جدول جو
جدول جو

معنی رودعه - جستجوی لغت در جدول جو

رودعه(عَ / عِ)
از رودخانه های مازندران است که آب سید محله نیز گویند. (ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 23 و متن انگلیسی ص 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روده
تصویر روده
قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود
مرغ سر بریده و پر کنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روذق
درخت برگ ریخته
رودۀ باریک: رودۀ کوچک، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که پس از معده قرار دارد و شامل دوازدهه، رودۀ صائم و ایلئوم است و طول آن در انسان از انتهای معده تا ابتدای رودۀ بزرگ نزدیک به هشت متر و قطرش ۳ سانتی متر است
رودۀ بزرگ: رودۀ فراخ، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که در دنبالۀ رودۀ باریک قرار دارد و شامل بخش بالارونده، کولون و راست روده است. قطر آن ۷ سانتی متر و طولش ۵/۱ متر است. بخش ابتدایی آن رودۀ کور یا اعور نامیده می شود
رودۀ صائم: در علم زیست شناسی قسمتی از رودۀ باریک که بین دوازدهه (اثناعشر) و ایلئوم قرار دارد و طول آن نزدیک به دو متر است
رودۀ کور: رودۀ اعور، در علم زیست شناسی قسمت ابتدایی رودۀ بزرگ که شبیه کیسه است و در انتهای آن زائدۀ آپاندیس قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَ عَ)
یک شترمرغ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچو شکاف خستۀ خرما باشد و به فارسی مورچه خوانند و به هندی کوری و جهت دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، ودعات، ودع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به ودع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ عَ)
بیم، و هی اخص من الروع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترس و خوف. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بهره ای از حسن و جمال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
محله ای بوده است به ری. (انساب سمعانی). قریه ای بوده است به ری و عمرو بن معدی کرب بهنگام بازگشت از ری بدانجا بمرد و این میرساند که روده نه محله بلکه دیهی است از دیه های ری، و حارث بن مسلم روذی رازی بدین دیه منسوب است. (از معجم البلدان)
شهرکی است (از جبال) انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
سپرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، کاشته شده. زراعت شده:
تو بکردی او بکردی مودعه
زان که ارض اﷲ آمد واسعه.
مولوی.
و رجوع به مودع شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
تأنیث رادع. بازدارنده: و فیه قوه رادعه. ج، رادعات، روادع. (ناظم الاطباء) ، پیراهن پیسه بزعفران یا بدیگر بوی خوش. (منتهی الارب). ردیع: ثوب ردیع، مصبوغ بالزعفران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف از شهرستان بیرجند واقع در 50هزارگزی باختر شوسف و8هزارگزی جنوب هشتوکان. منطقۀ کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 203 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولش غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانده گردیدن: رودن رودنه، مانده گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده و کوفته گردیدن مرد. (از اقرب الموارد). خسته شدن
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
ناقه رواعهالفؤاد، شتر مادۀ تیزخاطر و تیزهوش. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ عَ)
ودعه. (منتهی الارب). رجوع به ودعه و ودع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رادعه
تصویر رادعه
خوشبوی پیراهن خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
لوله های درازی که شکم انسان و حیوان است و مجرای غذا و اسباب هضم آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روعه
تصویر روعه
ترس، بهره از زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودعه
تصویر مودعه
مودعه در فارسی مونث مودع و سپرده شده مونث مودع، جمع مودعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روده
تصویر روده
((دِ))
لوله مانندی باریک و بلند از انتهای معده تا مقعد
یک روده راست نداشتن: کنایه از بسیار دروغگو بودن، هرگز یک کلمه راست نگفتن
فرهنگ فارسی معین