزاده سیدقاسم آن قدیمی است. این ده به آسیاب سر نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ اَ)
کشتی رودپیما، مقابل کشتی دریاپیما، کشتیی که مخصوص حرکت بر روی آب رودها ساخته شده باشد. کشتی رودنورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ز باران دشتها را رودخیز است
ز سرما دام و دد را زو گریز است،
(ویس و رامین)،
، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)،
- نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود:
به زیر و بم نالۀ رودخیز
گهی نرم زد زخمه و گاه تیز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
کوت پاش، رجوع به کوت پاش شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رودی است که از پیرنه سرچشمه میگیرد. و سه ره را مشروب میسازد و وارد دریای مدیترانه میشود و 82 هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 8هزارگزی شمال مشهد متصل به کشف رود، منطقه ای است جلگه ای و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات، و شغل مردم زراعت و مالداری است و راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رُدْ)
رودریک (771- 770 میلادی). که عربان او را لزریق، ذریق و زریق خوانند. وی از امرای ’ویزی گت’ پادشاه انتخابی اندلس بود که در سنۀ 92 هجری قمری در حروب مسلمین که به سرکردگی طارق مولی موسی بن نصیر باندلس حمله بردند کشته شد و زنش را در شهر طلیطله اسیر کردند و پسر موسی بن نصیر ویرا بزنی گرفت و گویند بیست وپنج تاج از پادشاهان اندلس جزو غنایم بدست لشکریان اسلام افتاده بود که گویا همان بیست وچهار تاج بیت الحکمه بعلاوۀ تاج خود رودریگ بوده است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 497)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کسی که سرافراز باشد بخوبی کاری که کرده است. روسفید:
شبی دارم سیاه از صبح نومید
درین شب روسپیدم کن چو خورشید.
نظامی.
دو پروانه بینم درین طرفگاه
یکی روسپید است و دیگر سیاه.
نظامی.
تا نفکندند نرست آن امید
تا نشکستند نشد روسپید.
نظامی.
قدم بتربت عاشق ز ساق سیمین نه
که روسپید بروز حساب برخیزد.
؟ (از آنندراج).
، این لفظ را بر زنان بدکاره بر سبیل طعن اطلاق کنند که: ای روسپید، یعنی روسیاه و به این معنی روسپی مخفف آن است. (آنندراج). و رجوع به روسپی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روپیه
تصویر روپیه
واحد پول پاکستان و هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسپید
تصویر روسپید
کسی که سرافراز باشد بخوبی کاری که کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روپوش
تصویر روپوش
هر چیزی که روی چیز دیگر را بپوشاند، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
زن بدکار فاحشه بد کاره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که ظاهر و روی چیزی را بپوشاند، آنچه که صورتی نامشخص را بپوشاند برقع نقاب، بالاپوش، مطلا مفضض ملمع، آنچه که ظاهر و باطن آن یکسان نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روپوش
تصویر روپوش
نوعی لباس بلند و گشاد که روی لباس پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
((سْ))
زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روپیه
تصویر روپیه
((رُ یِ))
واحد پول هندوستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
فاحشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روایش
تصویر روایش
توجیه
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان زاور تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی