جدول جو
جدول جو

معنی رودبن - جستجوی لغت در جدول جو

رودبن
(بُ)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 22هزارگزی جنوب سرباز و در کنار راه سرباز به فیروزآباد. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تامین میشود و محصولات عمده اش غلات و خرما و برنج، و شغل اهالی زراعت است و سکنه از طایفۀ سرباز هستند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودن
تصویر رودن
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودنگ، روین، روینگ، رویناس، روغناس، زغنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودزن
تصویر رودزن
رودساز، ساززن، نوازندۀ رود
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 22هزارگزی جنوب سرباز و در کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، منطقه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن در حدود 75 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشودو از محصولات عمده اش غلات و برنج و خرما قابل ذکر است، شغل اهالی زراعت است و سکنه از طایفۀ سرباز هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
درخت امرود:
از سر امرودبن بنماید آن
منعکس صورت پذیرا ای جوان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است. این دهستان در قسمت شمال شرقی لاهیجان واقع است و سابقاً بنام دهستان شیرجو پشت نامیده میشد، ولی چون قصبۀ رودبنه مرکزیت و راه شوسه داشت به دهستان رودبنه مشهور شده است. دهستان مزبور از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمع سکنۀ آن در حدود هفده هزارتن است و دیه های مهم آن بدین قرار است: رودبنه، شیرجو پشت، چاف، بالارود پشت، بارکوسرا، ناصرکیاده، شیخعلی کلایه و بین کلایه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رودنیاس باشد. و آن گیاهی است که چیز بدان رنگ کنند. (برهان قاطع) (آنندراج). روناس. (ناظم الاطباء). رودنگ. روغناس. روین. رجوع به رونیاس و روناس و رودنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
مجسمه ساز معروف فرانسوی است (1840- 1917 میلادی). وی در پاریس چشم بجهان گشود و از آثار معروف وی مجسمۀ اندیشه و در دوزخ را میتوان نام برد
لغت نامه دهخدا
(لُ شُ دَ)
مرغ یا گوسفند را پس از کشتن از پر و پشم عریان کردن تا برای پختن مهیا باشد. (یادداشت مؤلف). آورید کردن مرغ و گوسفند و جزآن. (یادداشت مؤلف). اورود کردن
لغت نامه دهخدا
(گُو)
ده کوچکی است از دهستان بهمئی گرم سیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 12 هزارگزی شمال باختری لک لک مرکز دهستان و 45 هزارگزی خاور شوسۀ جایزان به آغاجاری واقع شده و سکنۀ آن 40 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پاسبان رود، نگهبان و محافظ رود:
چو آمد بنزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود،
فردوسی،
چنان خوار برگشت از او رودبان
که جان را همی گفت پدرود مان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
قصبۀ مرکز دهستان رودبنه است از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع در 10هزارگزی شمال باختری لاهیجان. منطقه ای است جلگه ای و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنۀ آن 1741 تن است و آب آن از حشمت رود که از شعب سفیدرود است تأمین میشود. محصولش غلات و برنج و ابریشم و کنف و بادام و صیفی، و شغل مردم زراعت است. از بازکیاگوراب راه شوسه دارد و اتومبیل رفت وآمد میکند. بقعه ای بنام آقا سید حسین دارد که بنای آن قدیمی است. اکبرآباد، شاده سر و رعیت محله جزو رودبنه منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ده کوچکی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان که در 6هزارگزی راه بهقانه رود و 8هزارگزی راه شوسۀ قزوین به رشت واقع است و10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
رودزننده. زنندۀ رود. رودنواز. رودساز. رودسرای. کنایه از مطرب. (آنندراج). ضراب. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به رود زدن و رودساز و رودسرای و رود شود:
چو شب کرد بر آفتاب انجمن
بیاورد می با یکی رودزن.
فردوسی.
وزآن روی سهراب با انجمن
همی می گسارید با رودزن.
فردوسی.
زین روی باغ صف ّ بتان ملک پرست
زآن روی صف ّ رودزنان غزلسرای.
فرخی.
زخمۀ رودزن نه پست و نه تیز
زلف ساقی نه کوته و نه دراز.
فرخی.
ملک یوسف کنون در کاخ خود چون رودزن خواند
ندیمان را و خوبان را به نزد خویشتن خواند.
فرخی.
بتان ماهرو باساقیان سیم تن خواند
پریرویان شنگ و مطربان رودزن خواند.
فرخی.
ز شادی همی در کف رودزن
شکافه شکافنده گشت از شکن.
اسدی.
گر رودزن رواست امام و نبیدخوار
اسبی است نیز آنکه کند کودک از قصب.
ناصرخسرو.
هم رودزنان به زخم راندن
هم فاختگان به زند خواندن.
نظامی.
- رودزن فلک، ستارۀ زهره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
قصبۀمرکز دهستان سیاه رود بخش حومه شهرستان دماوند که در 21هزارگزی دماوند و 48هزارگزی تهران، سر سه راه تهران به فیروزکوه و آبعلی واقع است. کوهستانی و سردسیرو دارای 1000 تن سکنه است. آب آن از زهاب رودخانه تأمین میشود و از محصولاتش غلات و لویبا و سیب زمینی و میوه و عسل قابل ذکر است. شغل مردم زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و جوال بافی است. ادارۀ املاک و باشگاه ژاندارمری و نمایندۀ کشاورزی و نمایندۀ بهداری و بنایی قدیمی بنام امامزاده محمدتقی دارد. مزارع نیمر، کافرچال، آهک چال، چناردره، شجرک، قارپوز، خرابه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب به رود و رودخانه و نهر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
طواف کردن همسایگان، رادت المراءه روداناً. (منتهی الارب). رادت المراءه روداً و روداناً، بسیار رفت وآمد کرد آن زن به خانه های همسایگان. (از اقرب الموارد) ، آرام نگرفتن: راد وساده، لم یستقر. (منتهی الارب). استقرار نیافتن، جستجو کردن زمین برای آب و علف بمنظور فرودآمدن در آن، جنبش خفیف باد. (از اقرب الموارد). رجوع به رود شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه از شهرستان جیرفت واقع در 65هزارگزی جنوب ساردوئیه و22هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، دارای 4 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام محلی در کنار راه قزوین و همدان در 329هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف)
شهرکی است (از حدود خراسان بانعمت، و از وی نمک خیزد. (حدود العالم)
دیهی است از دیه های خوارزم، (از معجم البلدان)
شهری است در نزدیکی بست، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بندی که پیش رودی بندندتا آب آن بر اراضی اطراف نشیند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لِ)
دهی است جزء دهستان رودبنۀ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری لاهیجان در کناررود خانه لنگرود. زمین آن جلگه ای، و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی است. آب آن از حشمت رود از شعب سفیدرود، و محصول آن برنج، ابریشم، کنف، غلات و صیفی است. 440 تن سکنه دارد. که به زراعت و پارچه بافی اشتغال دارند. راه مالرو دارد و از طریق لنگرود با قایق میتوان بدان رفت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار