جدول جو
جدول جو

معنی روحانی - جستجوی لغت در جدول جو

روحانی
آنچه مربوط به روح و روان باشد
دانشمند و پیشوای دینی، فقیه
معنوی، دینی، مذهبی
دارای پارسایی و صفا، مربوط به عالم ملکوت
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
فرهنگ فارسی عمید
روحانی
(رَ)
علی بن محمد بن سلامه روحانی مقری رحبی، مکنی به ابوالحسن. از اصحاب حدیث بود. رجوع به علی بن محمد و معجم البلدان ذیل ’روحا’ شود
لغت نامه دهخدا
روحانی
(رَ نی ی)
منسوب به روح که بمعنی نسیم و آسایش و تازگی باشد، یعنی از مقولۀ آسایش و نسیم است در لطافت و پاکیزگی... و جایی که گویند این چیز روحانی است بضم و فتح راء هر دو خوانده اند و در لفظ روح بفتح یا ضم راءدر حالت نسبت الف و نون می افزایند. (از غیاث). باروح و خوب و نیک و مطبوع و پسندیده. (ناظم الاطباء).
- مکان روحانی، جای پاک و پاکیزه و باصفا. (ازناظم الاطباء).
، منسوب به روحاء که نام قریه ای است. (از المنجد) (از متن اللغه). رجوع به روحاء (از قرای رحبۀ شام) شود
لغت نامه دهخدا
روحانی
(نی ی)
منسوب به روح یعنی آنچه از مقولۀ روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح یا ضم راء در حالت نسبت، الف و نون می افزایند. (از غیاث). منسوب به روح. (از المنجد) (ناظم الاطباء) :
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی
تا دیدۀ نورانی بر پیکرت افشانم.
خاقانی.
چرخ اطلس سزدش جامۀ عیدی که در او
نقش روحانی بر آستر آمیخته اند.
خاقانی.
رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب.
خاقانی.
پیکری چون خیال روحانی
تازه رویی گشاده پیشانی.
نظامی.
دگرباره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.
نظامی.
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست.
سعدی.
تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت.
سعدی.
- عالم روحانی، عالم عقل و نفس و صور است و آن محیط به عالم افلاک و عالم افلاک محیط به عالم ارکان است، مقابل آن عالم جسمانی است که عبارت از فلک محیط و مافیهاست از افلاک و عناصر. (از رسالۀ اخوان الصفاج 3 ص 339 و کشاف اصطلاحات الفنون چ هند ص 1053 بنقل فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ص 346). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حکمه الاشراق ص 13 و 308 و حاشیۀ ص 242 و 243 شود.
، پارسا و اهل صفا. (ناظم الاطباء) ، صاحب روح و جان، و کذلک النسبه الی الملک و الجن. ج، روحانیون. (منتهی الارب). آنچه روح داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، در تداول کنونی فارسی زبانان، به عالم و فقیه و طالب علوم دینی اطلاق میشود. رجوع به روحانیان و روحانیون شود، آدمی و پری، و گفته اند آنکه خود روح باشد نه تن مانند فرشتگان و پریان، و صاحب ’صراح’ گوید: روحانی فرشته و پری است و هر شی ٔ ذیروحی را نیز روحانی گویند و جمع آن روحانیون است. (ازکشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 1 ص 605).
- روحانیان، جمع واژۀ فارسی روحانی است. (آنندراج). فرشتگان و پریان. (غیاث). بنی جان، یا جنیان برادران دیوان وپریان. ملائکه ای که موکل کواکب سبعه اند. (لغت محلی شوشتر خطی) :
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور.
خاقانی.
صیدگه شاه جهان را خوش چراگاه است از آنک
لخلخۀ روحانیان بینی در او بعرالظبا.
خاقانی.
تنیده تنش بر رصدهای دور
به روحانیان بر جسدهای نور.
نظامی (از آنندراج).
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان.
نظامی.
- ، کنایه از معشوقه ها و یاران و اهل صفا:
ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
یار عزیز را برسانی دعای یار.
سعدی.
- روحانیان عشق، کسانی که عشق روحانی و افلاطونی ورزند:
بهر بخور مجلس روحانیان عشق
سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه.
خاقانی.
- ، اوتاد و مردمان مقدس و مرتاضان. (از لغت محلی شوشتر خطی).
- روحانی روی، آنکه رویی زیبا و روحانی دارد همچون ملکوتیان:
من بودم و آن نگار روحانی روی
افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی.
خاقانی.
- طب روحانی، معالجۀبیمار با کم کردن بعضی اعراض نفسانی و افزودن بعضی دیگر. (یادداشت مؤلف).
، در اصطلاح کیمیاگران، روحانی بمعنی سیماب و جیوه است، روح نیز بهمین معنی گویند. رجوع به سیماب شود
لغت نامه دهخدا
روحانی
شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامۀ اسدی آمده، از جملۀ آنها این بیت است:
عزیز و قیصر و فغفور را بمان که ورت
نه شار ماند نه شیرج نه رای ماند نه رام،
(از لغت فرس چ عباس اقبال ص 156)
لغت نامه دهخدا
روحانی
منسوب به روح، آنچه از مقوله روح و جان باشد، پیشوای مذهبی، پارسا
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
فرهنگ لغت هوشیار
روحانی
((رُ))
پیشوای مذهبی، پارسا
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
فرهنگ فارسی معین
روحانی
ایرمان، دین یار، مغمرد، وخشی، مینوی، کاتوزی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
روحانی
آخوند، کاتوزی، مجتهد، ملا، روحی، معنوی، ملکوتی
متضاد: غیرروحانی، جسمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روحانی
رجل دينٍ
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به عربی
روحانی
Spiritual
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روحانی
spirituel
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روحانی
spirituale
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
روحانی
روحانی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به اردو
روحانی
духовный
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به روسی
روحانی
spirituell
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
روحانی
духовний
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
روحانی
duchowy
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
روحانی
精神的
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به چینی
روحانی
پر از روح، معنوی، روحی، روحانی
دیکشنری اردو به فارسی
روحانی
আধ্যাত্মিক
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
روحانی
espiritual
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
روحانی
ทางจิตวิญญาณ
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
روحانی
kiroho
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
روحانی
ruhani
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
روحانی
영적인
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به کره ای
روحانی
精神的な
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
روحانی
espiritual
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
روحانی
spiritual
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
روحانی
आध्यात्मिक
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به هندی
روحانی
spiritueel
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به هلندی
روحانی
רוחני
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روحانیت
تصویر روحانیت
تقدس و پاکی و پارسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحانیه
تصویر روحانیه
مینوی گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحانیت
تصویر روحانیت
دین بران
فرهنگ واژه فارسی سره