نوازندۀ رود. آنکه رود نوازد. رودساز. رودسرای. سازنده و نوازندۀ رود که نام سازی معروف به وده است. رودزن. مطرب: زیغبافان را با وشی بافان بنهند طبل زن را بنشانندبر رودنواز. ابوالعباس. او هوای دل من جسته ومن صحبت او من نوازندۀ او گشته و او رودنواز. فرخی. مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران می خوار و بدسگالان غمخور. فرخی. با هزار آوا از سرو برآرد آواز گوید او را مزن ای باربد رودنواز. منوچهری. گرش پنهانک مهمان کنی از عامه بشب طبعساز و طربی یابیش و رودنواز. ناصرخسرو. رجوع به رود و رودساز و رودنوازی و رود نوازیدن شود
نوازندۀ رود. آنکه رود نوازد. رودساز. رودسرای. سازنده و نوازندۀ رود که نام سازی معروف به وده است. رودزن. مطرب: زیغبافان را با وشی بافان بنهند طبل زن را بنشانندبر رودنواز. ابوالعباس. او هوای دل من جسته ومن صحبت او من نوازندۀ او گشته و او رودنواز. فرخی. مطربان رودنواز و رهیان زرافشان دوستداران می خوار و بدسگالان غمخور. فرخی. با هزار آوا از سرو برآرد آواز گوید او را مزن ای باربد رودنواز. منوچهری. گرش پنهانک مهمان کنی از عامه بشب طبعساز و طربی یابیش و رودنواز. ناصرخسرو. رجوع به رود و رودساز و رودنوازی و رود نوازیدن شود
عودنوازنده. کسی که عود مینوازد. نوازندۀ عود، که نوعی ساز است. رودنواز: ز هیچ باغ شنیدی نوای عودنواز ز هیچ خانه شنیدی سرود رودسرای. فرخی. رجوع به عود (در معنی ساز و آلت موسیقی) شود
عودنوازنده. کسی که عود مینوازد. نوازندۀ عود، که نوعی ساز است. رودنواز: ز هیچ باغ شنیدی نوای عودنواز ز هیچ خانه شنیدی سرود رودسرای. فرخی. رجوع به عود (در معنی ساز و آلت موسیقی) شود
آنچه روح را بنوازد. نوازندۀ روح. دلنواز. شادی آور. مفرح. دل انگیز: از من آموخته ترنم و ساز زدنش دلفریب و روحنواز. نظامی. چون محمد ز جبرئیل براز گوش کرد آن پیام روحنواز. نظامی
آنچه روح را بنوازد. نوازندۀ روح. دلنواز. شادی آور. مفرح. دل انگیز: از من آموخته ترنم و ساز زدنش دلفریب و روحنواز. نظامی. چون محمد ز جبرئیل براز گوش کرد آن پیام روحنواز. نظامی